مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان شیفت

سال انتشار : 1402
هشتگ ها :

#هیجانی #دنیای_موازی #استاد_دانشجویی

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان شیفت

رمان شیفت یک رمان رایگان در حال انتشار است که بصورت هفتگی توسط نویسنده یعنی خانم گیسو خزان در اپلیکیشن باغ استور بروزرسانی و آپدیت می شود.

موضوع اصلی رمان شیفت

رمان شیفت داستان دختریه که به همراه استاد دانشگاهش وارد دنیای موازی می شه!

هدف نویسنده از نوشتن رمان شیفت

هدفم از نوشتن رمان شیفت شناختن خود واقعیمون و بها دادن به علایق و باورهایی که ما رو به وجود آوردن حتی تو سخت ترین شرایط ممکنه، قبل از این که اطرافیان سعی کنن زندگیمون رو اون جوری که دوستش نداریم تغییر بدن.

پیام های رمان شیفت

مهم ترین پیامم در رمان شیفت آگاهی دادن و اطلاع رسانی درباره موضوعاتی که شاید خیلی ها ازش اطلاع ندارن و شاید تخیلی به نظر برسه ولی ممکنه یه روزی تو واقعیت اتفاق بیفته!

خلاصه رمان شیفت

رمان شیفت داستان دختری که هم درس می خونه و هم کار می کنه و بار مسئولیت خانواده پنج نفره‌اش بعد از پدر بازنشسته‌ اش رو دوششه و مشکلات مالی باعث می‌شه که تو روابط عاشقانه‌اش خلل وارد بشه…

واسه همین ناچار به گرفتن تصمیمات جدیدی می‌شه.. ولی زندگیش در عرض یه شب تغییر می‌کنه و وقتی بیدار می شه می بینه تو دنیای اطرافش هیچ کس نیست.. به جز یه نفر…

مقداری از متن رمان شیفت

بیاید نگاهی بندازیم به شروع جدیدترین اثر گیسو خزان، رمان شیفت :

نگاهم هنوز به سوال پنج نمره آخر صفحه بود که برگه ام از زیر دستم بیرون کشیده شد و من همین که با بهت سرم و بلند کردم مراقب بی اعصاب بالای سرم توپید:

– چند بار بگم وقت تمومه؟! نمی شنوی؟

آب دهنم و قورت دادم و با ناباوری به دور و برم نگاه کردم.. بقیه کی برگه اشون و تحویل داده بودن که من نفهمیدم؟ یعنی اون سوالای عجیب غریب.. براشون انقدر آسون بود که به همه اش جواب دادن و بلند شدن؟ پس.. پس چرا من واسه نصف بیشترشون نتونستم جواب درستی پیدا کنم؟!

یه بار دیگه نگاهم و به مراقبی که داشت برگه ام و بین بقیه برگه های توی دستش جا می داد دوختم و با عجز و التماس لب زدم:

– تو رو خدا پنج دقیقه دیگه بهم وقت بدید.. هنوز ننوشتم خیلیاش و!

– دیگه تا شب که وقت نداری.. نود دقیقه واسه این امتحان وقت در نظر گرفته شده.. تو ده دقیقه هم بیشتر نشستی.. دیگه باید خودت زمانت و مدیریت می کردی!

حین حرف زدن با خونسردی و بی تفاوتی راه افتاد سمت در و من همین که خواستم بلند شم و یه بار دیگه شانسم و با التماس کردن بهش امتحان کنم.. در باز شد و استاد سالاری.. همونی که این سوالای احمقانه رو طرح کرده بود و من و به معنای واقعی بدبخت کرده بود سرش و آورد داخل و رو به مراقب پرسید:

– تموم شد؟!

– بله بالاخره تموم شد.. بفرمایید!

برگه ها رو که بهش تحویل داد.. وقت و تلف نکردم.. سریع وسایلم و جمع کردم و بعد از برداشتن کوله ام از کلاس بیرون زدم!

اگه مطمئن بودم که ده و می گیرم و این درس کوفتی و پاس می کنم عین خیالم نبود.. ولی بعد از این که نصف بیشتر سوالای صفحه اول و نتونستم جواب بدم.. یه دور نمره ام و حساب کردم که دیدم زیر ده می شم و همه امیدم به اون سوال پنج نمره ای آخر بود که اونم فرصت جواب دادنش ازم گرفته شد و این یعنی.. به همین راحتی درس به این مهمی رو می افتم..

حالا منی که داشتم برای گرفتن مدرکم لحظه شماری می کردم.. باید سه چهار ماه دیگه صبر می کردم و یه بار دیگه فقط به خاطر این درس می اومدم دانشگاه و این اصلاً با منطقم همخونی نداشت!

واسه همین باید تمام تلاشم و می کردم و با این که می دونستم این استاد عصا قورت داده و بی اعصاب.. اهمیتی برای عز و جز کردن من قائل نیست.. خودم و بهش رسوندم و سعی کردم هماهنگ با قدم های زیادی دراز و بلندش راه برم و حرفم و بزنم:

– استاد.. تو رو خدا.. می شه برگه ام و بدید؟ من هنوز چند تا سوال و جواب ندادم!

حتی برنمی گشت نگاهم کنه.. خیره به مسیر رو به روش.. مثل مجسمه هایی که از سنگ ساخته شدن و هیچ احساسی رو نمی تونن با صورتشون منتقل کنن لب زد:

– زمان امتحان کافی بود اگه درست و خونده بودی می تونستی تو نصف زمان مشخص شده جواب همه سوالا رو بدی.. وقتی نتونستی.. یعنی اصلاً نخوندی و دو ساعت بیشترم وقت صرف کنی فایده نداره!

– حالا شما یه لطفی بکنید فقط پنج دقیقه به من وقت بدید.. به خدا خونده بودم فقط وقت کم آوردم..

– نمی شه.. نمی تونم حق بقیه دانشجوها رو ضایع کنم!

دیگه تقریباً داشتم دنبالش می دوییدم تا بتونم هم قدم باهاش راه برم.. در حالی که اون داشت تو طبیعی ترین حالت ممکن قدم هاش و برمی داشت..

– استاد شما همین الآن برید از هرکدوم از بچه ها که خودتون می خواید بپرسید. اگه راضی نبودن شما این وقت و بهم بدید هرچی شما بگید! به خدا اونا وضع زندگی من و می دونن.. از خداشونه من زودتر درسام و پاس کنم و مدرکم و بگیرم..

این بار دیگه حتی جوابمم نداد و من به خیال این که دارم نرمش می کنم با عجز بیشتری ادامه دادم:

– تو رو خدا این یه بار و در حقم لطف کنید.. ترم آخرم.. این درس و بیفتم مجبورم بیخودی سه ماه دیرتر مدرکم و بگیرم.. من واسه شغلم به این مدرک…

همون لحظه بود که به یه مانع سفت و سخت برخورد کردم و با حس مایع لزج و زننده ای که اول روی صورتم ریخته شد و بعد روی مقنعه ام شره کرد.. هین بلندی کشیدم و سر جام وایستادم!

با چشمای گرد شده.. زل زدم به اون کسی که داشت با سرعت تو جهت مخالف ما حرکت می کرد و چون سر پیچ راهرو بودیم همدیگه رو ندیدیم و حالا این برخورد صورت گرفت!

از شانس بد.. هم اون آدم و می شناختم و هم کارای احمقانه ای که تو این دانشگاه انجام می داد و نتیجه اشم شده بود.. همون مایعی که از ظرف استوانه ای شکل توی دستش.. روی نصف صورت من ریخته بود!

هنوز از فکر افتادنم تو این امتحان عصبی و کلافه بودم که حالا با این وضع حرصم بیشتر شد و حین کوبیدن یه پام روی زمین با حرص صداش زدم:

– هوشمــــــند!

مثل همیشه هول و دستپاچه شد و بعد از صاف کردن عینک گنده روی چشمش با نگرانی گفت:

– تو رو خدا ببخشید.. من.. من اصلاً ندیدمتون.. شرمنده واقعاً.. استاد ببخشید!

با این حرفش تازه یادم افتاد که استاد سالاری هم درست کنار من وایستاده بود که سرم و به سمتش چرخوندم و دیدم اونم از این مایع آبی رنگ و لزج که معلوم نبود چیه و واسه چه کاری ساخته شده بی نصیب نمونده و فقط برگه های توی دستش و بالا گرفته که کثیف نشه!

نگاه حرصی و پر از اخمش و که از هوشمند گرفت.. یه دستمال از جیب کت کهنه و قدیمیش که به نظر می رسید مال پدربزرگشه درآورد و حین پاک کردن لباسش و بعد چونه و گردن کثیف شده اش پرسید:

– این دیگه چه کوفتیه؟ چرا انقدر بوی گند می ده؟!

با این حرفش دستم و رو صورتم کشیدم و یه کم از اون مایعی که حالا رو نوک انگشتام چسبیده بود و بو کردم که دیدم راست می گه.. یه بوی عجیبی داشت که زیادی تند بود و از ترس این که پوست صورتم و خراب نکنه سریع با پشت مانتوم پاکش کردم تا هر وقت رفتم خونه بشورمش!

هوشمند که لحظه به لحظه داشت از این شرایط شرمنده تر می شد جواب داد:

– چیزِ.. چیز خاصی نیست! داشتم یه چیزی رو آزمایش می کردم.. که انگار تو بعضی از ترکیبا یه کم زیاده روی کردم.. رفتید خونه حتماً یه دوش بگیرید.. بوش از بین می ره!

با این حرف استاد و عصبی تر کرد که دستمال کثیف توی دستش و چپوند تو جیب پیراهن هوشمند و گفت:

– فقط منتظر دستور جنابعالی بودم! مرسی که گفتی!

هوشمندم مثل همیشه احمق بودنش و با گفتن:

– خواهش می کنم!

به نمایش گذاشت و بعد از رفتن استاد روش و به سمت من برگردوند و شونه هاش و به معنی «مگه چی گفتم؟» بالا انداخت!

با اشاره دستم یه «خاک بر سرت» تحویلش دادم و سریع پشت سر استاد راه افتادم و صداش زدم:

– استاد سالاری.. تو رو خدا وایستید یه لحظه!

وایستاد و من همین که بهش رسیدم دیدم چشماش و با کلافگی بسته و تا بازشون کرد.. خواستم در ادامه حرف قبلیم از موقعیت شغلیم که اگه دیر کنم ممکنه واسه همیشه از دستم بره حرف بزنم که کیفش و داد دستم تا براش نگهش دارم و حین مرتب کردن برگه های توی دستش پرسید:

– اسمت چیه؟

با ذوق از این که موفق شدم و می خواد بهم چند دقیقه بیشتر وقت بده تا سوالا رو جواب بدم گفتم:

– گندم کوهیار!

برگه ها رو ورق زد و برگه من و از لاشون بیرون کشید و نشونم داد:

– اینه؟

سرم و تند تند به تایید تکون دادم و گفتم:

– بله استاد!

احمقانه دستم و دراز کردم تا بگیرمش.. که دستش و عقب کشید و با همون اخمایی که بعید می دونستم هیچ وقت توی زندگیش از هم باز شده باشه.. یه خودکار از جیبش درآورد و جلوی چشمای مبهوت و ناباور من.. رو هر دو سمت برگه یه ضربدر بزرگ کشید و زیرش نوشت:

«نمره امتحان: صفر»

بعد با خونسردی خودکار برگردوند تو جیبش و کیفش و از دستم بیرون کشید و گفت:

– اگه می خوای همون سه ماه دیگه مدرکت و بگیری.. از الآن بشین دعا کن که ترم بعد استاد این درس من نباشم! چون حتی اگه واسه اولین بار درستم خونده باشی.. نمره ای بالاتر از صفر از من نمی گیری!

اگر رمان شیفت رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم گیسو خزان برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان شیفت

گندم: برونگرا – لجباز – از خود گذشته
ارس: درونگرا – بی احساس – سخت گیر

عکس نوشته

ویدئو

۱ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • پوراندخت
    ۱۴۰۲/۱۰/۱۲ ۰۰:۳۳

    بنظرم این رمان درخصوص زندگی دختران وبانوانی نوشته شده که با سعی وکوشش میخواهند خودشون را درجامعه تثبت بکنند وجایگاهی برای خودشان بدست بیارن

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید