مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان مالک

سال انتشار : 1402
هشتگ ها :

#شخصیت_های_واقعی #پایان_خوش

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان مالک

رمان مالک یک رمان فروشی در حال انتشار است که بصورت هفتگی توسط نویسنده یعنی خانم فاطمه اشکو در اپلیکیشن باغ استور بروزرسانی و آپدیت می شود.
رمان مالک عیارسنج (نمونه کتاب) ندارد!
جلد اول با نام رمان مستاجر بصورت کامل و رایگان در اپلیکیشن باغ استور موجود است.
(رمان مالک درواقع فصل دوم و ادامۀ رمان مستاجر است.)

موضوع اصلی رمان مالک

رمان مالک روایتگر سرگذشت دختری 19 ساله به نام آذردخت است که پس از جدایی از نامزدش زندگی اش تغییر فاز از مذهبی به غیرمذهبی داشته.

هدف نویسنده از نوشتن رمان مالک

مهم ترین هدفم از نوشتن رمان مالک پررنگ تر کردن نقش خانواده در تربیت و پیگیری عوامل آسیب های اجتماعی در دختران زیر 20 سال.

بررسی نقاط مشترکی که باعث میشن دو اخلاق متفاوت روی بهم بیارن و اعتماد این وسط ساخته بشه.

پیام های رمان مالک

مهم ترین پیامم در رمان مالک آگاه سازی جوانان از مشکلات فضای مجازی و عواقب ارتباط اون ها با جنس مخالف خطرناک، است.

خلاصه رمان مالک

در رمان مالک میخوانیم که ساختمان ننه‌آهو سوخته و این بار چند خانواده مستاجر می‌شوند.

از یک طرف همه در پی به زندان انداختن عامل این جریان هستند و از طرفی دیگر جاشو و آذردخت در حالی بهم وابسته شده‌اند که باید دور از هم زندگی کنند.

چالش‌ها از آن‌جایی بالا می‌گیرد که مافیای موسیقی وارد عشق آتشین شده‌ی آن‌دو می‌شوند و آذردخت درگیرِ برگشتن شور و هیجانش بابت پیدا کردن مادرش می‌شود.

دختر چشم دریایی بین دو راهیِ‌ یافتنِ مادرش و عشق جاشو قرار می‌گیرد.

او باید بین پول‌هایی که از مافیا به دست می‌آید و به مادرش می‌رسد و جاشویی که به جز عشق دیگر چیزی ندارد،‌ یکی را انتخاب کند.

او باید انتخاب کند که مالک شود یا مستاجر بماند! تصمیم آذردخت این فصل رمان را می‌سازد.

مقداری از متن رمان مالک

بیاید نگاهی بندازیم به شروع جدیدترین اثر فاطمه اشکو، رمان مالک :

از مغازه‌ی دایی بیرون می‌زنیم و به سمت ایستگاه مترو می‌رویم. چادرم را دورم محکم می‌پیچم و به بنفشه‌ای که یک‌ریز از عشق‌ش می‌گوید، گوش می‌دهم:

-خلاصه که آذر… انقدر حس خوبیه که نگو. ببین یه گاو مثل ممدرضا نیست، یه تیکه آقاست. یه تیکه جواهر. اصلاً آدم دلش می‌خواد درسته قورتش بده.

به پهلویش می‌کوبم و تشر می‌زنم:

-دقت کردی یه بند داری راجع به آقازاده‌ی آقازاده‌ها، مردِ مردان، جنتلمنِ جنتلمن‌ها حرف می‌زنی؟ یعنی امروز از دانشگاهِ خودت زدی که بیای پیش من‌ ولی دریغ از یه احوال‌پرسی خشک و خالی. دوست پسر توئه، خیرش به تو می‌رسه ولی سر و گوش من داره کیپ می‌شه.

لحن عذرخواهی به خود می‌گیرد و می‌گوید:

-آقا… تو که می‌دونی من از قصد نمی‌گم و واقعاً دوست دارم تو هم مثل یه دختر معمولی یه رابطه‌ی معمولی داشته باشی. کاش این‌و بفهمی و فکر نکنی دارم دوست‌پسر داشتنم رو توی چشمت می‌کنم!

انقدر دل درد دارم که نخواهم به چرت و پرت‌های بنفشه گوش بدهم.

-بنفش به‌خدا و به جان خودم ناراحت نمی‌شم. ایشالا همیشه‌ی همیشه با هم خوب و خوش باشین و منِ سینگل به شما بگم واووو، کاش منم یه روزی مثل شما یکی رو لایق خودم پیدا کنم. خوبه؟

هیچ نمی‌گوید و مات نگاهم می‌کند.

-این‌طوری نگام نکن. می‌خوام پ…ر…ی…و…د شم دارم از درد می‌میرم. بیا برو تو این سوپری یه بسته پد برام بگیر تا برم تو دستشویی این پارکه خودم‌و بپوشونم. آبروم می‌ره تا برسم خونه.

دستی می‌زند و مسخره بازی راه می‌اندازد:

-خب خواهر همون اول بگو تا منم بدونم از مرد جماعت حرف نزنم. وایسا همین‌جا مثل یه دختر خوب توی آفتاب به خودت رحم کن حداقل تا من بیام. چیز دیگه‌ای می‌خوای بخرم واست؟ آب آلبالویی چیزی؟

سری بالا می فرستم و با خنده‌ای که معمارِ صفر تا صدش بنفشه است، می‌گویم:

-نه عروس خانم. شما همون‌و هم بخری ممنونتم. آهان. وایسا به‌ت کارت بدم.

از وقتی با مسعود دوست شده‌است خیلی بشاش‌تر از قبل شده. دوست دارم این حالش را.

با‌ چشم‌های براقش دستم را پس می‌زند:

-کارتت رو بذار برای خودت. من مستقلم، خیره سرم تو بازار مالی یه حرفی برای گفتن پیدا کردم. می‌تونم برای رفیقم یه پد بخرم که!

لب‌هایم را توی دهانم می‌کشم و بی‌اعتراض او را به سمت سوپری می‌فرستم. می‌رود و من در مسیر آفتاب می‌ایستم. همین که گرم می‌شوم، درد‌هایم بیشتر می‌شود. مگر نباید برعکس باشد؟ با فکر کردن به دل‌دردم مشغولم که صدای آشنایی صدایم می‌زند.

-خانم ذکریا!

برمی‌گردم و محمدرضای فراریِ این روزها را می‌بینم. شوک شده نگاهش می‌کنم و می‌گویم:

-تو… تو چرا این‌جایی؟ تو الان باید…

لکنت می‌گیرم و او می‌گوید:

– بیا دنبالم تا جوابت رو بدم. بنفشه بیاد در رفتم. بیا تا نیومده.

می‌رود و من به دنبالش می‌روم.

-وایسا ببینم. خونه‌ی مردم رو آتیش می‌زنی و فرار می‌کنی؟ وایسا…

به سمت ماشین ناشناسی می‌رود و سوار می‌شود. نمی‌توانم فکر کنم راجع به رفتن یا نرفتن. باید جواب بگیرم بابت بلای بزرگی که بر سر من و مامانی آورد. توی شیشه‌ی شاگرد می‌زنم:

-بکش پایین این بی‌صاحبو.

نمی‌کشد پایین و اشاره می‌دهد سوار شوم. بی‌فکر سوار ماشین 206ی می‌شوم که مطمئنم برای خودش نیست. به محض نشستن به سمتش هجوم می‌برم.

-مگه با تو نیستم؟

بی‌توجه به من می‌راند و فقط می‌گوید:

-جواب می‌دم. صبر داشته باش.

به سمت خروجی خیابان می‌رود و دور می‌زند.

-باید به بنفشه خبر بدم.

تا می‌خواهم دست به سمت گوشی‌ام ببرم، دستم را می‌گیرد.

-دست به چیزی بزنی بد می‌بینی آذر. بده من کیفت رو.

کیف و وسایلم را برمی‌دارد و زهره‌ترک می‌شوم. دوزاری‌ام هنوز نیفتاده. محمدرضا دقیقاً چه قصدی دارد؟

با احتساب مطالعه ای که تا اینجای رمان مالک داشتی، فکر می کنی که قراره این رمان رو بخری؟

-دِریا داریم تا دِریا.

دو تا دِریا ارزش خواستن دارن.

یکیش دِریای بوشهر و یکی دیگه دِریایِ چِشای تو.

به‌خاطر چِشای تو، دِریای بوشهری که یه روز پسُم زد و ول می‌کنم ولی تو و چِشات؟ نچ!

این دریای چشات هستا، این دریا رو باید توش شنا کرد. توش غرق شد. اصلاً توش مرد دُخت چیش دِریایی (دختر چشم دریایی من).

اگر رمان مالک رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم فاطمه اشکو برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان مالک

آذردخت : ماجراجو و انتقام گیرنده و جسور.

کیاوش : موزیسین، باتجربه و دنیا دیده، آرام و متین، کنجکاو در مقابل شخصیت عجیب آذردخت.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید