مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان نارنگ

سال انتشار : 1398

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان نارنگ

این کتاب قبلا توسط انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. نسخه الکترونیک موجود در اپلیکیشن باغ استور با رضایت ناشر و مولف اثر منتشر شده است.

خلاصه رمان نارنگ

نارنگ،به فراز و نشیب‌های زندگی مردی می‌پردازد که ناخواسته و از سر اجبار با مشکلات زیادی در زندگی‌اش دست و پنجه نرم می‌کند.داستان از زبان راوی سوم،به نقل مشکلات شخصی این مرد،یعنی راستین صولت می‌پردازد.مردی که علی‌رغم موفقیت‌های اجتماعی و شغلی،در زندگی شخصی خود همواره خود را بازنده و محکوم به سرنوشت می‌بیند.راستین دانسته و از سر غیرت و مردانگی،برای نجات آبروی زنی که ابهامات زیادی در زندگی شخصی‌اش وجود دارد،دست به فداکاری و گذشت بزرگی می‌زند که با بر ملا شدن رازهای دردآوری از زندگی این زن،شکست عاطفی دیگری را به او تحمیل و او را افسرده‌تر از قبل می‌کند.در این بین دست تقدیر و سرنوشت بازی دیگری برای او رقم می‌زند.این‌بار،آشنایی شخصیت مرد داستان با گلین،دختر دشت و‌کوه و دمن،مسیر داستان را سمت عاشقانه‌های زیبا و لطیفی می‌کشاند.

مقداری از متن رمان نارنگ

دست‌‌به‌‌سینه به دیوار کنار آسانسور تکیه داد. نگاه رضایتمندش را بالا گرفت و با لبخند به نقوش درهم گل‌‌های شاه‌‌عباسی چشم دوخت.‌‌ پنجره‌‌های هلالی شکل کوچکی که دور‌‌تادور سقف نیم‌‌دایره‌‌ای کار گذاشته شده بودند، نور طلایی خورشید را از میان شیشه‌‌های رنگارنگ‌‌شان عبورمی‌‌دادند و چشم هر بیننده‌‌ای را خیره‌‌ی خود می‌‌ساختند. دیوارهای لابی یکی‌‌درمیان با نقوش برجسته اسلیمی و ختایی کار شده و بر کاغذ دیواری‌‌های کرم‌‌رنگ صنایع دستی کوچک ترکمن تک‌‌توک خودنمایی می‌‌کردند. نتایج ماه‌‌ها تلاش و خستگی‌‌اش بالأخره به بار نشسته بود. البته پیشنهاد‌‌ها و ایده‌‌های خلاقانه‌‌ی آیسو هم دراین‌‌میان بی‌‌تأثیر نبود. اگر همراهی صادقانه و پشتکار و همتش را نداشت، محال ممکن بود چنین نتیجه‌‌ی خارق‌‌العاده‌‌ای نصیب‌‌شان شود.
ـ تو فکری…
تکیه‌‌اش را از دیوار گرفت و به‌‌سمت آیسو که با لبخندشیرینی به او نزدیک می‌‌شد، قدم برداشت. وقتی درست مقابلش ایستاد با لحنی قدرشناسانه گفت:
ـ داشتم فکر می‌‌کردم، اگه تو نبودی اصلاً نمی‌‌تونستم، تنهایی کار به این سنگینی رو به نتیجه برسونم. این مدت خیلی زحمت کشیدی.
آیسو مردمک چشمانش را چرخی داد و با پوفی که کرد در جوابش گفت:
ـ بی‌‌خیال خوشگلم، یه‌‌جوری حرف نزن که انگار خودت کشک بودی این وسط. تموم طرح‌‌ها روکه تو زدی رو کاغذ، منم یه جاهایی نظر دادم ولی تجربه‌‌ی خوبی بود؛ جرأتم رو زیاد کرد.
با لبخند شیطنت‌‌آمیز و لحنی شوخ بعد از مکثی کوتاه ادامه داد:
ـ حالا اینا رو ولش کن. خوش‌‌تیب‌‌خان با معاونش دارن میان تو، لامصب یه تیپی زده که نگو. آدم دلش می‌‌خواد درسته قورتش بده.
چشمانش گرد شد و با حیرت به او که بعد‌‌از این نطق کوتاه و هیجانی نگاه پرشیطنتش را به در ورودی دوخته بود، خیره شد. نامش را با اعتراض بر زبان راند.
ـ آیسوووو؟
جان کشیده و معنا‌‌داری که در پاسخش گفت لبخند را تا پشت لبانش آورد؛ اما خودش را سفت گرفت و تا لب باز کرد تا جمله‌‌ای مناسب این لحن چندش‌‌آور تحویلش دهد، اجباراً با ورود دو مرد جوان ساکت شد. با مهندس صولت و آذری سلام و احوالپرسی کوتاهی کرد. آیسو را دقایقی پیش بیرون محوطه دیده بودند. گلین نگاه زیرچشمی‌‌اش را به راستین داد. آیسو حق داشت. پیراهن لی مردانه‌‌ای که تن کرده بود، زیادی روی اندام عضلانی‌‌اش خوش نشسته بود. آستین‌‌هایش را تا آرنج بالا زده و ساعدهای پرمو و قوی‌‌اش را سخاوتمندانه به نمایش گذاشته بود. البته که این برای او و دوستش که همیشه مهندس جوان و جدی را در لباس رسمی و کت و شلوار می‌‌دیدند، تازگی داشت؛ خصوصاً که تیپ و پوشش امروزش او را خودمانی‌‌تر و جوان‌‌تر هم نشان می‌‌داد و کمی از آن حالت خشک و جدی‌‌اش می‌‌کاست.
ـ خانوم‌‌مهندس؟
صدایش را که در دو‌‌قدمی‌‌اش شنید، یک‌‌دفعه از جا پرید و نگاه غافل‌‌گیرش را تا چشمان پرنفوذش بالا کشید.
ـ بله.
راستین دستش را میان موهای سیاه و پرپشتش فرو برد و گفت:
ـ می‌‌شه یه توضیحی در‌‌مورد طرحای لابی بدین؟ هماهنگیشون با فضا که عالی شده، اما دوست دارم در‌‌مورد پیشینه‌‌ی این نقوش و ربطشون با فرهنگ ترکمن بیشتر بدونم.
گلین راضی از توجه او سریع سر تکان داد و گفت:
ـ البته… حتماً، بفرمایین از این‌‌طرف تا اول از صنایع دستی شروع کنیم.
قبل از اینکه قدمی ‌‌بردارند پرهام دستی به شانه‌‌ی راستین زد و گفت:
ـ پس تا تو اینجایی، منم با خانم کلینی اتاقا رو یه نگاه بندازم.
بی‌‌حرف سری تکان داد و هم‌‌زمان با بسته شدن در آسانسور و رفتن آن دو، گلین به‌‌طرف یکی از آثار رفت و با لمس بافت آن توضیحاتش را شروع کرد.

ـ این به نمد ترکمن معروفه. برعکس جاهای دیگه که نمدمالی یه کار مردونه است، تو ترکمن‌‌صحرا زن‌‌ها این کارو انجام می‌‌دن، از پشم گوسفند درست می‌‌شه و توش از نقش‌‌های منحنی که به چشم‌‌شتری، قوچ و عقرب‌‌زرده معروفه استفاده می‌‌کنن، تقریباً در همه‌‌جا هم کاربرد داره.
بعد با لبخند برگشت و روبه نگاه خیره‌‌ی او گفت:
ـ خونه‌‌ی آناجان، مادربزرگم پر از ایناست، تو دوره‌‌ی جوونی‌‌اش خیلی درست می‌‌کرد.
راستین با لبخندی که ناخودآگاه از لحن پرهیجان او بر لبانش نقش بسته بود، دستی روی نمد کشید و گفت:
ـ تو هم درست می‌‌کنی یا نه؟
از لحن خودمانی و صمیمی‌‌اش که در آن مفرد خطاب شده بود، جا خورد و ضربان قلبش یک‌‌دفعه اوج گرفت. آرام زمزمه کرد:
ـ وقتی بچه بودم، آناجان بهم یاد می‌‌داد.
گفت و نیم‌‌نگاهی سریع به راستین که دستانش را پشت کمر در‌‌هم گره کرده و عادی و خونسرد، کمی جلوتر از او گام برمی‌‌داشت و طرح‌‌ها را با نگاه دقیقش مرور می‌‌کرد، انداخت. در ادامه‌‌ی جمله‌‌ی قبلش با خجالت افزود:
ـ تموم آثاری هم که روی دیوار نصب شدن، طراحی خودم هستن.
راستین بی‌‌آنکه تغییری در وضعیت دست‌‌ها و ژست ایستادنش بدهد، در حرکتی آنی روی پاشنه به‌‌عقب چرخید و روبه‌‌روی او ایستاد.
ـ واقعاً؟!
نگاه تحسین‌‌آمیزش دوباره چرخی روی دیوارها زد و در اتصال با چشمان عسلی او لبخند‌‌زنان گفت:
ـ تمامشون؟!
گلین نگاه گیجش را از فرورفتگی‌‌های عمیق، روی صورت مردانه‌‌ی او گرفت. گوشه‌‌ی لبش را گزید و فروتنانه زمزمه کرد:
ـ بله، تمامشون.
راستین سری تکان داد و قلاب دستانش را از پشت کمر باز کرد. یکی از دست‌‌هایش را پیش برد و آرام نقش روی نمد را لمس کرد.
ـ خیلی ظریفه… با جزئیات طرح زده شده… معلومه که خیلی روش کار کردی.
خب… انگار قرار بود از این پس تو خطاب شود و دفعه‌‌ی قبل مفرد خطاب شدنش هم اتفاقی نبوده است. نفسی گرفت و کمی جلوتر آمد. کنار راستین ایستاد و مثل او خیره به طرح، دست ظریف و کشیده اش را جلو برد. با نوک انگشت اشاره، روی نقش‌‌ها و منحنی‌‌ها کشید.
ـ طراحی یه قسمت کاره، ولی دستایی که اون رو اجرا کردند، بهش زیبایی و جان دادن.
راستین خیره به دست سپید و ظریفی که در کنار دست مردانه‌‌ی خودش روی نمد قرار گرفته بود، پیش خودش اعتراف کرد «و البته زیبایی دستایی که طرح زدن هم نمی‌‌شه نادیده گرفت.»

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید