مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان شهر بی فرشته

سال انتشار : 1399
هشتگ ها :

#پایان_خوش

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

موضوع اصلی رمان شهر بی فرشته

تنها ماندن زنی بعد از مرگ شوهرش.

هدف نویسنده از نوشتن رمان شهر بی فرشته

نشان دادن دوستی‌های به ظاهر صمیمی و در باطن پوشالی و مضر.
انتخاب دوست و کسانی که در قالب دوست به خونه‌ی ما وارد می شن.

پیام های رمان شهر بی فرشته

برای انتخاب دوست با آگاهی و چشم باز تصمیم بگیرند.

خلاصه رمان شهر بی فرشته

ملیکا بعد از کشته شدن شوهرش تنها می‌مونه و کسانی که فکر می‌کرد دوستانش هستند نقاب از چهره می‌کشن و مشکل براش درست می‌کنن.

مقداری از متن رمان شهر بی فرشته

از پلکان مرمری کنار دیوار به طبقه‌ی بالا رفت. سردی سنگ را تا استخوان حس کرد. بالای پله‌ها و ابتدای هال قطره‌ی خونی توجهش را جلب کرد. ضربانش تندتر شد. نگرانی به دلش چنگ زد. یقه‌اش را مشت کرد و پاکشان جلو رفت. در اتاق نیمه‌باز بود.
از لای در، تخت بهم‌ریخته در زاویه‌ی دیدش قرار گرفت. تخت خالی ترسش را بیشتر کرد.
کف دستش را روی در نهاد و آهسته هل داد. در با صدای غیژی باز شد. تصویر روبرویش، نفسش را بند آورد و زانوانش را بی‌حس کرد.
پاهای آرش بین تخت و دیوار پیدا بود و خون زیادی زیر پاهایش جمع شده بود. کاغذ دیواری زیبای اتاق که برای انتخابش خیلی گشته بود؛ پراز لکه‌های خون بود.
روی بالش سمت دیوار، جای آرش هم پر از خون بود. محتویات معده‌ی خالی‌اش که تا گلو بالا آمده را فرو داد و جلو رفت. هیکل آرش در دیدش قرار گرفت. دستی که جلوی دهانش بود نتوانست جلوی استفراغش را بگیرد. بوی خون با بوی مدفوع مشامش را پر کرد.
روی زانو فرود آمد. سرش را چرخاند و دهانش را از زردآب خالی کرد. دست روی پای آرش نهاد. صورتش از اشک و آب‌بینی و کمی زردآب باقی از بالا آوردنش پوشیده شده بود. پایش را تکان داد و صدایش زد.
از سرمای پای مرد وحشت‌زده‌ دستش را پس کشید. چشمانش چنان خرگوش‌های ترسیده این‌سو و آن‌سو می‌دوید. از نگاه کردن به سر و صورت آرش هراس داشت و چشم‌ها بی‌اراده به همان‌سو می‌رفت. چند زخم بزرگ و عمیق که هنوز خونریزی داشت، سر و موهای کمِ مردش را پوشانده بود. شالش را که جلوی دهان و بینی گرفته بود؛ رها کرد.
چهاردست و پا از آرش دور و از اتاق خارج شد. شلوار کتان سفیدش در ناحیه‌ی زانو خونی و انگشتانش هم جا به جا از خون همسرش لک شده بود. هق‌هقی که از گلویش شنیده می‌شد، به کسی می‌ماند که در حال خفگی باشد.
خودش را به میز تلفن رساند. تلفن را برداشت اما شماره‌ی اورژانس یادش نیامد. چشمانش مرتب از اشک پر می‌شد و جلوی دیدش را می‌گرفت. با آستین چندبار روی چشمانش کشید. ناچار روی دکمه‌ی تکرار تلفن زد. نمی‌دانست آخرین بار با کجا و چه کسی تماس گرفته است.
بوق‌های آزاد با “الوی” مردی شکسته شد. از میان هق‌هق‌هایش صدایش را نمی‌یافت. انگار مرد او را می‌شناخت.
“ملیکا! تویی؟ چی شده؟”

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان شهر بی فرشته

ملیکا: زن آرامی که جز خانه‌داری و خرید و به خودش رسیدن کاری بلد نیست و با تنها ماندن مجبور به یادگیری و کار شده است.
محبوبه: زنی مهربان و حامی.
سهراب: مردی هیز و بدجنس.
سلمان: اخم‌آلو و مقتدر و سخت‌گیر.

عکس نوشته

ویدئو

00:00
00:00

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید