
#اجبار #ظلم #دیکتاتور
تعداد صفحات
نوع فایل
برای مطالعۀ ادامه داستان به جلد دوم یعنی کتاب جسور بی پروا مراجعه کنید.
زندگی سراسر اجباری توسط خانوادهی همسر و فرمانبردار دستورات آنها.
القای تجربه
آگاه سازی مردم از مشکلاتی که در جوامع امروز رقم میخورد و ما بیتفاوت از کنارش رد میشویم و خیال میکنیم که تمام این عناصرها حتما باید خیالی باشد اما حیف که حقیقتی بیش نیست و همچنان این مشکلات در جوامع امروز وجود دارد.
فرشته به اصرار خانوادهاش به اجبار با مردی ازدواج میکند که به شدت برایش جان میدهد، مرتضی با تمام مخالفتهایی که پیش رویش قرار میگیرد، مبارزه میکند اما در برابر زیاده خواهی و گندهگوییهای پدرش توان مخالفت و ایستادگی ندارد، با به دنیا آمدن دخترکشان فرشته تصمیم میگیرد او را طوری تربیت کند که انتقام تمام این سالها را از مرد دیکتاتور و دیکتهگو بگیرد.
روزی که متولد شدم، انگار کنار گوشم زمزمه کرده بودند:
هیس! دخترها فریاد نمیزنند.
تا میتوانی سکوت کن و بیصدا در خود اشک بریز!
اما فریاد نزن!
فریاد تو، زوزهی گرگها را برمیانگیزد.
مبادا بیدارشان کنی و به سوی خود بکشانی!
***
جلد یک این داستان کاملا واقعی بوده و از زبان روای روایت شده.
درحالی که قفسهی سینهاش بالا و پایین میشد، گفت:
– چرا یه بار جلوی پدرت درنمیایی؟
آخه بعد از دو سال چرا ما نباید صاحب خونه و زندگی خودمون باشیم؟
اون پدر دیکتاتورت چرا هر سال که گوسفند و بقیه چیزها رو میفروشه
یه سهمی به ما نمیده تا ما هم بریم سر زندگی خودمون؟
فقط بلده به شکم خودش و دختراش برسه.
منو و تو داریم از گرسنگی میمیریم، یه عروسی میریم لباس هامون
همه کهنهاس؛ به کفشهای من نگاه انداختی که زیرش کاملا جدا
شده و منی که هنوز نیومده باید بشینم و با سوزن تاول پاهام
وبکنم؟
دِ آخه چرا اینا رو نمیبینی؟
مرتضی که در حال درآوردن جورابهایش بود، سری تکان داد:
– نمیتونم فرشته، نمیتونم اینا رو به آقاجون بگم.
من پسر بزرگشم، خوب طبیعی که بخواد من پیشش باشم.
دخترا که عروسی کردن، داود واسماعیل هم که فعالا بچه ان.
فرشته تلخ خندید و درحالی که لباسش را بالا میداد تا بچه را شیر
دهد؛ جواب داد:
– اگه اون آدم بویی از پدر بودن برده باشه، دست به هرکاری میزنه تا ما
هم راضی باشیم و با دل خوش کار کنیم.
اما میدونی بحث اصلی چیه؟
ما مثل دو تا خَر خوب داریم براش کار میکنیم و اون ثروتهاش و روز
به روز جمع میکنه که برای دختراش خونه بخره.
هه!
منو و تو مثل سگ جون میدیم تو سرما و گرما، اونوقت خان بابات نه
زحمت ما رو میبینه و نه هیچ! فقط هم بلده زور بگه.
اونوقت مادرت رو تُرش میکنه میگه کسر شانت میشه با ما بیایی
عروسی؟
خشیار: مردی سراسر دیکتهگو و ظالم.
فرشته: دختری که تنها بیصدا در خود اشک میریزد.
مرتضی: فردی مهربان که به شدت همسرش را دوست دارد اما توان مقابله با حیلههای پدرش را ندارد.