مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

سال انتشار : 1396
هشتگ ها :

#پایان_خوش #همخونه_ای #ازدواج_موقت #آسیب_شناسی #انتقام #عشق_واقعی_یک_مرد #طلاق #صیغه #عروسی

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) به نویسندگی نیلوفر قائمی فر که از محبوب ترین رمان های اختصاصی اپلیکیشن باغ استور است را می توانید پس از نصب رایگان اپلیکیشن و ورود به برنامه دانلود و مطالعه کنید. بدیهی ست دانلود این رمان از کانال های تلگرام و وبسایت های دزد رمان نتیجه ای جز نارضایتی نویسنده نخواهد داشت.

موضوع اصلی رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) روایتگر زندگی دختری به نام نفس است. مادر آرمین و کامیار با پدر نفس به همسرانشون خیانت می کنند و این خیانت موجب می شه پدر آرمین خودش و همسرشو بکشه و این باعث می شه که آرمین سیزده سال بعد از حساس ترین ناحیه از پدر نفس انتقام بگیره…

هدف نویسنده از نوشتن رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

+مهمترین هدفم از نوشتن رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) اینکه هرگز گناه هیچکس بی جواب نمی مونه حتی اگر هرگز دستی رو نشه.
+هر قدمی که در زندگی برمی داریم انعکاس مجددی در زندگیمون داره.
+عشق هرگز استثنی قائل نیست.
+عشق واقعی بخشنده است.
+کارما.
+اینکه عشق حقیقی هرگز از بین نمی ره و نمی میره.
+حتی آدم های زرنگ هم دستخوش دسیسه می شن.
+آدمی که بی صفته براش فرقی نمی کنه با کسی که بازی می کنه کیه حتی اگر هم خونش باشه.
+یک زن اگر بخواد می تونه قوی،مستقل و با اراده و هدفمند مسیرشو ادامه بده.

پیام های رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

در رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) هدف ها و پیام هام یکی هستند.

خلاصه رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

در رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) میخونیم که خیانت پدر نفس و مادر ارمین منجر به مرگ پدر و مادر آرمین می شه، سیزده سال بعد آرمین به شکل ناشناس وارد زندگی و خانواده نفس می شه، اونم به عنوان رئیس پدرش و نقشه می کشه نفسو عاشق خودش کنه و با برنامه ریزی بهش تجاوز کنه و فیلم بگیره با فیلم نفسو تهدید به ادامه رابطه کنه تا جایی که …‌

در جلد دوم هم میخونیم که چند سال بعد از ازدواج آرمین و نفس که پسرشونو از دست دادن و نفس بخاطر خیانتی که آرمین گردن نمی گیره طلاق می گیره اما صبح فردای طلاق وقتی چشم باز می کنه باز تو تخت آرمینه…

هروقت آرمین ثابت می کنه خیانتی نبوده یک نفر ناشناس مدارکی تحویل نفس میده که اثبات می کنه آرمین زن و بچه داره، در پی این کش مکش نفس متوجه خیلی از اتفاقات پشت پرده می شه که همه زیر سره..‌‌.

مقدمه رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

مهمترین قسمت های رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) بنا بر واقعیت نوشته شده.

***

نام جلد اول و دوم به ترتیب در اپلیکیشن «تب داغ هوس 1» و «تب داغ هوس 2» است، هر دو نسخه این آثار بصورت رایگان و کامل در دسترس می باشند.

مقداری از متن رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

بیایید نگاهی بندازیم به رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) اثر نیلوفر قائمی فر :

مامان-یعنی چی؟ نه تو میای نه نگین ، نا سلامتی خریده عروسی برادرتونه ها

-مامان حالم خوب نیست نمی تونم بیام

بابا رو کرد به نگین و گفت:

-خب بابا جان تو با مادرت برو

نگین-بابا من خرید عروسی اون دوتا ایکبیری نمیام

نعیم از تو اتاقش داد زد:

-به درک نمی برمت

بابا- نگین جان بابا این چه رفتاریه با برادر بزرگت داری؟

نگین- نه اینکه اون رفتارش با من خوبه

مامان- حسین اصلا تو بیا ، این دوتا دختر، بدرد لای جرز دیوار می خورن.

به مامان نگاه کردم ،عزیزم تو نمی دونی که ما دوتا دختریم که به دردت می خوریم

بابا-باید برم شرکت

مامان- امروز ؟! تو مثلا سهام دار اون شرکتی نمی تونی یه روز نری اون مهندس زپرتی بدون تو نمی تونه اون شرکت و بگردونه؟

برای آرمین اس ام اس زدم :

-بابام امروز مرخصی داره؟

آرمین-آره مگه نمی خوایید برید خرید عروسی نعیم؟

جواب آرمین و ندادم و به بابا نگاه کردم ، به مامان گفت:

-مهندس که تو شرکت بند نمی شه ، همه کارای شرکت رو دوشه منه

با حرص بابا رو نگاه کردم ، نفسی فوت کردم و زیر لب ، لا اله الا الله یی گفتم ، چرا دروغ می گی اون که همش مرخصی می گیره تویی پدر من نه اون.

مامان-حسین تو که نمیایی ،این دوتا هم نمیان بچه من مگه بی کسو کاره؟

بابا-تو که هستی بسه دیگه

مامان به بابا چپ چپ نگاه کرد و گفت:

-هر وقت به تو نیاز دارم تو قبلا یه جا جلوتر برای خودت چاله کندی

بابا- خب زن من که نمی رم دختر بازی ، می رم دنبال یه لقمه نون برای…

نگاش به من افتاد و با تعجب گفت:

-نفس؟!!!چیه بابا جان؟!!!چرا اینطوری نگاه می کنی؟!!!

مامان- نفس چند وقته زده به سرش دیوونه شده ، لال مونی گرفته ،یا می چپه تو اتاقش و بایغوش می شه ، یا میاد اینجا مثل جغد زل می زنه من و نگاه می کنه ، تو میایی تو رو نگاه می کنه اینم از این دخترمون.

نعیم از تو اتاقش داد زد:

-با اون دیوونه تو یه اتاقه ، خب دیوونه می شه دیگه

نگین هم در جوابش گفت:

-دهنتو می بندی یا بیام گل بگیرم؟

نعیم اومد و گفت:

-غلطا ، بیا ببینم چطوری می خوای گل بگیری؟

مامان جیغ زد :

-ساکت می شید یا نه؟

نگین رفت تو اتاقمون ، به نعیم نگاه کردم و گفتم:

-نعیم خوشحالی؟

نعیم-آره دیوونه معلوم نیست ؟

-بدبختی، چون نمی دونی زندگی زناشویی خیانته

چای پرید تو گلوی بابا و شروع کرد به سرفه کردن ، مامان از تو آشپزخونه گفت:

-نفس!!!!این چه حرفیه ؟!این حرفا شگون نداره

از جا بلند شدم و گفتم:

-البته تو مردی

نعیم-از دست رفت

محیط خونه امون وقتی بابا توش بود و دوست نداشتم ، پر تشویش بودم ، دلم می خواست از خونه فرار کنم

رفتم تو اتاق و دیدم نگین داره لباس می پوشه ، رو تخت دراز کشیدم و گفتم:

-کجا می ری؟

-جایی که به تو ربط نداره ، چی شده بود دم از خیانت می زدی؟چی شده؟

-دلیلی داره که به تو ربطی نداره

نگین من و نگاه کرد و گفت:

-دارم می رم برای ولنتاین خرید کنم تو نمی خوای خرید کنی؟

-داری از زیر زبونم حرف می کشی ؟

-من که می دونم یکی تو زندگیته ، مامان و شاید ولی من و نمی تونی گول بزنی

-آفرین ،تو با این هوشت حیف شدی

-نمیایی؟

از رو تخت بلند شدم. رو همون شلوار جین تو خونه ام که یخی رنگ بود یه پالتوی سفید پوشیدم و شال ابی اسمونیم رو هم سر کردم و نگین با تعجب گفت:

-همین؟!!!

-حوصله ندارم

از اتاق اومدیم بیرون ، نعیم تا ما رو دید گفت:

-کجا؟

من و نگین باهم جوابشو دادیم:

-به تو ربطی نداره

مامان-نفس مگه نگفتی حالت خوب نیست ؟

-می ریم هوا خوری حالم یه کم جا بیاد

بابا- مواظب باشید نخورید زمین برف اومده زمین یخ زده

-نمی خوریم خداحافظ

بابا با تعجب گفت:

-اتفاقی افتاده بابا جان؟

-نه خداحافظ

وقتی رفتیم بیرون نگین گفت:

-خب تعریف نمی کنی؟

جواب نگین و ندادم ، بابا حتی به پسرشم اهمیت نمی ده ، فقط به اسم ما جون وجان می بنده و حساب مامان و پر پول می کنه تا نفهمیم داره بهمون خیانت می کنه

نگین- کجا باهم آشنا شدید؟

-می شه انقدر سوال نکنی ، وگرنه قید کادو رو می زنم و بر می گردم خونه

-یعنی می خوای بهش کادو ندی؟

-اون چشمش به کادوی من نیست

-یعنی انقدر لارژه؟!!

-هرکی هست به تو تا زمانی که رابطه ات به من ربطی نداره ،ربطی نداره

-تو عوض شدی

پوز خندی زدم و گفتم:

-نگین از خواب زیبات بیدار نشو، بیداری جز حقیقت تلخ چیزی نیست

نگین ایستاد و آرنجم و گرفت و گفت:

-موضوع چیه نفس؟

به چشمای نگین نگاه کردم و گفتم:

-هیچی

نفسی فوت کردم و به راهم ادامه دادم

نگین- من خواهرتم بهم بگو

-یکی داغم کرده که انتظاری ازش جز محبت، معرفت، وفاداری نداشتم

-کی؟!!!

-بهت می گم ولی الان نه بیخیال ،خواهش می کنم

نگین سری تکون داد ، وارد یه پاساژ شدیم و نگین گفت:

-چی می خری؟

-یه گردنبند که نگینش یه سنگی باشه که از چشم زخم دورش کنه

نگین با تعجب نگام کرد و گفت:

-نفس بیخیال طرف دوستته، برای چی همچین چیزی در نظر گرفتی؟

-چون خیلی خوشگله ،همه بهش نگاه می کنن، حتی گاهی اوقات خودمم نمی تونم نگاش نکنم.

نگین با تعجب گفت:

-واقعا؟!!!چرا عکسشو نشونم نمی دی؟

-ندارم

نگین- اسمش چیه؟

-چرا انقدر کنجکاوی؟!

-چون اون اولین نفر تو زندگیه توعه، من می ترسم تو عاشقش شده باشی همون طور که من عاشق اولین پسری که وارد زندگیم شد ،شدم و ازدواج کردم

به نگین نگاه کردم و جوابشو ندادم ، چون نمی دونستم جوابش چیه؟!!!من عاشقشم؟!!نه ، نمی دونم ، نه نیستم ،شاید هم…نمی دونم …آرمین…

نگین کنجکاو گفت:

-می بینیش قلبت فرو می ریزه؟ هول می شی؟تپش قلب می گیری؟

-فقط وقتی بعضی کارا یا یه حرفایی می زنه اینطوری می شم

نگین-چند سالشه؟

-29.

-چیکارست؟

-فضولی بسه ، تو چرا در مورد بوی فرندت حرف نمی زنی ؟چند سالشه؟ چی کارست؟کجا آشنا شدید؟

-اسمش کامیاره، سی و یک سالشه، پزشکه، دنبالم اومد همیشه می دیدمش لبخندی زدو گفت:

-ازش خوشم می اومد ، اونم خوش قیافه است ، خوش تیپه ،بهش نمیاد پزشک باشه …ولی من مثل تو لی لی به لالاش نمی ذارم

-چه شکلیه ؟

-چشماش خاصه ، نمی دونم انگار رنگ تموم چشم رنگی ها رو داره ، سبز گاهی عسلی ، گاهی ترکیب هر دو رنگ…با موهای تیره که اونو جذاب تر می کنه

-عاشقش شدی؟

خندید و با یه شوری گفت:

-آره ،شیطونه و من از کاراش خیلی خوشم میاد ، خوب من و جذبه خودش می کنه، می دونه یه زن چی می خواد ، چی دوست داره ، قابل قیاس با اون عوضی نیست.

شوهرش و میگفت.

-چند وقته دوستید؟

-شش ماهه ولی فکر می کنم 60 ساله که می شناسمش ، به نظرت منم همین کادو رو بخرم؟ اونجا رو یه مغازه سنگ زینتی فروشیه بیا بریم

-حالاتو بگو کیه؟

-آرمین شوکت.

نگین ایستاد ، با چشای از حدقه بیرون زده هاج و واج من و نگاه کرد و گفت:

-آ…آ…آرمین؟!!!!!!!!!!!!!!!!تو چطوری با اون دوست شدی؟!!!

***

بعد از کلی رزومه پر کردن و تحویل رزومه های کاری، توی یه شرکت فرش به عنوان طراح به صورت آموزشی شروع به کار کرده بودم، محیط کاری آروم بود و هرکس سرش توی کار خودش بود، مدیر شرکت خیلی خوب کارمندا رو مدیریت می کرد، الکی نه وقتی تلف می شد نه کسی کاری جز کار شرکت انجام می داد.

یه هفته بود سرکار می رفتم که مدیرم آقای حکمت و توی آسانسور دیدم و گفت:

-خانم پناهی!

قبل سوار شدن گفتم:

-اجازه هست؟

حکمت-خواهش می کنم

مرد محترمی بود، چهل و یک ساله، موهای مشکی اما شقیقه اش جوگندمی، کت شلواری با قامتی متوسط، صورت درشت نقشی داشت اما زمخت نبود

حکمت-کار چطوره؟

-خوبه، شکر

حکمت-سوپروایزر بخشم راضی بود، اگه به همین سرعت کارا رو یاد بگیری به زودی قرارداد می بندیم

لبخندی زدم و گفت:

-من امروز رزومه اتو دیدم، چند تا بخش و پر نکرده بودی، اول بخشه حقوقش و…

شونه بالا دادم و با خجالت گفتم:

-نه، خب حقوقش برام مهم نیست، یعنی هرچی شما صلاح می دونید

حکمت با باز شدن درآسانسور به عقب رفت و به بیرون تعارف کرد و گفتم:

-نه شما بفرمایید

حکمت لبش و گزید و گفت:

-خانما مقدم تر هستند

با خجالت باز لبخندی زدم و گفتم:

-ممنون

از در آسانسور که بیرون رفتم اونور در شیشه ای شرکت ماشینه آرمین و دیدم، چشمام و با حرص روی هم گذاشتم، آه این جار و از کجا پیدا کردی؟

حکمت-از من به شما نصیحت هیچ وقت به رئیس شرکت نگو برام وجه مالی مهم نیست

با خنده ادامه داد:

-چون طرف دیگه بهت حقوق نمی ده

با هول و خجالت لبخندی زدم و باز به طرف بیرون در حالی که به در نزدیک می شدیم نگاه کردم و حکمت گفت:

-شما متاهلی یا مجرد؟!

-بله؟!

به بیرون نگاه کردم و بعد به حکمت سری تکون دادم و گفتم:

-من….

الان که آرمین و می بینه، پس بهتره درست ترین جواب و بدم:

-متاهلم.

حکمت یه ابروشو بالا داد و سری تکون داد و گفت:

-که این طور! من تعجب کردم که این قسمت و پر نکرده بودید

فعل هاش تغییر کرد! تا حالا خودمونی صحبت می کرد!

-حتما فراموش کرده بودم

در اتوماتیک باز شد، دقیقا چشم تو چشم ارمین شدم، رذل، از قصد اومده که زهر چشم بگیره و هم به من ثابت کنه که هرجا می رم و می آم اون می فهمه

حکمت-اگه مسیرتون به طرف اقدسیه می خوره من می تونم تا یه جایی برسونمتون

جلوی ماشین آرمین، جلوی روی آرمین چی داره می گه، آرمین شیشه رو پایین تر داد، نفسی از حرص کشیدم و گفتم:

-ممنون ، همسرم….

به طرف ماشین اشاره کردم، آرمین از تو ماشین سری به معنای سلام تکون داد، بی ادب، حداقل پیاده شو سرتکون بده، حکمت یه آن یکه خورد، قبل از این که به آرمین نگاه کنه به ماشین نگاه کرد.

آرمین عقده ای از قصد با این ماشین اومد که باز قدرت نمایی کنه، عقده های آرمین با پولش فقط رخ نمایی می کنه، حکمت اومد جلو دستش و از تو ماشین سمته آرمین دراز کرد و سلام و علیک کرد.

با چشمای گرد و پر حرص به آرمین نگاه کردم که از ماشین پیاده بشه، اما پیاده نشد، از قصدم پیاده نشد که بگه من ارشدم، من قدرتم بیشتر از رئیسته

حکمت-از آشناییتون خوشبختم، آقای….

آرمین-شوکت، آرمین شوکت

حکمت چشماش و ریز کرد و گفت:

-شوکت….خیلی آشناست اسمتون، شغل شریف؟

آرمین-البته که اسم من زیاد شهرت نداره، برندم معروف تره

حکمت سرش و به ماشین متمایل کرد و دقیق پرسید:

-برند چی؟!!!

آرمین-چرم، تاجر چرم هستم

کف دستم و روی پیشونیم گرفتم و زیر لب گفتم:

-باشه باشه شناختت، مغروره عقده ای فهمید کی هستی…

آرمین-نفس جان….

برگشتم نگاش کردم و حکمت گفت:

-بفرمایید مزاحم نشم

باز با آرمین دست داد و گفت:

-از آشناییتون خوشبختم

به معنیه خداحافظی برای منم سری تکون داد و با خجالت گفتم:

-خدا نگهدار

با حرص سوار شدم و درو محکم بستم و ارمین گفت:

-عه! آدم شوهرش و می بینه نباید سلام کنه، یه ماچی…

با خنده ادامه داد:

-یه لبی، لپی…

با حرص گفتم:

-آرمین شوکته پولدار و قدرتمند و مغرور….

با اون قیافه ی شیطونش ابروهاش و بالا داد و سری تکون داد و با هیجان نگام کرد و گفتم:

-بلد نیستی احترام بذاری؟ حداقل پیاده می شدی بعد فخر می فروختی

آرمین-پیاده می شدم در و برای پرنسس باز می کردم؟

با فک منقبض و لب جمع شده گفتم:

-برای مدیرم بلند می شدی

آرمین که انگار زبونش و روی دندون آسیابش قفل کرده بود چشماش و ریز کرده بود و نگام می کرد، نفسی کوتاه کشید و تو جاش جا به جا شد و متمایل به من گفت:

-مدیرت؟

با اخم نگاش کردم و جدی گفت:

-خر کی باشه؟

یکه خورده گفتم:

-آرمین! خیلی بی تربیتی! واقعا….

صاف نشستم و گفتم:

-متاسفم برات که این همه درس و دب دبه و کب کبه بعد اینه مدل حرف زدن و رفتارت

آرمین-لازم می دونستم پیاده می شدم، پیاده نشدم بدونه جاش کجاست

-کجاست؟! زیره پای تو؟!

آرمین با سکوت نگام کرد و گفتم:

-برای تو کی مهمه؟ کی ارزش داره؟ کی می تونه در حدت باشه؟

با سکوت نگام کرد و روم و ازش برگردوندم و گفتم:

-با این ماشینه تازه تحویل گرفتت اومدی فخر بفروشی؟ مثل بچه ها که اسباب بازی جدید می خرن می رن خونه ی فامیلشون نشون بدن؟ تو با این چیزا ارضا می شی؟

با حرص نفسی چاق کرد و گفت:

-آره ارضا می شم، چون پول همه رو رعیته من می کنه جز تو رو، تو رو نمی تونم با هیچی بخرم برای همین تو گلوم سالهاست موندی، با ماشینه جدید اومدم که بدونه زنه کی رفته خودش و کوچیک کرده و زیر دستش رفته…

حساب کتاب سر انگشتی کنه که من با پول یه جیبم ده تا شرکتش و می خرم و می فروشم به سوگولیه من دستور خرکی نده که چپش کنم…

نفس تو سینه ام موند….قبلا ذوق می کردم یادته نفس؟ می گفتم عاشقمه ها… الان فکر اون زن…

آروم گفتم:

-بس کن، دنیا دنیا پول هم داشته باشی…

نگاش کردم و گفتم:

-دلم باهات صاف نمی شه…

اگر رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس) رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم نیلوفر قائمی فر برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

 

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان دوجلدی تب داغ گناه (هوس)

آرمین : انتقام جو، باهوش و سیاست مدار، سلطه گر، جدی، متعهد.
نفس : مهربان، فداکار و دلسوز.

عکس نوشته

ویدئو

۲ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • سلام ببخشید من جلد دوم این رمان یعنی تب داغ گناه رو تو چند تا سایت دیدم و دانلود کردم و خوندم و اون موقع اصلا چیزی راجع به باغ استو نمیدونستم خواستم بپرسم این رمان فروشیه و نباید میخوندمش؟باور کنید نمیدونستم

    پاسخ
    • لطفا با خرید نسخه های اصلی رمان از وب سایت باغ استور ضمن حمایت از نویسنده دست دزدانی که بدون اجازه اقدام به انتشار آثار مردم می کنند را کوتاه کنید. لطف کنید وارد اپلیکیشن شوید و اقدام به خرید نسخه اصلی نمایید تا خدای نکرده حق الناسی به گردنتان نباشد

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید