مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان زندگی به نرخ دلار

سال انتشار : 1396
هشتگ ها :

#پایان_خوش #همخونه‌_ای #رازآلود #فقر #تن_فروشی

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان زندگی به نرخ دلار

این کتاب قبلا توسط انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. نسخه الکترونیک موجود در اپلیکیشن باغ استور با رضایت ناشر و مولف اثر منتشر شده است.

موضوع اصلی رمان زندگی به نرخ دلار

سرگذشت دختری با گذشته‌ی پرپیچ و خم و برادری بیمار که به خاطر هزینه درمان او مجبور به کارهای غیرقابل تصوری می شه.

هدف نویسنده از نوشتن رمان زندگی به نرخ دلار

این رمان در زمان اوج گرفتن قیمت دلار نوشته شده و هدف از تالیفش پرداختن به دغدغه‌ی اکثریت افراد جامعه است.

پیام های رمان زندگی به نرخ دلار

پرداختن به تاثیر بد افزایش قیمت دلار روی زندگی مردم به خصوص بیماران خاص .

خلاصه رمان زندگی به نرخ دلار

آنجا که خیال می کنی افسار زندگی را در دستانت گرفته‌ای، یک حادثه یا یک تصمیم تو را از عرش به فرش می‌برد. تغییرات نرخ دلار خاکستر یک زندگی را به نیستی بدل می‌کند و شکافی میان اجتماع می‌گذارد به بلندای تاریخ.
آیلین برای درمان برادر کوچکش میلاد از هیچ راه و کاری دریغ نمی کند. زمانی که خیال می کند همه‌ی مهره های زندگی اش در جای درست قرار دارند ناگهان با تغییر نرخ دلار دستش از داروهای معمولی میلاد هم کوتاه می‌شود.
دست‌های پشت پرده در یک شبانه روز آیلین را به فکر راهکاری شوم می‌اندازند. در لحظه‌ی حساس آیلین با فرشته نجات خود روبرو می شود اما این فرشته بالهایش سفید نیست!

مقداری از متن رمان زندگی به نرخ دلار

دست مردانه‌ای بازویم را در بر می‌گیرد و من همچون برق‌گرفته‌ها سر بالا گرفته و به صاحب آن دست چشم می‌دوزم. بازویم را محکم از زیر دست سامیار و خودم را روی زمین می‌کشم. در این لحظه از او نا‌محرم‌تر برای من وجود ندارد.
سامیار هم دو دستش را به نشانه تسلیم بالا می‌گیرد و همان‌جا وسط آشپزخانه روی زانوانش می‌نشیند. سرم را به کابینت پشت‌سرم تکیه زده و نگاهم را به نقطه‌ای نا‌معلوم می‌دوزم. هدف خاصی از نگاه کردن به آن نقطه ندارم. همین که سامیار و امیرسام در مسیر دیدم نباشند، برایم کافی‌ست. کاش می‌شد گوش‌هایم را هم به گونه ای منحرف کنم تا صدای او را نشنوم، اما زهی خیال باطل. صدایش همچون ناقوس مرگ کنار گوشم به صدا در می‌آید.
_با خودت چیکار کردی آیلین؟

***

از من نترس آیلین، من به تمام دنیا هم آسیب برسونم به تو نمی تونم نازکتر از گل بگم. تو تمام زندگی منی. اصلا… اصلاً تو خود منی. فقط کافیه یه کم با دلت راه بیای و ببینی که ما از اول هم قرار نبود از هم جدا باشیم. من چند ماهه که دارم تو آتیش نداشتنت می سوزم. چند ماهه کارم شده تمرین و فیزیوتراپی های سخت که وقتی میام پیشت مشکلی نداشته باشم. بی انصافی کردم، ولی با وجود تمام مشکلات خانواده ام، خودم رو کنار کشیدم تا تورو داشته باشم. می ترسیدم اگه بفهمی قدمی برای مامان و بابام که یه عمر به تو ظلم کردن برداشتم، ازم دلخور بشی. پس از من نترس آیلین. من از همه ی دنیا هم که بگذرم، آیلین تمام دنیامه، نمی تونم حتی به یه لحظه نبودنش فکر کنم.

***

اولین قیچی را که به موهای بلندش می زنم، لبخند روی لبانم شکل می‌گیرد. حس خیلی خوبی دارد. تازه می فهمم چرا آرایشگران هر بار که قیچی به دست می گیرند با دست و دلبازی تمام، چوب حراج به هرچه مو داری و نداری زده و آنها را روی زمین می‌ریزند. یک دور تمام موهایش را قیچی می زنم. موهایش نه تنها مرتب نشده بلکه در نظرم بسیار مضحک می‌آید. قیچی را یک بار دیگر در دست گرفته و با حالت دادن آن به کمک شانه سعی می‌کنم مدل مد نظرم را روی موهای او پیاده کنم. باز هم زیاد موفق نیستم. هنوز تا کوتاه شدن کامل موهایش خیلی مانده است. ریسک کرده و کمی دیگر از حجم موهایش را کم می کنم. نه، از من آرایشگر در نمی آید…

***

جان دادن چگونه است؟ اگر سخت تر از این است که من تجربه می کنم که وای به حال من و مرگی که در انتظارم است. دستش که به گره روسری ام می‌رود، دستان بی جانم، جان می‌گیرد و روی دستانش می‌نشیند. کیف کوچکم به زمین افتاده و وسایلم روی زمین می‌ریزند. روسری ام را با وجود تمام مقاومتی که در مقابلش دارم، از سرم می کشد و به گوشه ای پرت می کند. گویی زبان الکنم هم تازه به کار می افتد که با صدای بلند می گویم: چیکار می کنی؟ قرار ما این نبود.
به قدری نزدیک من است که صدایش را درون گوشم می شنوم. خنده ی کریهی می کند و می گوید: مگه قرارمون چی بود خانم کوچولو؟
چشمانم را محکم روی هم می فشرم. راست می گوید. ما قرار خاصی با هم نگذاشته‌ایم، فقط او بدبختی مرا دیده یا شنیده است و با سوء استفاده از موقعیت افتضاح من، می‌خواهد به خواسته ی دل بیمارش برسد و من هم از سر ناچاری در دام او گرفتار شده ام و چه ابلهانه فکر می‌کردم …

***

محمدسام اخم می کند و به سختی لب می‌زند: گریه نکن…
همین جمله ی شکسته کافی است که اشکهایم شدت بگیرد و خودم را به آغوش مهربان او دعوت کنم. این مرد باید برایم بماند. نه برای تمام عمر، برای همین یک سالی که سندش به نامم خورده است. من زیاده خواه نیستم. زندگی یادم داده که به کم قانع باشم. تمام تلاشم را برای بهبود حالش خواهم کرد اما شک دارم پس از آن او مرا بخواهد. همان یک سال هم برایم کفایت می‌کند. سرم را بیشتر از قبل به سینه ی مردانه اش می فشرم و تمام شنیده‌ها و دیده‌ها هایم را می بارم. می‌خواهم فکر نکنم کسی که امروز زیر خروارها خاک آرمید و تنها نظاره‌گرش بودم، تمام زندگی ام بود.

***

او باز همم اشک می ریزد. نمی‌دانم این همه اشک را کجا پنهان کرده بود که حالا این گونه فوران کرده و تمامی ندارد. ببخشید آرامی که زمزمه می کند، تمام وجودم را می‌لرزاند. اشکم دوباره راه گرفته و به او نزدیکتر می شوم. دستانم را دو طرف صورتش گذاشته و تندتند رد اشک‌هایش را می بوسم. بودنش برای من کافیست. این همه شرمندگی او به چه کارم می آید؟

***

کدوم آدم با اصل و نسبی حاضر می شه با کسی با شرایط تو ازدواج کنه، من که می دونم داری دروغ می،گی. اگر م راست باشه مطمئنم به خاطر پوله.
چشمانم را محکم به هم می فشارم و دستم را مشت می کنم تا توی صورت نه چندان بی عیبش فرود نیاید. وقیح هم برای او مناسب نیست. او را باید به حال خود رها کرد تا خودش را پیدا کند.

***

در بین این جمعیت زیاد که با پرستیژ بالا عینک دودی زده و اکثرشان کراوات بسته اند، ساکنان خانه ی لیلی خانم تافته ی جدا بافته اند، اما تمام زرق و برق و ریخت و پاشی که برای این مراسم شده است، تنها با صدای گریه از ته دل همان‌ها رنگ عزاداری می گیرد. من، لیلی خانم و زهرا خانم تنها نفراتی هستیم که فارغ از هر غصه ای روی زمین نشسته و خاک بر سر و صورت خود می پاشیم.

***

نه از به هم خوردن خط اتوی شلوار مارک مان می ترسیم و نه دغدغه ی تصویر زشتی را که از گریه ی بلندمان ممکن است به وجود آید، داریم. دهانم گاهی آنقدر باز می شود که خودم فکر می کنم تا لوزالمعده ام در معرض دید عموم قرار می‌گیرد. هر چه بیشتر گریه می کنم، دردم سنگین تر می شود.

***

صدای خنده اش در اتاق می پیچد و لب های من آویزان می‌شود. او الان روش منحصر به فرد من برای رفع بوی بد دهان را مسخره کرد؟ از روی تخت پایین پریده و نرده ی آن را درست می‌کنم. بدون توجه به او که با همان نمه های خنده در صدایش، نامم را تکرار می‌کند، به طرف مبل رفته و روی آن می‌نشینم.

***

پشت در اتاق نشسته و به سختی جلوی ریزش اشک هایم را گرفته ام برای بهتر شدن حالم باز هم به قرآن متوسل شده ام. صدای فریادهای بلند و از ته دل محمد سام را می شنوم و خودم را به جلو و عقب تکان می دهم.

***

چقدر تو سوسولی پفکو که نباید دونه دونه خورد، ببین پفکو اینجوری می خورن.
و مشتم را از پفک پر کرده و جلوی چشمان بهت زده محمدسام همه را به زور داخل دهانم می چپانم. آرمین همیشه با اینگونه پفک خوردن من مشکل داشت و می‌گفت دور از نزاکت است اما من حاضر نبودم لذتش را با هیچ چیز عوض کنم. محمدحسین هنوز مشغول جویدن همان نصفه پفک است که مشت دوم را حواله ی دهانم می کنم.

***

حالا این جناب برادر کجاست؟
و به نشانه ی تمسخر سرش را به اطراف می چرخاند و ادامه می‌دهد: نمی بینمش که بیاد مثل قبل واسه من قلدر بازی دربیاره…
اشک به چشمانم نیشتر می زند. خیره به چشمان امیرسام که دست به سینه و پشت به دیوار ما را نگاه می کند، می‌گویم: بهش بگو برادرم کجاست. بگو از وقتی که از خونه شون رفتم، اون قدر پولدار شدم که برای برادر نه سالم یه خونه ی جدا خریدم، بگو میلادم ده روزه رفته خونه ی خودش… بگو…

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان زندگی به نرخ دلار

آیلین : مهربان، از خودگذشته، خودساخته، شاد.
محمدسام : صبور، فداکار.
امیرسام : تنها، عاشق.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید