مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان زن شرطی

سال انتشار : 1402
هشتگ ها :

#پایان_خوش  #آنلاین #سرگذشت_واقعی #آسیب_شناسی #زن_آزاری #زن #لجبازی #پارانویید  #شکاک #کودک_آزاری #استقلال #مهمونی  #ازدواج_اجباری #طلاق #عشق_بعدازطلاق

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان زن شرطی

رمان زن شرطی یک رمان فروشی در حال انتشار است که بصورت هفتگی توسط نویسنده یعنی خانم نیلوفر قائمی فر در اپلیکیشن باغ استور بروزرسانی و آپدیت می شود.

موضوع اصلی رمان زن شرطی

رمان زن شرطی روایت شرطی است که بنا بر آن زندگی زنی از بالای دار نجات پیدا می کنه و باید به خاطر اون شرط زنی بشه که شرایط گذار خواسته‌.

هدف نویسنده از نوشتن رمان زن شرطی
  • هدف اصلی نشون دادن حقیقتی تلخ از یک انتخاب اشتباه و تشکیل خونواده با اون اشتباه هست.
  • عدم حمایت و حمایت خانواده در پی یک ازدواج یک فرد چه پیامدی دارد.
  • نشون دادن اختلالی که بنا بر آسیب و تجربه در گذشته رخ می دهد.
  • همسر آزاری.
  • کودک آزاری.
  • شروع استقلال یک زن رابه تصویر کشیدن.
  • چطور جای خرابی و ویرانی یک پیشامد در زندگی.
  • در پی ابادی و سازندگی بودن.
پیام های رمان زن شرطی
  • نشونه های اختلال پارانویید
  • تابوشکنی ازدواج
  • اطلاعات و شناخت ریشه ی  رخداد آسیب هایی که در رمان مطرح شده
  • بیان راهکار هایی که وقتی با چنان موقعیتی روبرو شدید چه باید کرد
  • خواندن داستانی عاشقانه
  • عشق همیشه کور نیست گاهی چشم ها رو خوب باز می کنه
خلاصه رمان زن شرطی

در مورد زنی ست که به خاطر یک انتخاب غلط یازده سال زندگی پر تنشی رو پشت سر می ذاره اما دقیقا موقعه جدایی متوجه میشه بارداره و برای خلاصی از اون زندگی، غیرمجاز سقط می کنه اما پیش مردی که این زن برای اون یک فرد خاصه…

پس از جدایی ماریا، درگیر قتل همسر سابقش می شه و بعد هفت ما آزاد میشه در حالی که به خاطر یک شرط آزاد شده و اما آن شرط شروع رمان زن شرطی هست ….

مقدمه رمان زن شرطی

پیش از شروع داستان قابل ذکره که بگم برای اینکه بار منفی رمان کاهش پیدا کنه و صحنه های عاشقانه و مباحث آسیب شناسی و روانشناسی بهتر بررسی بشه و راهکار ها در طی روایت بازگو بشه، صحنه های زندان و آزار در زندان حذف شده اما در طول داستان شما متوجه تمام اتفاقات خواهید شد بدون اینکه تنش و جاذبه منفی داشته باشه.

مقداری از متن رمان زن شرطی

بیایید نگاهی بندازیم به رمان زن شرطی جدیدترین اثر نیلوفر قائمی فر :

صدای تقه به در اومد، از جا پریدم و احسان با خنده گفت:

-آبجی راه آبو گذاشتی؟ آب نبرده باشَدِت؟

بقیه اشونم خندیدن و بهران با خنده گفت:

-مامان؟ مامان سیفون دستی رو بیار ماری رو آب برد.

مامان-عههه، یامان. برید اونور ببینم این دختر کوش؟ حالش بد نشده باشه.

مجدد در زدن و مامان صدا زد:

-ماریا مامان؟ خوبی؟ آب نگرفته باشدت؟

احسان-مگه اب می گیره؟

بهران-مَلی بیا تو هم برو حموم کسی که تو رو نمی گیره حداقل آب بگیرتت.

احسان و بهران می خندیدن و ملی گفت:

-مامان ببین چی می گن! آدم دوتا داداش عین شما دوتا داشته باشه دشمن نمی خواد.

احسان-خره دشمن از خودی باشه بهتره استخوونو زیر دندون نگه می داره.

مَلی-ولم کن اَه، گردنمو شکوندی.

مامان-ساکت باشید خرس گنده ها جای پنج تا جوون انگار پنج تا بچه مدرسه ای تو خونه دارم. ماری؟

-مامان خوبم.

مامان-اوا، خب مادر حرف بزن.

حوله امو پوشیدم و در رو باز کردم دیدم دوتا خواهرام و دوتا برادرام و مامانم تو اتاق حاضرند.

-چرا همه جمع شدید تو اتاق؟ بفرمایید توحموم! چرا پشت در نشستید؟

خواهرم پروین که ما پرپر صداش می زدیم در جوابم گفت:

-نگران شدیم شش ساعته تو حمومی رنگت رفت کیسه می کشی؟

بهران-این یه دور کیسه بکشه تجزیه می شه می ره که!

احسان-نخکش می شه.

همه اشون جز مامان که دعواشون کرد، به حرف احسان خندیدند و مامان گفت:

-ملی برو یه لیوان آب بیار.

احسان-کجا بودی؟ صبح و می گما.

ملی میون راه برگشت منو نگاه کرد. از خانواده ام کسی خبر نداشت که کامبیز قبل تشکیل جلسه دادگاه از زندان مرخصی گرفت و اومد چه بلایی سرم آورد. البته مامان می دونست ولی نمی دونست که حامله شده بودم و با ملی در به در دنبال دکتر زنان بودیم که آخرم ملی به آیان گفت… کاش نمی گفت. اما اگه آیان نبود بیچاره شده بودم.

صدای بابا اومد:

-پرپر؟ عطی…

مامانمو می‌گفت.

بابا-کجایین بچه ها؟

بهران-انقدر زیادیم بابا دوتا رو می گه بقیه رو جذر می گیره.

خندیدیم و مامان گفت:

-بریم بیرون خواهرتون لباس بپوشه…

خطاب به من گفت:

-بابات سعید و برده بود پارک بهونه ی تو رو می گرفت.

-بابا چرا زحمت کشید؟

احسان-نمی ذاره ما ببریم می گه یه وقت رفیق رفقای اون مرتیکه نیان…

مامان-عههه، هیس سعید می شنوه. بابات گفته حرفی از کامبیز پیش سعید نزنید.

بهران-سعید درسته هشت سالشه اما خوب می دونه باباش چه عنیه که سراغشو نمی گیره.

مامان دوتا بردارامو از اتاق بیرون کرد و رو به من گفت:

-یه کرم به صورتت بزن رنگ تو رخ نداری بابات اینطوری ببینتت غصه ی عالم می گیرتش، می دونی که رو شماها حساسه…

نگران نگام کرد و گفت:

-مطمئنی حالت خوبه؟ چیزی هست به من بگی؟

لبخندی غمگین زدم و بغلش کردم و گفتم:

-مامان؟ ببخشید که من انقدر اذیتتون کردم. با بچه بازیم یه دنیا غصه و درد به تو و بابا دادم.

مامان سرمو بوسید و گفت:

-خودت بیشتر عذاب کشیدی. می گن نفرین نکنید…

اهی کشید و مصمم گفت:

-ولی خدا از رو زمین برش داره آشغال بی مصرفو.

بابا از هال صدا زد:

-عطیییی؟

مامان-واااای…

بلندتر جواب داد:

-بله؟ بله اومدم.

بابا-بیا یه آبی، چایی چیزی بده.

پرپر- بابا پس این استکان چیه؟ تا مامان چایی دستت نده چایی محسوب نمی شه؟

بابا-چایی مامانت نمی شه اون فرق داره.

ملی-بابا زشته ها بعد این همه سال جلوی ما این حرفا رو می زنی. بعد ما رو هوس شوهر می گیره…

باخنده ادامه داد:

-که شوهرم بگه ملییییی چایِ تو یه چیز دیگه است.

بهران-کی تو رو می گیره ملی؟ مگه مردم  سرشون درد می کنه؟

ملی -بابا ببینش! یه چیز بهش بگو ها.

بهران-خره من دوست دارم اینطوری می گم چون شوهر کنی اذیت می شی. حیف تو نیست یه اسکل بیاد بگیرتت؟

خودش و احسان خندیدن و بابا گفت:

-خواهرتون کجاست؟

مامان-سعید مامان از رو پای باباجی بیا پایین. عزیزم بچه ام تو حموم حالش بد شده بود، اومد یکم مهربونی کن.

بچه ها ریز می خندیدند. این از سیاست های مادریِ مامان بود. چون بابا از سر ازدواج احمقانه ام قبلاً همیشه با من سر سنگین تر از بقیه بود، می خواست اینطوری بابا رو نسبت به من نرم کنه.

بابا-واسه چی حالش بد شده بود؟ صبح رفتم اتاق دخترا سر زدم نبود کجا بود؟

ملی-رفته بود پیاده روی به من گفته بود.

بابا-تو چرا نرفتی؟ اگه اتفاقی بیفته چی؟

مگه نمی گم هوای خواهرتونو داشته باشید؟

پرپر-بابا نمی شه که، ما همه اش بپای ماری باشیم، از دست و پا می افته. همینطوری حال و روحیه آدم بعد همچین زندگی ای داغون می شه حالا هی ما بگیم کجا می ری؟ کجا می آی؟ بذار ماهم بیاییم… نمی شه که.

بهران-پرپر درست می گه بابا.

بابا-یه چیزی بشه شما جواب منو می دید؟

مامان-ایییه اقا نفوس بد نزن.

سعید-من خودم از مامانم دفاع می کنم باباجی.

همه یه صدا شروع به قربون صدقه رفتن سعید کردن. ماریا خیلی احمقی تو همچین خونواده ای رو به یه لات اوباش فروختی که چی رو به دست بیاری؟

بغض حنجره امو می خراشید.

لباسمو پوشیدم و به صورتم کرم زدم و یکم رژ هم زدم و از اتاق بیرون رفتم.

سعید دویید طرفم، بغلش کردم و سرشو بوسیدم و گفت:

-مامان کلی با باباجی بدمینتون بازی کردیم.

-سلام بابا.

بابا-سلام بابا.

نگرانی پدرانه اش کل صورتشو گرفته بود و مامان جوری منتظر بابا رو نگاه می کرد که بهران خنده اش گرفت و مامان نگاهش کرد و گفت:

-زهرمار.

بقیه هم خندیدن و بابا با تعجب گفت:

-چی شد؟

مامان-مردیم از گشنگی بیایید سفره بندازید. ماری تو چرا موهاتو خشک نکردی؟

تا بلند شدم پرپر گفت:

-منو ملی کمک می کنیم تو برو موهاتو خشک کن. احسان، بهران بیایید؟

احسان -مگه نمی گی ملی کمک می کنه منو چرا صدا می زنی؟

پرپر-ندیدی رفت دستشویی تا پایان سفره انداختن در نمی آد.

احسان -ملی مگه ریق داری اخه؟ قبل هر کاری تا پایانش چرا می ری توالت؟

بابا-احساااااان! بی تربیت.

هر چی فکرمو پرت می کردم باز می رفت سمت مطب. باورم نمی شه من همچین کاری رو کردم! من اجازه همچین کاری رو دادم اون چطور تونست؟! هرهر هم می خندید!

سر ناهار بابا و پسرا که سه تاشون تو مغازه ی آینه و شیشه بری بابا کار می کردند فقط در مورد کار حرف می زدند که مامان پرید وسط بحثشون و گفت:

-ای بابا سرمون رفت هی شیشه رفت، آینه اومد، جای این حرفا یه زمان و قرار تعیین کنید ما ببرید رو سفر . پوسیدیم تو خونه.

بهران-مامان چقدر هم تو، تو خونه می مونی!

مامان چشم و ابرویی اومد و گفت:

-برای روحیه ماری و سعید هم خوبه. بحران بزرگی پشت سر گذاشتن.

مَلی یهو عین خنگا با شور گفت:

-بریم ویلای دکتر اینا.

غذا چنان پرید تو گلوی من که هر هفت نفر با هم می زدن پشتم تا نفسم در بیاد.

اخه خدا خوبت کنه ویلای دکتر اینا چیه؟

احسان-دکتر کیه؟ این اعظم آمپول زنو می گی؟

پرپر-اعظم ویلاش کجا بود؟ داره صاحب کارشو می گه.

بهران-دیگه چی؟ یکاره بری بگی دکتر کلید ویلاتو بده گروه سرود بابا و مامانم می خوان بریزن خونه ات؟

بابا-ادم گرد می خوابه پاش تو گلیم خودش باشه این درخواست ها یعنی پا از گلیم دراز تر کردن.

ملی-به جان ملیحه…

خودشو می گفت:

-خود دکتر گفت اگه خواستید طرف گیلان سفر کنید نرید هتل، ویلای من هست.

پرپر-حالا اون یه تعارف شاه عبدالعظیمی زد، تو باید باور کنی؟

ملی-چرا نباید بریم؟ من سال هاست که دستیارشم تموم حساب کتابش و….

احسان-یاخدا ملی هوا برت نداره خیال کنی کس و کار یارویی خیلی ادعات شده.

فقط همینو کم دارم که یه وقت ملی به آیان نظر داشته باشه بعد آیان با من بوده باشه… اَی شبیه فیلمای زرد شد.

ملی-بلا به دور خدا نکنه، درسته دکتر خوبیه اما اخلاق نداره.

بابا-بی اخلاقه؟! چیکار کرده؟

بهران-نه بابا! حالا درسته رفیق ما نبود تو این محل اما بچه محل که بود می شناسیمش.

مامان-عزیزم چه سوالیه می پرسی؟ اگه بی اخلاق بود که ملی چرا از هیجده سالگی پیشش مونده؟ تازه خدا خیرش بده ملی رو وادار کرد درس بخونه و چهارتا دوره ببینه.

ملی-همت خودم بود مامان! چه از بچه مردم تقدیر هم می کنه.

پرپر-تقدیر داره دیگه، با همون بداخلاقی که می گی تهدیدت کرد که یا خودتو آپدیت و به درد بخور کار و مطب من می کنی یا راه باز خوش اومدی وگرنه تو درس بخون بودی؟

احسان-یارو‌ می دونه تو خونه ی ما انقدر طرفدار داره؟

اگر رمان زن شرطی رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم نیلوفر قائمی فر برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

 

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان زن شرطی

ماریا: زنی که تابع احساسات خود هست، عدم کنترل خشم، فداکار، مستقل، آروم، باهوش، مبارز.
آیان: هم ظالم هم مهربون، عصبی، جدی، وفادار، وابسته، کم حرف، عاشق، بدبین.

عکس نوشته

ویدئو

۱ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید