مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

دیوار یادگاری

توی این صفحه شما می تونید بعنوان یه رمان خون حرفه ای، بهترین متنی (اعم از دیالوگ یا مونولوگ) که توی رمان موردعلاقتون خوندین و خوشتون اومده رو با بقیه دوستان رمان خون و رمان نویس به اشتراک بگذارین. یادتون نره اسم رمان و اسم رمان نویس اون اثر رو هم ضمیمه متن کنین.

دیوار یادگاری رمان
دیوار رمان های ماندگار

۹ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • ایلدا مشکات
    ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ ۱۲:۴۴

    آدما دوسته‌ان… یا می‌میرن… یا بلند می‌شن… تا اونی که انداختتشون زمین رو ساقط کنن!

    رمان مرگ ماهی از حنانه فیضی

    پاسخ
  • کسانی رو میشناسم که با صدای بلند دعا میخوانند اما دستشان به ستاره ای هم نمیرسه ،اما کسانی هستن که بی دعا با خدا دست میدهند.

    رمان شاه شطرنج نویسنده پگاه

    پاسخ
  • مهنا بیدقی
    ۱۴۰۳/۰۲/۰۳ ۰۹:۳۳

    تو پیامبر پر اعجاز منی شیرینم. نفس بکش، نفس بکش بزار زنده بمونم. این مملکتی که خودت درونم برپاش کردی رو ویران نکن.

    رمان سیاه سرکش از یاسمن فرحزاد

    پاسخ
  • وقتی بهت میگن بی احساس ، دنبال درمان نباش .
    بی حسی خودش یه داروئه ..
    رمان احساسینوفن عسل ظاهری

    پاسخ
  • -من جای تک تک مردم ایران ازت تشکر می کنم که زندگیتو به باد دادی جای تک تکمون.

    رمان عشق ۵۲ هرتزی
    قائمی فر

    پاسخ
  • و نَجَّیْناهُ مِن الغَمْ

    پس دعای او را اجابت کردیم
    و اورا از اندوه و غم نجات دادیم

    رمان حوت،از کاف.الف

    پاسخ
  • ویرانه ای است این جهان

    عمر کفاف نمی دهد که آباد کنیم

    و غیرت ، رخصت نمی دهد که رها کنیم

    اینگونه رها کردن نشانه دنائت است

    و جاهلانه مرمت کردن نشانه رذالت است

    پس آباد سازی یک گوشه گم جهان بدست ما

    آباد سازی کل عالم است بدست همگان

    ملا صدرای شیرازی
    (مردی در تبعید ابدی)
    نادر ابراهیمی

    پاسخ
  • زهرا کاظمی دیزج
    ۱۴۰۳/۰۱/۲۰ ۲۲:۵۸

    دارایی کمی نیست در دنیا!
    اینکه امید داشته باشی و با امید پیش بروی و با تک تکِ سلول های بدنت، ماهیتِ واقعی اش، کارکردِ بی نظیرش را لمس کنی!
    آن وقت قطعا ساده نمی لرزی،سخت نمیگیری، پیش میروی با همه دشواری و تلخی؛ چون ته تهِ همه ی سختی ها، دل گرمِ یک روز یا یک اتفاقِ ویژه ای!
    چون آخرِ تمام زمستان های سرد؛ به آمدن بهار ایمان داری…
    و دلت دوشن می ماند به اندک جرقه های آرامش…
    و کورسویِ غریب عشق…
    و معجزه طراوت و لبخند، از پسِ طوفانِ بی رنگی!
    دارایی کمی نیست در دنی،مخدری از جنس امید!
    و وقتی نباشد، انگار در خماریِ مفرطی حبس می مانی با هزار دردِ عمیق، با هزار حس و حال عجیب!

    رمان بگو زمستان نیاید از مهسا رمضانی

    پاسخ
  • زهرا کاظمی دیزج
    ۱۴۰۳/۰۱/۲۰ ۲۲:۵۷

    من مگر چه بودم؟ عمود فولادین؟ نه… انسان بودم و انسان مگر چیست؟ یک مُشت پوست و گوشت و استخوان و خونِ دل!

    رمان حوت از کاف.الف

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید