مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان مرد

سال انتشار : 1393
هشتگ ها :

#پایان_خوش #راز_آلود #سرگذشت_واقعی #آسیب_شناسی #عشق_واقعی_یک_مرد #عاشقانه_بی_حدومرز #دوجنسه #ترنس #هرمافرودیت

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان مرد

دانلود رمان مرد از نیلوفر قائمی فر که جزء پرفروش ترین رمان های اختصاصی نشر مجازی باغ استور است فقط از طریق اپلیکیشن تخصصی رمانخوانی ما امکان پذیر است. نسخه اصلی این رمان فقط در وبسایت ما منتشر شده است و بقیه مراجع دانلود مورد تایید نویسنده نیستند.

موضوع اصلی رمان مرد

رمان مرد در مورد هرمافرودیت (Hermaphrodite) (دوجنسی) است.

هدف نویسنده از نوشتن رمان مرد

مهمترین هدفم برای رمان مرد دادن اطلاعات آسیب شناسی به مخاطب بدون تجربه شخصی آنهاست و گاها در حین خواندن با همذات پنداری بدونند در شرایط هستند و چقدر مورد ظلم افراد جامعه قرار دارند که درک نمی شن.

پیام های رمان مرد
  • شناخت مفهوم دو جنسه ها و ترنس ها.
  • مضرات ازدواج بدون حمایت خانواده.
  • آسیب های واقع در خصوص موضوع رمان.
  • شناخت مراحل تغییر.
  • خواندن داستانی سراسر عشق و هیجان.
  • قدرت درونی زن رو بشناسند.
  • کارما.
خلاصه رمان مرد

سبا یه دختر درشت هیکل رزمی کار خشن هست که اخلاقیات عجیبی داره مثلا با مردها بهتر از زن ها برخورد می کنه ،به کسی رو نمی ده زیاد صمیمی بشه یا تیپ های خاص خودشو داره و دختر مرموز و مشکوکی هست …

تنها دختری که با سبا جرئت داره شوخی کنه، خوش و بش کنه و سبا حالشو نمی گیره نازلی شر و شیطونه که دست از سر سبا هیچ جوره بر نمی داره .یه روز که سبا و نازلی سفر رفتن نازلی ناگهونی در دستشویی که سبا اونجا بوده رو باز می کنه و چیزی رو می بینه که باورش نمی شد چیزی که دلیل تمام مرموز و مشکوک بودن های سباست…

مقدمه رمان مرد

رمان مرد درمورد دو جنسه های واقعی ست و همچنان اطلاعات کلی از دو جنسه های کاذب ترنس ها در اختیارتون قرار می ده.

مقداری از متن رمان مرد

بیایید نگاهی بندازیم به شروع رمان مرد اثر نیلوفر قائمی فر :

جلوی در خونه ی سبا نوک کفشم ـو به زمین می کوبوندم تا سبا بیاد، قرار بود بریم لباس بخریم.. سبا پنج سال از من بزرگ تر بود ولی خیلی باهم، هم عقیده و مچ بودیم.

سبا با همه فرق داشت با تمام دنیا فرق داشت وهمین فرق سبا بود که منجر به دوستی من و اون شد ما تقریبا یه سالی بود که باهم دوست شده بودیم. انگار در تمام لحظه های زندگیم دنبال کسی مثل سبا بودم وقتی به سبا رسیدم دیگه هیچی برام مهم نبود.

حتی اینکه خیلی از دخترا با سبا دوست نمی شدن چون سبا موضع بدی نسبت به دخترا می گرفت. در اصل با تنها دختری که خوب تا میکرد من بودم. قیافه سبا خاص بود، خاص بودن قیافه اش باعث شده بود که من به سمت سبا کشش خاصی داشته باشم، ظرافت زنانه قیافه اش و ابهت مردانه ی نگاهش باعث این عمل می شد.

سبا چشمایی مشکی و کشیده داشت و مژه های تقریبا پر پشت و ابروهایی بلند اما نه زیاد پهن و تو ذوق زن، بینی سبا سال قبل تو دعوا شکسته بود، تقریبا سه ماه از دوستی ـمون می گذشت که سبا سر من دعواش شد.

هیچ وقت اون صحنه رو یادم نمی ره، با سبا داشتم به باشگاه ـش می رفتیم اون روز مسابقه باشگاهی داشت، یه مسیری رو داشتیم پیاده می رفتیم که اتفاقا چون مرکز خرید هم اون نزدیکی بود خیلی شلوغ بود و تردد مردم زیاد بود.

طبق معمول سبا تند تند با قدم های بلند راه می رفت و منم تقریبا دنبالش می دوییدم ولی اون لحظه یه آن سبا توجهش به بوتیک مردونه ای که در مسیرمون بود جلب شد و منم از خدا خواسته ایستادم تا نفسی تازه کنم.

اصلا حواسم به اطراف و دور و برم که کی رد می شه کی می یاد و کی نمی یاد نبود، که حس کردم کسی که از پشتم رد شد کاملا دستشو به پایین تنم کشید و رد شد.

ناخواسته و از اونجایی که شخصیت برون گرا و کولی و جیغ جیغویی داشتم به محض حس کردن لمس تنم توسط یه غریبه جیغ کشیدم و سریع تر از جیغم عکس العمل سبا بود که سر بلند کرد به یه چشم برهم زدن تشخیص داد که کی این کار و کرده.

دقیقا شخصی که برنگشت ببینه من برای چی جیغ زدم، سبا آرنجش و گرفت کشید طرف خودش و با سر کوبوند تو صورتش. یه جوری که هم دماغ خودش شکست هم دماغ اون یارو و قضیه به اینجا ختم نشد چون سبا همچنان طرف و عین خمیر زیر مشت و لگد گرفته بود.

البته از کسی که دان 9 کمربند مشکی جودو باشه انتظاری جز این برخورد ـو با مزاحم نباید داشت. اون روز اولین باری بود که شخصیت خاص برخورد فیزیکی سبا برای من رو شد و این باعث شد از اون به بعد هروقت با سبا هستم یه حس امنیت خاص باهام باشه و این حس نه تنها برای من بلکه برای خونواده ام هم عیان بود.

از سر اون دعوا بینی سبا فرم یغوری به خودش گرفته بود. اما اونچه که همچنان صورت سبا رو دوست داشتنی می کرد لبهای درشت و خوش ترکیبش بود. هر چیزی روی صورت سبا بود و من دوست داشتم…

اون موهای مشکیش، حتی هیکلی که در دخترا باید جز دخترای بسیار درشت قامت نام می بردیم قد 183 برای یه دختر خب خیلی بلنده اما عضلات ریز و مرتبش ظرافتشو هنوز نگه داشته بود.

سبا یه هنرمند واقعی بود اصلا به من انگیزه می داد برای زندگیم هدف داشته باشم. یه پیانیست و ویولونیست عالی بود. انگار این دوساز توی دست و پنجه ی سبا غوغا به پا می کردند.

حتی منی هم که از مومسیقی سر در نمی آوردم به خوبی می فهمیدم که چقدر عالی و بی نقص می نوازه. خیلی  از خواننده ها یا حتی آهنگسازا برای همکاری یا سفارش کاریشون پیش سبا می اومدند …

در خونه باز شد و از تکیه دیوار خارج شدم و به طرف در خونه اشون رفتم و دیدم سبا با یه شلوار جین سرمه ای و کاپشن کوتاه چرم و تی شرت مشکی که از زیر کاپشن پوشیده اومده بیرون با تعجب گفتم:

– سبا می گیرنت..

سبا- نمی گیرن..

– سبا گشت می فهمه می گیرتت

سبا- مگه ظاهر من با یه پسر فرقی داره؟

به سبا نگاه کردم دیدم موهاشو کوتاه کرده و قسمت جلوی موهاشو موّرب و کج روی پیشونیش ریخته و بقیه موهاشو به طرف پایین شونه کرده.

– موهاتو کوتاه کردی؟

سبا- بریم

خودش راه افتاد. شق و رق و استوار راه می رفت. انگار واقعاً یه پسره، دنبالش تند تند راه افتادم تا به قدماش برسم..

– سبا اگر بگیرنت چی می گی؟

– من الان پسرم.

– ولی نیستی.

سبا- هستم.

– سبا!

– تو نگران منی یا خودت؟

– خودم؟؟ نگران توأم!

– می ترسی حاج بابات ببینه که نازلی خانمش، گل سرسبد با یه پسره؟

– تو پسر نیستی.

– تو چرا من ـو قبول نداری؟ همه یه طرف تو هم یه طرف؟

با غم نگاش کردم و گفتم: قبول دارم

نگاهم کرد و جدی گفت :

-چرا گوشیت ـو جواب نمی دادی؟

-خاموش شده بود یادم رفته بود شارژ کنم

سبا دزدگیر ماشینش ـو زد و گفتم:

– نه پیاده بریم

سبا- نازلی!

– تو قیافه ات شبیه پسرا شده اگر یکی منو تو ماشین تو ببینه چی؟ ولی وقتی پیاده باشیم راه فرارم بهتره.

سبا جدی نگاهم کرد. سرمو کج کردم و گفتم: خواااهش.

سبا در ماشین و دزدگیرش ـو زد. یکی از پنجره ی بالای ساختمون ـشون گفت:

– سبا!

هردو سر بلند کردیم دیدیم مادرشه، به زیر ساختمون ـشون برگشتیم و سلام کردم. مادرش به من لبخندی زد و گفت:

– خوبی نازلی جان؟

– ممنون

سارا خانم (مادر سبا) رو به سبا گفت:

– با ماشین برید، خطرناکه پیاده با این سرو وضعت، این روزا به تیپ و ظاهر دخترا خیلی گیر می دن.

سبا یه نگاه به من کرد و گفت:

– من ـو می گی یا نازلی رو؟

سارا خانم- معلومه تو رو..

سبا- من سرو وضعم مشکلی نداره. خداحافظ.

ساراخانم- می گیرنت دختر! نازلی جان تو یه چیزی بگو از تو حرف شنوی داره،بگو اینطوری نره به خدا سبا بگیرنت بابات برات یه قدم برنمیداره ها.

سبا-گفتم من مشکلی ندارم خداحافظ بیا نازلی (دست منو به زور گرفت و با خودش برد)

منم در همون حالت گفتم:

– ساراخانم خداحافظ. سلام برسونید، آآییی سبا دستم درد گرفت انقدر تند نرو کفشم پام ـو میزنه.

سبا یه نگاه به کفشای پاشنه بلندم کرد و گفت:

– چرا کتونی نپوشیدی امروز خیلی پیاده روی می کنیم بیا برگردیم با ماشین بریم.

– نه نه خوبم “آرنجشو کشیدم و گفتم” بیا تو رو خدا.

نگاهش کردم و گفتم:

– چرا موهاتو کوتاه کردی حیف اون موهای خوشگلت نبود؟

باز جوابم ـو نداد و من ادامه دادم:

-اون روز تو آرایشگاه من میخواستم یکم از موهامو کوتاه کنم تو کلی غر زدی: «دختر موهاشو کوتاه نمی کنه، دختری گفتن پسری گفتن.» چرا موهاتو کوتاه کردی؟ کپ پسرا شدی من موهاتو بلند دوست داشتم.

– من با تو فرق دارم.

به سبا نگاه کردم، خواستم آرنجم ـو از تو دستش دربیارم اما قبل اینکه این کار ـو بکنم سریع تر دستم ـو رو آرنجش نگه داشت و با صدای بم تر از صدای خودش گفت:

– نه

– ایییییه دیوونه، صدات ـو اینطوری نکن ازت می ترسم.

– من برای تو مشکلی ایجاد نمی کنم، از چی می ترسی؟

دو مرتبه پنجه امو تو دستش محکم کردم و گفتم:

-درس خوندی؟

– بلدم

– ولی من بلد نیستم.

– خودم بهت می رسونم.

– سبا دوباره هر دومون ـو از کلاس بیرون می کنند.

سبا من ـو بی حوصله نگاه کرد و گفت:

– نازلی تو چقدر ترسویی.

– دل تو خیلی بزرگه، موهاتو صاف کردی؟

– میشه انقدر به موهای من گیر ندی؟

– گناه داره ها، الان کلی مرد موهاتو می بینند.

سبا به من یه نگاه کرد و خنده ای پهن رو لبم نشوندم و گفت:

– روسریت داره از سرت می افته مومن محجبه.

روسریم ـو جلو کشیدم و گفتم:

– مسخره نکن. من این یه ذره حجابمم حفظ می کنم اما تو چی؟ “اول اینور اونور کوچه رو نگاه کردم بعد آهسته زدم به باسنش و گفتم:” همه رو بی حجاب کردی مانتوت کو؟

سبا خشن و و جدی نگاهم کرد و با صدای بم گفت:

– این چه کاریه تو خیابون؟ ما توافق کردیم تو به عقاید من کار نداشته باشی منم به عقاید تو.

دستم ـو از آرنجش رها کردم و به جلوتر راه افتادم. ایستاد نگاهم کرد که وارفته راه می رفتم و آرنجش ـو آورد جلو گفت:

– بگیر

– میام.

– بگیر. گام من بلندتر از توئه. نمی خوام عقب بیفتی.

– با بابات دعوات شده؟

– نع.

– دیگه نمی ری شرکت؟

– می رم.

– پس چرا امروز زنگ زدی که بریم خرید؟ همیشه این موقع تو شرکت بودی!

– امروز نرفتم نازلی! چرا امروز اینطوری می کنی؟

– تو عوض شدی.

– قیافه ـم عوض شده، من همون سبام.

سبا دستش ـو برد بالا و یه ماشین ـو نگه داشت و در ماشینو باز کرد و گفت:

– برو تو.

– تو از ته نشستن بدت میاد

سبا با چشم اشاره کرد که بشینم، منم نشستم و سبا کنارم نشست و دستش ـو روی زانوش گذاشت، دست منم رو زانوم بود، هر دو یه مدل انگشتر دستمون بود.

انگشترای جفتمون تو انگشت وسطتمون بود، هردو تو دستامون دستبند چرم بود، گردنبند ونیکاتی که روی سنگ عقیقش دعا نوشته شده بود، با بند سیاه و قهوه ای رنگ تو گردنش بود اینو من از مشهد آورده بودم.

گفته بود هیچ وقت از گردنم در نمی یارم ولی به شرطی که تو هم دستبندت ـو درنیاری همون دستبند چرمی که وسطش بافته ی موهای سبا بود، روی دستبند با موم پوشیده شده بود تا تار موها ریزش نکنند.

سبا- جمعه بریم اسکی؛ میای دیگه؟

– جمعه بله برون روشنکه.

– اون یارو هم میاد؟ “عاصی شده گفتم:”

-نچ سبا!

سبا- بیا خونه ی ما.

– می گم بله برون روشنکه، خواهرمه.

سبا- باز میخوای اون پسره ی لات بهت گیر بده؟

– تو از کجا فهمیدی لاته؟

سبا- من با یه نگاه همه رو می شناسم، گفتم بیا خونه ی ما.

– نمی تونم حاج بابا نمی ذاره.

سبا- من میام از حاج بابات اجازه می گیرم.

– حاج بابا اجازه نمی ده، حتی با وجود اینکه تو رو خیلی دوست داره عمراً اجازه بده…

سبا- پس من میام

– سبا!!!!

سبا از جیبش پول درآورد، تا در کیفم ـو باز کردم پول در بیارم دستش ـو رو کیفم گذاشت و گفت:

– هر روز باید تکرار کنم؟

– خب تو که موظف نیستی پول منو بدی گناه کردی دوست من شدی؟ هرکی واسه خودشو بده دونگی.

سبا- گفتم بذار تو کیفت، خوشم نمی یاد وقتی با منی دست تو کیفت کنی.

– وا!!!! چرا مثل حاج بابا حرف می زنی؟ انگار با سر و وضعت حرف زدنتم عوض شده ها، تازه سبا جمعه باید با لباس دخترونه بیای.

راننده با تعجب از تو آینه نگاه کرد، یه نگاه به من یه نگاه به سبا کرد. سبا صورتش سرخ شد و با دندونای روهم گذاشته گفت:

– خیله خب.

– می خوای چی بخری؟

سبا- لباس.

– چی؟

سبا- شلوار و تیشرت و …

– من یه جا رو میشناسم که بورس لباس زنونه ی مجلسیه.

سبا من ـو نگاه کرد و روش ـو برگردوند، گفتم:

-انقدر قیمتهاش مناسبه. فرانک آبجی وسطیم یه پیرهن دکلته مشکی خریده.. وای سبا خیلی قشنگه بیای خونه ـمون نشونت می دم همش صد تومن باورت میشه؟! بعد سایز بندی داره برای هر سایزی، سایز تو هم دارن..

سبا یه سقلمه بهم زد و اخم کرد، گفتم: چیه؟

سبا- ممنون آقا پیاده می شیم.

– ما که هنوز نرسیدیم مگه نمی ریم ولیعصر؟

سبا مچ دستم ـو گرفت و پیاده شدیم، با تعجب گفتم: چی شد پیاده شدیم؟

سبا شاکی گفت: من قیافه ـم شبیه دختراست؟

اطرافیانمون تو خیابون برگشتن ما رو نگاه کردن و همه به سبا نگاه کردن و گفتم:

-خب الان که نه، حالا چرا انقدر عصبانی و شاکی هستی چی شده مگه؟

سبا- پس تو تاکسی چرا بلند بلند “با صدای خفه گفت:” لباس دکلته زنونه به من معرفی می کنی؟

– وا!!!خب یادم نبود ببخشید.

سبا- مرده چشمامو در آورد انقدر نگاه کرد. خب مراعات کن نازلی.

– خب ببخشید، غر نزن دیگه.

سبا دستم ـو گرفت و دنبالش در حالی که اون راه می رفت و من می دوییدم گفتم :

– سبا ناراحتی؟

سبا- نه

-پس چرا باز اخمو شدی؟ سبا جونـــــــم….

سبا- از دست تو ناراحت نمی شم.

– وای وای پامو می زنه.

سبا ایستاد و گفت: می خوای یه کتونی برات بگیرم؟

خندیدم و به آرومی زدم به بازوش و گفتم:

-وای تو چه دست و دل بازی. خدا یه شوهر شبیه تو نصیبم کنه.

سبا من ـو با یه خنده مخصوص نگاه کرد و گفتم:

– نه بابا. یه کم آروم تر برو زیاد تند نمی تونم بیام، این کفشا رو حاج بابا اینا از مکه آوردن تا حالا نپوشیدم پامو می زنه.. “توجهم به صورت سبا جلب شد، دستم ـو رو صورتش گذاشتم چقدر زبر و زمخته!!! با تعجب گفتم:”

– سبا!! پناه برخدا مثل مردا شده صورتت بیا بریم لیزر کن این چه وضعشه، چند وقته آرایشگاه نرفتی؟

سبا- می شه بس کنی راهتو بیای؟

– بیا فرانک برات برداره انقدر دستش سبکه

سبا متأصل نگاهم کرد و گفت :

-حالا بریم

– سبا دختر خاله ـم مستانه هست.. موهاش بوره قد بلنده یه بار اومد خونه امون فرانک صورتشو بند انداخت. سباااا باورت نمیشه هفته ی بعد همین پسره که الان شوهرشه اومد خواستگاریش سبا انقدر شوهرش باحال و جنتلمنه که نگو. خوش بحا…

سبا شاکی و با اخم نگام کرد و گفتم:

– وا! باز من حرف زدم اینطوری نگام کردی “با ذوق گفتم:”

– تو هم باید از این شوهرها بکنی قد شوهر مستانه فکر کنم یه پنچ شش سانتی از تو بلند تره “با ذوق بیشتر گفتم:”

– آهان، یه داداش داره سبا فکر کنم یه دومتری هست، مامان شوهر مستانه می گفت:«دنبال یه دختر قد و قواره دار میگرده براش.» سبا تو رو معرفی کنم؟

سبا دور و برو ـو نگاه می کرد. انگار من دارم تلفنی با یکی دیگه حرف می زنم و بحثیه که اصلا به سبا ربطی نداره..

– سبا با توأم.

سبا آروم گفت:

– من شوهر نمی خوام.

اگر رمان مرد رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم نیلوفر قائمی فر برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان مرد

نازلی: مستقل، خود ساخته، لجوج، هدفمند، صبور،با پشتکار فراوان، بخشنده، هنرمند، شیطون و سر زنده.
آرسین: مهربون، بلندپرواز و هنر مند، مستقل، مستبد، متعهد، وفادار.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید