مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان شابیزک

سال انتشار : 1401
هشتگ ها :

#هیجانی #انتقام #طلاق #خیانت #شروع_دوباره

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

موضوع اصلی رمان شابیزک

داستان دختری که برای انتقام از شوهر سابقش با مردی مرموز دست همکاری میده.

هدف نویسنده از نوشتن رمان شابیزک

هر پایانی میتونه یه شروع باشه مهم اینه که آدم یاد بگیره چطور میتونه از گذشته درس بگیره.

پیام های رمان شابیزک

انسان میتونه بعد از هر سختی ای باز هم از جا بلند شه اگر یاد بگیره اشتباهاتش رو تبدیل به درس کنه
نشان دادن اهمییت نقش خانواده در ازدواج برای طرفین

خلاصه رمان شابیزک

شابیزک یه سمه! سمی که به ایتالیایی یعنی بانوی زیبارو! به موقعش پر از خواصه ولی وای به حال روزی که این بانوی زیبارو خشمگین بشه…
اون وقته که بشه ملکه ی عذاب و بیفته به جونت… قدرت رو ازت میگیره!
من درست زمانی با این زهر آشنا شدم که توی اوج تحقیر و خودخوری به سر میبردم. این زهر همراه با یک آدرس برام ارسال شد…
آدرس کسی که کمکم می کرد تا سرپا بایستم و بیفتم به جون کسی که این حال و روز رو به جونم انداخت.
دست گذاشتم توی دستان مرد مرموزی که کارش همین بود… پول می گرفت تا انتقام بگیره و چه چیزی بهتر از این برای من زخم خورده که در انتظار انتقام بودم از شوهر سابقم؟

مقداری از متن رمان شابیزک

-طرف کیه؟
-شوهرم.
نیشخند زد:
-اگر میون کار آشتی کردین یا دلت به حالش سوخت و پشیمون شد اون وقت سر من بی کلاه میمونه.
-شوهرسابقمه. نه آشتی می کنیم نه دلم به حالش میسوزه نه پشیمون میشم.
لحن مطمئنم تا حدودی خیالش رو راحت تر کرد انگار.
-میخوای چطوری کارش رو تموم کنم؟
-میخوام برام پیداش کنی.
سیگار رو که داشت دوباره به لب هاش نزدیک می کرد با این حرفم میون راه متوقف کرد.
-اشتباه بهت آدرس دادن. من گمشده پیدا نمی کنم. کارم فقط انتقامه.
-منم همین رو میخوام. منتهی به روش خودم.
-اینجا کارا فقط به روش من پیش میره.
-برام پیداش کن… میخوام خودمم نابودیش رو تماشا کنم.
-کنار وایسا و ببین.
-وسط می مونم و می بینم.
-مثل اینکه قرار نیست به توافق برسیم.
-سه برابر پولی که تعرفه ت هست رو میدم.
ابروهاش رو بالا انداخت و پک عمیق دیگه ای زد.
دودش اذیتم نمی کرد…
بهش عادت داشتم.
-پولداری؟
-مهریه مه.
یک بار دیگه هم نیشخند زد:
-شما زنا موجودات ترسناکی هستین. داری از مهریه ای که بهت داده واسه نابودی خودش استفاده می کنی.
-این چیزی نبود که باید بهم می داد.
سیگاری که این بار به انتها رسیده بود رو توی جاسیگاری روی میز خاموش کرد و من چشم هام خیره ی خاکسترهایی که داشت مابقی سیگار رو در خودش می بلعید شد.
-همیشه فقط اطلاعاتی رو میگیرم که برای انجام کارم لازم باشه. عادت ندارم چیزهای بیشتری برای دونست بخوام ولی تو… مورد عجیبی هستی.
-تا حالا زنی نبوده که برای انتقام از شوهرش بیاد پیش تو؟
-زیادم بوده… ولی هیچ کدوم از اون ها بعد از طلاق اون هم با وجود اون همه مهریه ای که گرفته بودن نیومده بودن.
-هیچ پولی نمیتونه تحقیر رو تلافی کنه. خیلیا فقط با پول خودشون رو گول میزنن که فراموش کردن.
-دوستش داری؟
تردید نکردم برای جواب دادن…
مدت های زیادی با خودم فکر کرده بودم برای پیدا کردن جوابش…
حالا تکلیفم با خودم معلوم بود.
-نه.
-به نظر نمیاد مشکل روانی داشته باشه. از اعتیاد دوره. به عبارتی یه جنتلمن کله گنده و پولداره.
-میشناسیش؟
-وقتی یکی برای دیدن من درخواست میده قبل از پذیرفتنش اول همه ی اطلاعات خودش و اطرافیانش روی میز منه.
-خوب؟
با تفکر و عمیق نگاهم کرد:
-مورد سختی هستی… قراره دردسر زیاد داشته باشی… این رو از الان میتونم بفهمم.
-پول بیشتری میخوای؟
-من فقط طبق تعرفه م دریافت می کنم. نه تخفیف میدم نه بیشتر میگیرم.
-مشکل چیه؟
دستش رو توی جیب کتش فرو کرد و چشم هاش رو توی صورتم چرخوند…
کنکاشم می کرد…
جوری که انگار داشت هر چیزی که توی سرم بود رو میخوند اما این عذابم نمی داد…
نگاهش اذیتم نمی کرد.
-وقتی میای اینجا باید تنها باشی… نه آدم نه هیچ شیءی. ساعت ها باید توی همون سالن سرد و تاریک بمونی… میدونی چرا؟
-هر کسی یه روشی داره.
-پشت هر روشی یه دلیله. اینجا جاییه که آدما برای انتقام میان. انتقام یه آتش دو سر سوزه. وقتی بخوایش باید از خودت بگذری… از خودت و از هر چیزی که حتی ذره ای بهش تعلق خاطر داری. فقط خودتی و خودت… تنهای تنها. با یک صبر زیاد که وقتی توی مسیر به جاهای سختش رسیدی و مسیرت طولانی شد کنار نکشی… بتونی محکم بمونی. هر کسی که بتونه شرایطی که برای ورود میذارم رو پشت سر بذاره یعنی زیادی مصممه.
-وقتی تصمیم به کاری بگیرم تا تهش میرم.
-چند سالته؟
-بیست و نه.
-پس تقریبا دوران هیجانات زودگذرت رو گذروندی.
سرم رو تکون دادم و منتظر نگاهش کردم.
دستش رو از جیب کتش بیرون آورد و این بار پاکت همون سیگاری که توی جاسیگاری روی میز نابود شده بود توی دست هاش قرار داشت.
پاکت رو به سمتم گرفت و من بدون تردید یک نخ رو از داخلش بیرون آوردم و میون لب هام گذاشتم.
ایستاد و فندکش رو روشن کرد.
میز رو دور زد و پیش روم ایستاد.

توی یک قدمیم خم شد و با فندک توی دستش سیگار رو روشن کنه.
نگاهم توی تمام اون مدت خیره ی چهره ش بود و حالا زخم روی صورتش رو بهتر می دیدم…
شبیه تیغ بود…
شاید هم چاقو…
هر چیز تیزی که بعد از برشی عمیق این زخم رو به جا می گذاشت.
عقب کشید و من کام عمیقی گرفتم.
سیگارش طعم خنکی داشت…
ازش خوشم اومده بود.
خودش یا سیگارش…
فرقی نداشت.

***

مارال: اسمت چیه؟
میعاد: اسم آدما مهم نیست… داستانی که پشت اون اسم خوابیده اهمییت داره… و من فکر نمی کنم الان وقت گفتن از اون داستان باشه.
-اعتماد نداری.
-به آدمی که عاشقه نمیشه اعتماد کرد.
-پس چی صدات بزنم؟
-میتونی زخمالو صدام کنی.
-زخمالو؟
-به نظر میاد از زخم روی صورتم خوشت اومده باشه.
-چرا زخمالو؟
-تو باید بهتر بدونی… توی زبان عامیانه به کسی که زخمی شده می گفتن…
-به کسی که زخم های زیاد برداشته باشه می گفتن.
-خوب… تو از کجا میدونی فقط همین یه زخم وجود داره؟

***

میعاد: فکر می کنی من اینطوری میکشمش؟
مارال: مگه کارت همین نیست؟
-من قاتل نیستم.
-پس چیکار میکنی؟
-من آدما رو با نتیجه ی کارای خودشون رو به رو می کنم و به زندگیشون همون دردی رو میدم که به بقیه دادن. بعدش این خودشونن که تصمیم می گیرن توی زندگی اسفناکشون بمونن یا خودشون رو خلاص کنن و در اون صورت… با یه عذاب جدید رو به رو میشن.
-شبیه… یه خدا حرف میزنی.

***

مارال: هویت من برای تو مثل صحنه ی تئاتریه که صدها بار به تماشاش نشستی و همه چیزش  رو از حفظی.
میعاد: نه انقدرم… هنوز خیلی چیزهاست که نمی دونم.
-دیگه چی مونده که ندونی؟
-خیلی چیزها… و ازت نمیخوام بهم بگیشون… میخوام آروم آروم بهش برسم. اگر همه ش رو بدونم دیگه جذابیت نداره.
-من برای تو جذابم؟
-اینکه در مورد یه آدم چیزای مبهم زیادی باشه خیلی وقت ها باعث یه کشش ناخودآگاه میشه. میخوام پی این کشش رو بگیرم.
-تا حالا هیچ کس اینجوری بهم ابراز علاقه نکرده بود!

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان شابیزک

مارال سعیدی: استاد ادبیات دانشگاه، دختری که در گذشته پر از شر و شور و عشق بود اما بعد از ضربه ی تلخ و سختی که خورد زندگیش رو بیشتر از عشق روی منطق بنا کرد، در پی انتقام.
میعاد: ملقب به زخمالو، مردی مرموز که حرفه ش گرفتن انتقام دیگران در ازای پوله. آدم نمیکشه اما آدم ها رو به کام مرگ میکشونه.
پژمان فرهادیان: شوهر سابق مارال، انصراف داده از دانشکده ی ادبیات و مهندس معمار کنونی، مردی که با گذشته ی مبهمش توی دانشکده دل از مارال برد در حالی که خودش و خانواده ش پر از نقطه ی سیاه بودن.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید