#رازآلود #پایان_باز
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت یک زندانی فراری و یه دختر روانشناس و عشق ممنوعه بینشون!
مهم ترین هدف من این بود که نشون بدم همه آدم ها لایق یک فرصت دوباره هستن و قرار نیست بر اساس گذشته شون قضاوت شن.
عشق هرطوری که باشه زیباست و هیچ وقت برای شروع دوباره دیر نیست!
سی و پنج سال پیش به طور ناخواسته به دنیا اومدم. اسمم رو گذاشتن داژو، چون من داغ پدر و مادرم بودم.
باعث نفرتشون بودم!
تو همون نوجونی دستم هرز رفت و بابام رو با چاقو به قتل رسوندم. افتادم زندان! حالا بعد گذشت بیست سال یه دختر پیدا شده که ادعا می کنه می خواد بهم کمک کنه! فوکا قاضیان، دکتر روانشناس؛ تک دختر سرهنگ قاضیان.
تو همون دیدار اول، تو اتاق بازجویی دلم رو بهش باختم.
جوری اسیر چشمای سیاه و سرکشش شدم که نتونستم تحمل کنم.
با هزار بدبختی از زندان فرار کردم و رفتم سراغش.
سزای بعضی از گناهارو بی گناها میکشن و مجازات بعضی گناها یه عمر طول میکشه…
– یه روزی یه مشتی بهم گفت:
” میخوام تاس بندازم وسط و به خاطرت با زندگی قمار کنم. ”
یه روزی تو چشمام نگاه کرد و گفت:
” تو شدی گوشت خون و استخونم! ”
قطره اشکی از چشمم چکید.
– به این زودی دلت رو زدم؟ به این زودی ازم دست کشیدی؟
منتظر نگاهش کردم، اما هیچی نگفت و این سکوتش داشت من رو به مرز جنون میرسوند.
با عصبانیت رفتم جلو و مشت های محکمم رو تخت سینه اش کوبیدم.
– داژو حرف بزن… لعنتی حرف بزن!
چشم هاش رو بست.
– حالا که میخوای حرف آخرم رو بزنم باشه. من آدم مناسب تو نیستم فوکا!
دستام شل شد؛ این حرفش شد نقطه پایان رو همه چیز!
لبم رو گاز گرفتم، حس میکردم قلبم داره آتیش میگیره. لبخند تلخی گوشه لبم نشست. به قدری تلخ که دهنم زهرمار شد.
– تو این مدت کم شدی پشت و پناهم، شدی ستونم برای سر پا موندن!
ولی الان…الان خودت یه کُلنگ برداشتی و خورد کردی اون ستون رو؛ منم زیر خروار خروار آوار رها کردی!
داژو: داغ زخم سوخته
فوکا: نوعی درخت بید
معنی داژفوک هم میشه بید سوخته
لینک های مفید : بویر نیوز – اخبار ادبی – فلای اپ – برندآپ – شهرک چیتگر – رمان شناس – رمان دوست – پهنه b