#راز_آلود #پایان_باز #داستان_کوتاه
تعداد صفحات
نوع فایل
داستان یک دختر که برای پیدا کردن نامزد گم شده اش وارد یک بازی ناتمام میشود.
مهم ترین دلیلم برای نوشتن این داستان کوتاه ترسناک، علاقه شدیدم به این طور ماجراها بود و از اونجایی که نمیخواستم این ایده بیهوده بمونه ترجیح دادم بنویسم و با مخاطبینم به اشتراک بذارم.
آگاه سازی مردم درمورد اتفاق هایی که در اطراف می افته و بعضی از افراد رو تو دام می ندازه.
صفحهی بازی را چیدند، تاس انداختن و مهرهها به جلو حرکت کردند!
دیگر هیچ راه عقب نشینی وجود نداشت، اینبار همانند مار و پلههای بچگیهایمان نبود که تنها مهرهات را مار نیش بزند و به عقب بازگردی و دوباره حرکت کنی.
اینجا یک فرصت داری، یک جان داری!
اگر ببازی به دوباره برنمیگردی و محو میشوی!
کروکودیل ها هرگز طعمه خود را نمیجوند، بلکه با دندان های تیزشان به زجر آور ترین روش ممکن نفس شکارشان را میگیرند و آن ها را درسته میبلعند…
درست همانند سیاهی شب، که روشنایی را میبلعد و بر آن چیره میشود.
شما با نزدیک شدن در تاریکی، هرگز نمیتوانید آن ها را ببینید. مگر چشمان خود را باز کنند و آن موقع با ترغیب یک کروکودیل، از در و دیوار شهر خونه چکه میکند.
با قدم های سست و آهسته اش به جلو رفت. هر قدمش، گویی رفتن به پیشواز مرگ بود و وحشت نقطه به نقطه وجودش را در بر گرفته بود.
پله ها را به بالا رفت، زانوهایش میلرزید و پاهایش بی جان بود. آب دهانش را قورت داد، پله های زیر پایش جیر جیر میکردند و همین دامن زده بود به ترس بیشترش!
با رسیدن به پله آخر، قلبش تند و بی وقفه شروع به کوبیدن کرد. با مردمک های لرزان به تصویر مقابلش نگاه کرد.
به دیوار رنگ و رو رفته ای که لکه های قرمز پاشیده شده رویش، بی شباهت به خون نبودند و نوشته ای که باعث شد وحشت در دلش ریشه کند:
” این بازی، یه راز ناتمامه!”
هومن، لاله، ریحانه
لینک های مفید : بویر نیوز – اخبار ادبی – فلای اپ – برندآپ – شهرک چیتگر – رمان شناس – رمان دوست – پهنه b