#پایان_خوش #تعرض #خیانت #عاشقانه
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت دختری که بهش تجاوز شده.
ایجاد سرگرمی و القای تجربه.
آگاه سازی مردم در جهت انتخاب دوست، اعتماد نکردن زیادی حتی به مهم ترین شخص زندگیشون پیامدهای منفی تجاوز.
من آیه هستم دختری ساده که خیلی زود اعتماد میکنه شب عروسیم همسرم به خاطر قتل به زندان افتاد و برای رهایی از قصاص مجبور شد من رو طلاق بده و با همسر مقتول ازدواج کنه، برادر همسرش کسی نبود جز رئیس مغرور و سنگدلم… نمیدونستم قصدش از اینکه به من توی شرکتش کار داده چیه؛ منو با نقشه به خونه اش کشید و بهم تعرض کرد. حکمش قصاص بود اما بخشیدمش به شرط اینکه عقدم کنه… میخواستم ازش انتقام بگیرم اما همه چیز با باردار شدنم بهم ریخت و معادلات ذهنیم نابود شد و در یک تنگای نفس گیری گیر کرده بودم اما تصمیم رو گرفتم و میخواستم بچه رو سقط کنم که شوهرم متوجه شد و جلوم رو گرفت اما من ازش متنفر بودم خودش رو به زور تحمل میکردم طاقت نداشتم یه بچه یی که از نطفه اون بود رو بدنیا بیارم دوباره تلاش کردم برای سقط تا اینکه…
همه یک روز عوض میشوند…
از بهترین دوستانتان بگیر تا کسی که خیلی به آن اعتماد دارید.
هیچ چیز در این دنیا ثابت نیست.
بعد از شب صبح است. و در آفتاب باران میگیرد.
ما به آفتاب اعتماد کردیم و چتر نبردیم اما ناگهان باران زد.
وقتی به کسی اعتماد زیادی میکنیم.
ممکن است عوض شود.
وبدترین ضربه را به ما بزند.
پس حواستان باشد به چه کسی اعتماد میکنید.
چشم هاش به خون نشسته بود حالا دیگه جدی جدی دیونه شده بود با صدای خش دار و پر غیظی گفت:
_میخواستی انتقام پژمان رو بگیری؟
با دست آزادم سعی کردم دستش رو از دور بازوم جدا کنم وقتی تلاشم بی فایده موند هق هق زنان نالیدم.
_نه نه نه بخدا..
فریاد زد.
_دروووغ میگی..
و با یه حرکت پرتم کرد رو تخت وحشت زده به سرعت نیم خیز شدم با فریاد «بلندنشو» مطیعانه خواستم دراز بکشم که با درک موقعیت دوباره بلند شدم با حرص کتش رو در آورد و پشت دستی سیلی دوم رو زد.
روی تخت پرت شدم بی اختیار داد زدم.
_بزار برم تو دیووونه شدی بخدا من کاری نکردم.
نیش خندی زد و جنون آمیز به سمتم خیز برداشت چوونم رو گرفت و غرید:
_بگو که میخواستی انتقام پژمان رو بگیری.
با درد نالیدم:
_نه…
_آررررررررره…
با حرص دکمه های بلوزش رو باز کرد و غرید:
_حالا یکاری میکنم که تا آخر عمر جلو چشمت باشه..
وحشت زده به عقب خیز برداشتم اشک هام شدت گرفت وحشت زده حیغ زدم.
_چکار میکنی!!
***
_میخوام بگم نرو ولی میدونم دیگه حرفهام برات مهم نیست. میخوام بگم اشتباهاتمو بزار پای عشقم اما فکر که میکنم میگم حیفه اسم عشق رو سرجاه طلبی هام بزارم.. پس میگم باشه قبول وقتی داشتم اون کارو میکردم بهت حسی نداشتم اما…
قدمی بهم نزدیک شد.. گرمای تنش رو تا پشت کمرم حس کردم قطره اشکی لجوجانه لا به لای پلک هام نشست.
صدای گرفته و خش دار پر خواهشش توی گوشم پیچید:
_ولی الان میگم نرو چون تا مغز و استخون بهت مبتلام آیه…
***
آیه: تا حالا شده بغض داشته باشی
ولی اشک از چشم هات نیاد؟!
میدونی چی میشه که گریه نمیکنی؟
اون لحظه دیگه از گریه کردن هم
ناامید شدی. فهمیدی حتی گریه هم دردی ازت دوا نمیکنه..
***
_تو بگو فرصت می دی. میزنم تو دهن هرکسی که بهش بگه حرومی.. بچه ایی که مادرش تو باشی از هر بچه ی دیگه یی حلال تره برای من…
***
_میدونی چقدر به خودم می بالم.
_چرا!
_چون انتخابم تو بودی؛ میدونم راه تو رو داشتنم اشتباه بود اما هیچکس نمیتونست مثل تو توی قلبم اینجوری بشینه.
_هیچکس هم مثل تو نمیتونست کاری با کن بکنه که چشم روی همه ی بدی هاش ببندم..
_این رو مدیون قلب مهربون و بی ریاتم که چشم روی همه ی بدی هام بستی..
***
_معنی با تو بودن برای من به سلطنتت رسیدنه عالیجنابِ من.
آیهان: مردی مغرور و خودخواه که برای رسیدن خودش به هدف هاش دست به هر کاری می زنه، در عین حال با دلی مهربون که سعی در پنهانش داره.
آیه: دختری شیطون و لجباز و بی فکر که با همین بی فکری و شیطونیش ضربه ی بزرگی به خودش میزنه.
لینک های مفید : بویر نیوز – اخبار ادبی – فلای اپ – برندآپ – شهرک چیتگر – رمان شناس – رمان دوست – پهنه b