مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان زندگی زناشویی

هشتگ ها :

#پایان_خوش #آنلاین #سرگذشت_واقعی
#آسیب_شناسی #سنگسار #زن #لجبازی #فیسبوک #فضای_مجازی
#کودک_همسری #ازدواج_عاشقانه

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

موضوع اصلی رمان زندگی زناشویی

این رمان تعریفی از زندگی زناشویی هست که ممکنه زندگی خیلی از زوج ها باشه که نشون میده بین احساس و منطق هر کدوم چه عواقبی داره.

هدف نویسنده از نوشتن رمان زندگی زناشویی

هدف اصلی نشون دادن عاقبت فردیه که وقتی بالاخره به مسیر آرزوی خودش منتهی می شه و در رحمت خدا باز می شه باز هم دست از خطاهای خودش بر نمیداره و انقدر ادامه می ده تا به نقطه صفر برسه.

پیام های رمان زندگی زناشویی

+لجبازی چه بلایی سر یه ادم میاره
+تابوشکنی ازدواج
+اطلاعات و شناخت ریشه ی رخداد آسیب هایی که در رمان مطرح شده
+بیان راهکار هایی که وقتی با چنان موقعیتی روبرو شدید چه باید کرد
+خواندن داستانی عاشقانه
+تفاوت زندگیی که وهمه قبولش دارند و عاقلانه است با زندگی که بنا بر اجبار و لجاجت سر میگیره
+توبه گرگ مرگه
+کارما

خلاصه رمان زندگی زناشویی

نورسا در کودکی به تنها ولی خودش که پسرعموش هست سپرده می شه اما پس از مدتی زندگی آریان عاشق نورسا می شه و برای اینکه به نورسا آسیبی نزنه او را به پدربزرگ مادریش می سپاره در این میان فقدان و جدایی زندگی هر دوی آن ها رو با اتفاقات پیش بینی نشده ای رو به رو می کنه.

مقداری از متن رمان زندگی زناشویی

نشسته بودم رو زمین و تند تند طراحی هامو تکمیل میکردم، مطمئن بودم که از Fast Food زنگ میزنند،باید حداقل بیست نوع کار تحویلشون بدم بدونند که من تازه کار نیستم..تازه سیزدهمین طراحیم بود،تمام حواسم جمع این بود که نکات مهم و تبلیغاتی کار هم در نظر بگیریم تو هر کار سعی میکردم ایده بهتری پیاده کنم، از کار ساده شروع کرده بودم تا یه لباس فرم مدرن و شیک یا یه لباس فرم کلاسیک … انگار شیر تو جنگل و اسیر کردین این فرناز خروپف نمی‎کنه مغرّه لامصب، قلبم از صداش میلرزه..سربلند کردم دیدم انگار از آسمون پرتش کردن رو کاناپه، یعنی اینطوری پخش رو کاناپه شده بود یه خرناس وحشتناک کشید بلند گفتم:
– بابااااااا به گوش من رحم نمی‎کنی به حنجره ات رحم کن.
یهو پرید و نیم خیز شد و چشماشو تا ته باز کرده بود و گرد کرده بود و به من نگاه می‎کرد..با ترس تصنعی گفتم:
– خب دل و زهره ام آب شد خوخان چشماتو اینقدر باز کردی،دهن من اونقدر باز نمیشه که تو توانایی تو بازکردن چشمات داری، صد و هشتاد زده چشمت.
فرناز دو تا پلک زد و گفت:
– خیلی خروپف کردم؟
– نه چه چه میزدی فقط یکم رو تحریرهات کارکنا تو اوج که میری مو به تن آدم سیخ میشه.
– سلام
سر جفتمون به طرف صدا برگشت ته چهرۀ آریان خنده بود،یه نیم نگاه به فرناز کرد و فرناز هول شده از جا بلند شد و گفت:
– اییه آقا اومدی؟
– نه این دیلیورش دو ساعت پیش اومده بوده بود، تو خواب بودی.
فرناز چشماشو بازه باز کرد و گرد کرده نگام کرد و به آریان نگاه کردمو گفتم:
– آریان، این داره حیف میشه ها، “آریان پرسشگر نگام کرد و گفتم”: ببرش امریکن آیدل توانایی باز کردن چشماش به اندازه عرض شونه رو داره …
فرناز لوس و با لب و لوچۀ آویزون گفت:
– آقااااااااا، ببینییییید، چه می‎گهههههه ؟
– تو حرص نخور قربونت برم آب میشی تپل من، من خودم جیزش می‎کنم.
زدم زیر خنده و آریان آروم گفت:
– نور !
فرناز از جا بلند شد و با چشم و ابرو نازک کردن به طرف آشپزخونه رفت و آریان گفت:
– کل خونه رو کردی کاغذ.
– دارم طراحی میکنم، خب یا باید طراحی کرد یا جمع و جور کرد.
فرناز از آشپزخونه گفت:
– هر چی من جمع میکنم خانم میریزه،دستم میزنم کلی جیغ …
ادای فرناز و با همون چشم و ابرو اومدنش درمی‎آوردم..آریان سعی میکرد نخنده ولی زیاد موفق نبود آهسته اشاره کرد “زشته” برگشتم طرف آشپزخونه و گفتم:
– چقولی نکن خجالت بکش سن دایناسور داری.
فرناز با حرص گفت: ایییه آقاااا
آریان: گفتم بسه نور!
با اخم به آریان نگاه کردمو گفت:
– چرا زنگ زدی به اسماعیل گفتی نیاد دنبالت؟
– مگه من بچه مدرسه اییم که هی ببر بیار، خودم اومدم.
آریان: چطوری از انقلاب تا اینجا اومدی؟
– سینه خیز.
آریان جدی نگام کرد و گفتم:
– نیت کردم.
پوزخندی از خنده زدم و آریان باز جدّی تر نگام کرد با شونه های آویزون گفتم:
– خب با مترو دیگه تازه”با ذوق گفتم”:کلی چیز میز تو مترو میفروشن،میدونستی آریان این امر جلوی خیلی از فقر و فحشاها رو میگیره..قبلاًها توی یه مکانی نزدیکای قزوین زن های بی سرپرست یا حتی بدون سرپرستی بودن که زیر پوشش یه مرد میرفتن و اون مرد زن های بیچاره ای که سر فقر بهش پناه آورده بودن در ازای سفته بهشون وعدۀ کار میداد و جای دادن کار اونا رو میفرستاد …
آریان: خیلی از زن های فروشنده نیازمند نیستن.
– 100درصد ولی یه مقوله هست که میگه کار سخته ولی بیکاری سخت تره، همیشه نباید که آدم محتاج باشه، داشتن کار به آدم اعتماد به نفس میده، مهم نیست چیکاره هستی مهم اینکه توی اون کار تو بهترین باشی.
فرناز: بالاخره من یه حرف خوب از تو شنیدم.
– تو گوشات مشکل داره که بقیه حرفامو خوب نمیشنوی.
آریان مثل اکثر اوقات به من جدی نگاه میکرد و البته با یه تِم متفکر، سری تکون دادمو گفت:
– خوبه!
راهشو کشید و رفت طرف اتاقش..دو ساعته منو نگاه کرده میگه “خوبه” چی خوبه مدل موهام؟!
پسره زورش میاد حرف بزنه،خوبه حرف زدن پولی نیست وگرنه آریان انقدر صرفه جویی میکنه الآن مولتی میلیاردر بود!
بوی خوش قرمه سبزی میومد وااااای، این غذا کلافه میکنه آدمو!
مدادمو انداختم و از جا بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه سرگاز فرناز جیغ زد.
– دست نزنی ها میخوام شام بیارم.
– تو سالادتو درست کن، خیارها رو زیاد ریز نکن دوست ندارم.
تو یه کاسه یکم برنج ریختم وخورشت قرمه و هم زدم سریع یه قاشق گذاشتم تو دهنم، یعنی از داغیش اشک تو چشمام جمع شد سرمو بالا گرفتمو دهنمو باز کردم و گفتم:
– آااااخ …
فرناز: چی شد سوختی ؟
بهش نگاه کردم و به زور غذا رو جوییدمو قورت دادمو گفتم:
– نه یاد گرسنگان سومالی افتادم.
فرناز با حرص گفت:
– بهتر که سوختی، فدای سرم با اون زبون درازت.
آریان از تو هال تاکیدی و محکم گفت:
– فرناز !
فرناز: آخه آقا نشنیدید که چی گفت .
رفتم بالا سر فرناز و گفتم:
-رنده کردی؟ خب این چیه ؟ این سالاد برای دهات شیرازم که نیست!
– اگر خیلی بلدی خودت درست کن.
– تو چیکار کنی؟ بخوابی رو تحریرات کار کنی؟ با اورانگوتانای آفریقا مسابقۀ نعره زدن بذاری؟
آریان از همون هال صدام زد ولی نه تاکیدی و محکم بلکه صداش موج خنده داشت:
– نور!
فرناز: دانشگاه میری جای اینکه روز به روز با ادب تر بشی بی ادب تر و بی حیاتر میشی!
بهش لبخندی زدمو گفتم:
– دستت درد نکنه، ببخشید سربه سرت میذارم، قرمه سبزیت بر خلاف بقیه دست پختت خیلی خوشمزه است.
فرناز: نمی‎تونی مثل آدم تعریف کنی؟
– نع ! پرو میشی بعد میگی من سامان گلریزم.
از آشپزخونه اومدم بیرون، آریان رو مبل نشسته بود و دست به سینه بود و یه دستش هم زیر چونه اش بود منو نگاه کرد و آهسته گفت:
– چرا اینقدر سربه سرش میزاری؟
– دوست دارم، حرص دادنش مَلَسه، بزن دو الآن سریال داره، ببینم بی عرضه خانم چیکار میکنه؟
آریان: کانال دو ؟
– نه دنده دو تو بزن من هول میدم.
آریان: مگه نیسانه؟
خندیدمو لپشو کشیدمو گفتم:
– تو هم شیطونی ها، آب نمی‎بینی.
آریان نگاه میکرد،از همون نگاهایی که هیچ توصیفی براش نیست،شاید باید اسم این نگاهشو بذارم “نگاه بر مدار صفر” یعنی هیچ برآوردی ازش نمیشه کرد.
به صفحه بزرگ تلویزیون نگاه میکردم، جای دیدن بازی بازیگرا به لباس هاشون توجه میکردم که طراح لباس چی براشون در نظر گرفته و چرا برای این شخصیت این لباسو در نظر گرفته!
آریان: چقدر تو راه بودی تا رسیدی خونه ؟
– مهم نیست، مهم اینِ که بهم تو راه خوش گذشت.
آریان: دیر رسیدن به خونه مقولۀ خوبی نیست.
به آریان نگاه کردم،هنوز داشت با اون گردن صاف شده اش و قرنیۀ چشمی ‎که به طرفم گردونده دست به سینه نگام میکرد، چشمامو ریز کردمو گفتم:
– از سر تصادف اینطوری شدی؟ منظورم گردنته.
آریان: جواب منو ندادی.
– یه پرستار استرالیایی بعد از پنج سال تحقیق روی بیمارای در حال مرگ یه برآوردی از حسرت هاشون کرد که بیشترین حسرت های مشترک آدما میدونی چی بود؟ اول اینکه ای کاش جسارت اینو داشتن که اونطور که میخواستن زندگی میکردن نه اونطور که مردم میخواستن، دوم کاش سخت کار نمیکردن و وقتی هم برای خودشون داشتن، سوم کاش احساساتشون رو با صدای بلند فریاد میزدن، چهارم کاش رابطه اشونو با دوستاشون حفظ میکردن و پنجم کاش شاد زندگی میکردن. من از چیزی که بهم لذت زندگی کردنو میده چشم پوشی نمی‎کنم آریان چون قانون تو و مردم بیرون میگه دختر باید قبل تاریکی هوا خونه باشه، به خودم مطمئنم ختم کلام.
از جا بلند شدمو گفتم:
– فرناز خب ما مردیم از گشنگی.
فرناز: ایششششش، اقا بفرمایید.
رفتم آشپزخونه و سر میز نشستم و بدون اینکه منتظر آریان باشم برای خودم غذا کشیدم بعد فکر کردم وای چقدر زیاد کشیدم یه کوه پلو…، یه قاشق از روش برداشتم و گفتم: چاق میشی … آخه قرمه سبزیِ … به درک که چاق میشم تهش میشم فرناز دیگه بدم نیست سفید، تپل،همون یه قاشقی که کم کرده بودمو دوباره زیاد کردم و به خودم گفتم: خاک بر سرت تو یه طراح لباسی باید خوش هیکل باشی،همه اول از همه به لباسای خودت توجه میکنند باید خوب به تنت بشینه … دوباره همون یه قاشقو کم کردم … سرمو تکون دادمو گفتم:
– اَه بابا قرمه سبزیِ آخه !
آریان: نور !
سربلند کردم دیدم فرناز و آریان منتظر منو نگاه میکنند،لبخندی پر رنگ زدمو گفتم:
– میخوام کم بخورم ولی یه حس تو درونم میگه قرمه سبزی تبصره داره، منم بنده و عبید این حس درونمم.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان زندگی زناشویی

نورسا :پر انرژی، انعطاف پذیر، ترسو، احساساتی، لجباز و لجوج.
پیمان:مهربون، صبور، منعطف، وفادار، عاقل و بالغ، کم حرف، آروم.
آریان:جدی و با جذبه، سرسخت، بی پروا، لجباز، بی شعور.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید