
تعداد صفحات
نوع فایل
داستان یک طلاق صوری و تبعات آن
نشان دادن تبعات طلاق و تبعات تصمیم گیری یک نفره برای مسئله ای خانوادگی.
ناهید که خزان های زیادی رو پشت سر گذاشته در آستانه خزانی سخت قرار دارد که عطر و بوی سالهای دور را می دهد، سالهایی که خزان همراه زندگی اشو به یغما برده و از او شخصیت آرام و در عین حال طوفانی ساخته اما سرنوشت هر بار پیشامدی در چنته داره…
از سال های دور به دنیای حاضر پرت شدم و دست کوچکی را که به طرفم گرفته شده بود فشردم.
_خوش اومدی… دوستات کجان؟
کیف کوچک رنگارنگش را روی شانه جا به جا کرد و به بیرون در اشاره کرد.
_دارن کفش هاشون رو درمیارن.
آهسته به طرف سالن حرکت کرد و روی صندلی نشست.
_چه بوی خوبی میاد.
عمیق تر بو کشید که دوستانش هم پا در خانه گذاشتند. کنارش روی صندلی ها نشستند که در را بستم و به طرفشان رفتم. هنوز مشغول بو کشیدن بود که ضربه ای به بینی کوچکش زدم.
_کتابت رو بذار روی میز… هروقت آماده شد میارم بخوری.
سر تکان داد که تخته را به میان سالن آوردم و ماژیک را در دست گرفتم. مبحثی را که از قبل آماده کرده بودم توضیح دادم. گاهی سوالات را جواب ميدادند و گاهی شیطنت هایشان چاشنی انگلیسی فراری بود که اگر تکرار نمیشد از یاد میرفت. به لغت های انگلیسی روی تخته خیره شده بودم و به این فکر کردم که کاش او هم مانند انگلیسی فرار بود و با تکرار نشدن از یاد میرفت. اما او نو و تروتازه اما کمی خاک گرفته در ذهنم حضور داشت.
صدای قدم هایی در سالن پیچید که هر سه نفر به طرف عقب برگشتند و به فرفری مویی که در میان سالن ایستاده بود نگاه کردند. موهایش در هوا معلق بود و چشم های کشیده ای که مژه های بلندش سایه بان بود.
_این بچه شماست ناهید جون؟
نگاهی به دستش که روی چشمش گذاشته بود انداختم و گفتم:
_هرکسی زودتر تمرین هاش رو تموم کنه برش بزرگتری از کیک نصیبش میشه.
صدای برخورد خودکار با صفحه کتاب نشان از حل تمرین هایشان بود. به طرفش رفتم و در آغوشش گرفتم. روی صندلی آشپزخانه نشست که میوه های از قبل خورد شده را روی میز گذاشتم و ظرف کریستال گردو را برداشتم تا همانند ظرفی که دیروز شکسته بود نشکند.
چنگال را به دستش دادم و به طرف فر رفتم. درجه را خاموش کردم و با پوشیدن دستکش های آشپزخانه قالب را بیرون آوردم و روی کانتر قرار دادم. بخاری که بلند میشد نشان از کم شدن حرارت کیک بود.
نگاهی به او انداختم و فکر کردم آیا او هم میتواند روزی بنویسد. سوالی که مدت ها بود گریبانم را میگرفت و میفشرد.
ناهید مستقل مادر خوب عاشق
کوهیار آرام سرد روحیه جنگنده