
#پایان_خوش #کارما #مبهم
تعداد صفحات
نوع فایل
علاقه مندی دختری که به پسر همسایه دلبسته است و دست اجبار روزگار او را به عقد برادر ناتنی آن پسر در می آورد.
شاید مهم ترین هدفم نوشتن آنچه دوست داشتم و آنچه در ذهن پرورش می دادم بود. دهکده ای که از نام بردم روستایی در خیالاتم بود. عاشقانه هایشان شاید عاشقانه هایی بود که همیشه دوست داشتم.
بیشتر از همه عشق رو میخواستم به سمع و بصر مخاطب برسونم اینکه عشق همیشه راهی باز میکند. اما در کنارش به کارما و عواقب کارهایی که انجام می دهیم نیز فکر می کردم.
الهه دختری از جنس سادگی. مهربان و بی آلایش. در عشق سپهر اسیر شده است و اما روزگار با آن دست خط کج خرام اش، سرنوشتی نازیبا را برای آن دو رقم میزند و آن دو را از هم جدا می کند.
اما، آیا دست سرنوشت به تنهایی قادر به نوشتن است و یا بعضی افراد کج نهاد و بد ذات سرنوشت را یاری می کنند؟
آیا کارما گوشه ای نشسته است و با هیچکس کاری ندارد؟
سرنوشت من را بخوانید و با داستان های عشق، جدایی و کارما آشنا شوید.
سرنوشت من داستان انسان های معمولی ست که عشقی متفاوت را تجربه میکنند. داستان دو برادر که عاشق یک دختر می شوند. کدام یک از آن دو در این دوئل جان سالم به در می برد؟ دختر شاه پریان قصه ما با کدام یک ازدواج خواهد کرد؟
سرنوشت من می تواند سرنوشت هر کدام از ما باشد اما این بار قرعه به نام الهه سعادتی افتاده است. داستان زندگی اش را بخوانید. در شادی هایش شاد شوید و با غم اش گریه کنید.
بهترین لباسم رو از کمد بیرون آوردم . امشب سپهر سوزانده میشه. باید امشب خوب ظاهر بشم. کت قرمز رنگی به همره دامن مشکی رنگ پوشیدم. آرایش نسبتا کم و ماتی به روی صورتم بود .
به سلیقه خودم برای سام لباس انتخاب کردم. پیرهن و شلوار مشکی به همراه کت قرمز . کراوات باریک آلبالویی رو براش بستم. واقعا چقدر جذاب شده بودیم و به هم می اومدیم . مطمئنا سپهر کُپ میکنه. دستم رو دور بازوش حلقه کردم و باهم از اتاق خارج شدیم . از پله ها که پایین می اومدیم، سام ماجرای خنده داری رو برام تعریف کرد . منم مستانه می خندیدم . سرم رو که بالا آوردم ، خنده روی لبام ماسید. چشمام توی چشمای وحشی و سرکش سپهر قفل شد . با خشم بهم خیره شده بود . فکش منقبض بود و قفسه سینش بالا و پایین می رفت . لباس سرمه ای به همراه شلوار جین مشکی پوشیده بود . فکر میکردم بیشتر از اینا به خودش رسیده باشه یا اینکه خیلی تغییر کرده باشه . ولی نه خبری نبود .دست سام پشت کمرم گذاشته شد و کمی به جلو هُلم داد . خودم رو جمع و جور کردم . نگاه تحقیر آمیزی بهش انداختم و گفتم : سلام ، رسیدن بخیر .
لبش تکون خورد ولی صدایی بیرون نیومد . سام دستم رو گرفت . اندک فشاری داد و باهم به طرف پذیرایی رفتیم .
الهه: شخصیت اصلی رمان که دختری نسبتا مذهبی با عشقی خالص.
سپهر: پسری آرام و مهربان.
سام: مردی جنتلمن و با سیاست.