مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان نظربازان

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان نظربازان

این کتاب قبلا توسط انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. نسخه الکترونیک موجود در اپلیکیشن باغ استور با رضایت ناشر و مولف اثر منتشر شده است.

خلاصه رمان نظربازان

سرمه دلداده است ودلدار، دلداده به عشق پسردایی مهربونش یاسین و دلدار پسردایی دیگه‌اش یزدان. سرمه است و عشق یک طرفه‌اش به یاسینی که حتی نمی‌دونه این عشق وجود داره و با مهربونی‌های بی‌شمارش دل سرمه رو بیشتر از قبل مجنون می‌کنه. زندگی عجب بازی‌هایی داره، یکی عاشق و یکی فارغ، یکی عاشق ودیگری مشغول آب‌تنی درحوضچه‌ی عشق دیگری و بالاخره درمیون تمام این تب و تاب‌های عاشقانه پای محمدامین به زندگی سرمه باز می‌شه، محمدامینی که امین دردهای سرمه می‌شه، باید دید بالاخره سرمه به عشق کدوم یک از مردهای متعصب و مهربان زندگیش لبیک می‌گه! ⁦

مقدمه رمان نظربازان

عشق همیشه تعصب و وابستگی دیوانه وار نیست
گاهی اونقدر آروم و آهسته به دلت می شینه که خودت هم باور نمیکنی عاشقی
فقط وقتی به خودت میایی، میبینی که درست مصداق این بیت شعر مولوی شدی:
«داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی رود.»

مقداری از متن رمان نظربازان

می دانستم که بچگی می کنم. اصلا این کارها در شأن زنی مانند من نبود، اما نمی توانستم. حسادت به جان عشق و زندگی ام خوره شده بود. مدام با خودم غر می زدم که ‌امین نباید در خفا با نیلو صحبت می کرد. اصلا نباید به او محل می داد. می گذاشت من بروم، بعد هر چقدر که می خواست ، دل و قلوه می داد. اصلا حال که اینطور شد، دکتر از روزگار خودش و عشق در می آورم و نمی گذارم یک چکه آب خوش از گلویش پایین برود.
از همان لحظه، لجاجت سرسختانه من شروع شد. هیچ چیز خانمان براندازتر از حسادت و غیرت مردانه و زنانه نیست. هیچ فرقی هم ندارد.

***

«به سرم آمد از آنچه می‌ترسیدم.»
روز‌های خدا یکی پس از دیگری می‌گذشت. جریان تصادف یاسین و اتفاقی که آن روز هم افتاده بود، کم‌کم از خاطرم می‌رفت. مثال طفل احمقی به خودم نوید می‌دادم که تمام این‌ها، خدعه‌‌ای بیش نیست و به‌زودی دایی و بقیه از صرافت این وصلت می‌افتند. اما روز‌ها که وفا نداشت. هرچه اراده می‌کرد، همان می‌شد. یزدان دوباره به سرم آوار شده بود. به‌واقع‌ نمی‌دانستم دردش چیست،‌ اصلاً میل و طبعش چیست؛ فقط می‌دانستم بحث کردن با او، فرسایشی دردناک است. قانع‌ نمی‌شد، دست برنمی‌داشت و سوهان روحم می‌شد.
میان حیاط پردرخت خانه‌ی مادرجان ایستاده بودیم و ارّه می‌دادیم و تیشه می‌گرفتیم. ‌دست‌هایم را روی گوش‌هایم گذاشتم.
ـ بسه… تو رو خدا بسه… آخه چی از جون من می‌خوای؟! هربار که میام خونه‌ی مادرجون، باید آزارم بدی؟! به خدا اگه برادر یاسین نبودی، سالی به دوازده ‌ماه حتی حالت رو هم‌ نمی‌پرسیدم. من عطای ‌پسردایی بودنت رو به لقات بخشیدم، چه برسه به اینکه باهات یکی‌به‌دو کنم.
چشم‌‌‌هایش دوباره سیاه و ژرف شد. زبانم سرخ بود، می‌دانستم. دل می‌شکست، این را هم می‌دانستم، اما بیشتر از این، تاب حرف‌هایش را نداشتم.
ـ بعد‌از‌این ‌همه‌وقت، نفهمیدی خوبیت رو می‌خوام؟!
ـ چه خوبی‌ای؟!
با کلافگی غرید.
ـ صداتو بیار پایین سرمه! برخلاف تو که داری با این رفتار تابلوت، همه‌جا جار می‌زنی که سینه‌سوخته‌ی یاسینی، من به فکر آبرومم و‌ نمی‌خوام احدالناسی بو ببره.
ـ آخه به تو چه؟! چه کاره‌ی منی؟! ننمی، بابامی، نامزدمی؟! آخه به تو چه ربطی داره که من عاشق یاسینم؟! اصلاً دلم می‌خواد عالم و آدم بدونن.
ـ سرمه، آروم‌تر!
ـ نمی‌خوام. خسته شدم. از وقتی فهمیدی جونمو به لبم رسوندی. من که خودم بیشتر از تو نگرانم، چرا مدام آزارم می‌دی؟!
با ناراحتی پیشانی‌اش را مالید و نگاهی به در ورودی خانه انداخت.
ـ چرا‌ نمی‌فهمی؟! می‌گم داره آبروت می‌ره. اگه بازهم به ‌‌این کارهات ادامه بدی، یاسین که هیچ، تو فامیل انگشت‌نما می‌شی. اون‌وقت می‌تونی تو روی عمه و شوهرعمه نگاه کنی؟! اصلاً مادر و پدرت به کنار، می‌تونی تو روی یاسین نگاه کنی؟! یاسین بفهمه همچین حسی بهش داشتی، به‌کل ازت ناامید می‌شه.
ـ کدوم حس رو بفهمم، ناامید می‌شم؟
هر دو مات‌مان برد. درست شنیده بودم؟! صدای خشن و زخم‌خورده‌ی یاسین بود که درجا میخکوب‌مان کرد؟! یاسین… خدایا، یاسین… ‌‌ای خدای الرحم‌الراحمین، پناه می‌برم به خودت. بگو که این، کابوس شبانه‌ای‌ست که به جان زندگی‌ام افتاده… بگو که حضورش توهم است و هنوز راز من از پرده بیرون نیفتاده است…

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید