مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان راه سبز

سال انتشار : 1402
هشتگ ها :

#پایان_خوش #آسیب_اجتماعی #عاشقانه‌ی_آروم

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

موضوع اصلی رمان راه سبز

سرنوشت دختری که برای تغییر زندگیش، وارد یه رابطه‌ی سمی می‌شه و با تجربه‌ی سقطی که پشت سر می‌ذاره، مجبور می‌شه به کسی نزدیک بشه که همیشه تو نگاهش نفرت رو حس کرده و می‌دونه چقدر از خودش و خانواده‌ش بیزاره، اما چاره‌ای جز اعتماد کردن به این شخص نداره….

هدف نویسنده از نوشتن رمان راه سبز

– نوشتن یکی از آسیب‌های بزرگ اجتماعیِ امروز که تو قالب عشق‌و عاشقی، با رابطه‌های مسمومی داره بین جوون‌ها رواج پیدا می‌کنه…
اشتباه شیوا شبیه سازیِ کاملی از سرنوشت خیلی از دخترهای مشابه اونه…

پیام های رمان راه سبز

– بلند پروازی قشنگه، خیال های شیرینمون هم قشنگن، اما نه تا این اندازه که بخاطرشون بهای سنگینی بپردازیم و بخوایم ره صد ساله‌ی تلاش کردنمون رو تو یک شب به سرانجام برسونیم.
این داستان شخصیت آدمی رو نشون می‌ده، که بخاطر نگاه محدودش به زندگی و متکی نبودن به خودش، برای دست یافتن به آرزوهاش راهی رو انتخاب می‌کنه که جز شکست و ویرونی برای خودش، چیزی به همراه نداشته…

خلاصه رمان راه سبز

من تاوان دادم!
تاوان اعتمادی که کردم…
تاوان اون لحظه ای که چشامو بستم و راه عشق رو پیش گرفتم…
تاوان اون لحظه‌ای آینده‌م رو فروختم به یک خیال واهی!
و حالا من تبدیل شدم به کسی که پر از حسرته!
تبدیل شدم به کسی که دیگه امیدی به عشق نداره!
کسی که احساساتش رو کشته تا بارِ دیگه، از این عشق‌های دروغین، شکست نخوره…
من مشت دور قلبم فشردم و از احساسات خالیش کردم تا بتونم واقعیت‌ها رو داخلش جا بدم!
من چشامو محکم گرفتم که هیچ ردی از عشق رو نبینم، غافل ازاینکه این عشق، این عشق لجوج و رام نشده، راهشو نه از چشمم، که از قلبم پیدا میکنه….

مقدمه رمان راه سبز

ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭست ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ
ﺍﻣﺎ ﺩﻭست دارم…
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎه ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎ
همین که با یک موزیک شاد برقصم
با یک ترانه ملایم در اوج احساس روم
و همنوایی کنم با دلنواز ترین سرود زندگی
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺁﺑﯽ ﻭ ﺯﺭﺩ
ﻭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ
ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ
ﺁﺳﺎﻥ بخندم
ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
واگر تو هم مانند من یک زنی
خودت را به صرف قهوه ای در يک خلوت دنج ميهمان کن!
براي خودت گاهی هديه ای بخر!
وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری
احساس سربلندی می کند
آنوقت ديگر از تنهايی به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی
يادت باشد…
برای یک زن عزت نفس غوغا ميکند!
ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭست ﺩﺍﺭﻡ…
“تهمينه ميلانی”

مقداری از متن رمان راه سبز

با نورِ کمی که از چراغ خوابِ رو پاتختیش به اطرافش پخش میشد، چهره‌ و ظاهرش رو بهتر می‌تونستم ببینم.
یه تاپِ سفید تنش بود و خودش هم به تاج تخت تکیه داده بود.
لیوان آب رو با اخم‌های تندم روی پاتختی گذاشتم و جز همون نگاه کوتاهی که اول بهش انداختم، دیگه حتی نگاهش نکردم.
– خیلی بدی که همچین چیزی ازم می‌خوای…
– چیکار کردی مگه؟ یه لیوان آب بیشتر آوردی؟
– همین… همین که بخاطر این شرایط داری تحقیرم می‌کنی؟
– تحقیر؟ راست می‌گی شهامت داشته باش، نگام کن حرف بزن…‌
نگاهش که کردم، با اخم‌های تندی به حالت طلبکارانه‌اش اضافه کرد:
– اگه می‌خواستم تحقیرت کنم نمی‌تونستم جار بزنم چه دخترِ احمق و ساده‌ای هستی؟ البته شایدم احمق نباشی من اینجوری فکر می‌کردم… حتما از زرنگیت بود که می‌خواستی مثه عمه‌ت یه شوهرِ پولدار قُر بزنی، ولی قلابت جلبک برات گرفت…
– از نظرِ تو اینا تحقیر نیستن؟ رازم‌و می‌دونی خب بدون، حالا تو این همه دوست دختر داری یکی هست بهت بگه داری چه غلطی می‌کنی؟ منم مثه دوست دخترهای تو، دوست دخترِ یکی بودم… خطا کردم یا هر چی، فهمیدم دیگه راه کج نرم، حالا هم تموم شد… خوشت میاد هر دفعه یه چوب دستت بگیری بیای تو صورتم بگی خری، نفهمی، احمقی، رفتی بچه سقط کردی حالا که من هزینه‌هاتو دادم بیا برام کُلفتی کن؟
نگاهش رو چند ثانیه روی نگاهم ثابت نگه داشت…
حالم اونقدر عجیب و بد بود که یهویی بغض کردم…
من قبلا اینقدر شکسته و ضعیف نبودم که با هر چیزی سریع بغض یا گریه کنم.
ولی زخمِ حرف‌های آرتا برام دردناکه…
مخصوصا از وقتی که رازم رو فهمیده… چون قبل از این ماجرا، ما شاید طی روز یه سلام و خداحافظیِ کوتاه فقط با هم داشتیم….
– دیگه از این کارها به من نگو… الان گفتی، به حرمتِ همخونه بودنمون برات آوردم…‌فکر می‌کنم واسه داداشم یه لیوان آب بردم خودش نتونسته بیاد بخوره… اما تمومش کن آرتا، بخوای برام سختش کنی جمع می‌کنم می‌رم خونمون، خودم راست حسینی همه‌چی‌و به بابام می‌گم، بعدم می‌گم اگه می‌خواین بکُشینم، اول یه تیکه از بدنمو بفروشین تا من پولِ این آقارو پس بدم…
باز هم جز نگاهش و پلک‌هایی که آهسته پایین و بالا می‌رفتن، حرکتِ دیگه‌ای نکرد…
نفسی گرفتم و سعی کردم زودتر از اتاقش برم.
– شب بخیر…
گفتم و به سمت درِ اتاقش حرکت کردم….
صدای جنبیدنِ تختش اومد و لحظه‌ای بعد آبِ سردی روی بدنم ریخته شد…
هینی کشیدم و یهویی به طرفش چرخیدم.
با ظاهر ترسناک و اخمو، لیوانِ خالی رو روی پاتختی گذاشت و به تندی گفت:
– حالا برو… اینم نخواستم… واسه یه لیوان آب اینقدر چرت و پرت گفتی…
با حرص دندون‌هام رو روی هم فشار دادم… دلم می‌خواد جیغ بزنم، یه جیغِ بلند…
یا اصلا برم یه پارچِ آب بیارم و رو سر و هیکلِ کثیفش خالی کنم تا دلم آروم بشه…
– خیلی بیشعوری.
قیافه‌اش به حدی خشن بود که یه لحظه جا خوردم.
با ابروهای بالا رفته و چشمای به خون نشسته‌اش آروم غرید:
– من بیشعورم یا تو که گربه کوره ای؟ من واسه هیچ خری نمیام بیست میلیون پول هزینه کنم که حرومزاده‌ی یکی دیگه رو سقط کرده.
– پولتو پس می‌دم، اینقدر نگو…
– پس بده، باشه، اصلا یه هفته مهلت داری… پس دادی دادی، ندادی این اداهارو می‌ذاری کنار…. یه لیوان آب آوردی هزارتا توهین و حرف پشتش انداختی… اگه قرار باشه کمکِ من یه طرفه باشه، تو چه سودی داری این وسط؟
دندون‌هاش رو روی هم سابید و به در اشاره کرد:
– گمشو برو…
– به عمه میگما.
– برو به هر کی می‌خوای بگو، فقط برو بیرون درَم ببند…
با سرافکندگی و بغض از اتاقش بیرون اومدم…

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان راه سبز

شیوا: دختری ساده و بی‌ریا، که بزرگترین اشتباهش، باعث خودساختگی و قوی بودنش می‌شه…
آرتا: پسری که به بدخلقی و گستاخ بودنش معروفه، اما پشت این ظاهر یه قلبِ مهربون و زلال داره که شخصیتش هم کاملا حمایت‌گرانه‌ست…

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید