#پایان_خوش #همخونه #عاشقانه
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت دختری که بهش تجاوز شده.
ایجاد سرگرمی
دست برداشتن از عقاید و رفتار های قدیمی و ضد زن.
صدای ناز و عشوه های مونا همه ی خانه را گرفته بود. با گریه دستش را روی گوش هایش گذاشت تا نشنود صدای عشق بازی شوهرش با همسر جدیدش را که شب حجله اشان بود.
صدای جیغ پر ناز مونا پایش را سست کرد
کنار دیوار روی زمین سر خورد.
کاش برای دل غریب و عزادارش امشب باران میبارید. ای کاش که از این کابوس تلخ یکهو از خواب میپرید. تا صدای قربان صدقه های همسرش برای آن دیگری را نشنود و دل خون نشود
دستش را گاز گرفت تا هق هق معصومانه از لای درز در بیرون نرود.
حق با آرمان بود اجازه ی هیچ اعتراضی نداشت… او هیچ حقی نداشت و باید به خاطر دختر نبودنش تقاص پس میداد!
باید عشق بازیش را با زن جدیدش میدیدو دم نمیزدم!
آرمان راست میگفت .اسمش رویش بود ازدواج پنهانی! ازدواج صیغه ای! ازدواجی که حتی قانون خدا هم برای دل سوخته زن پشتش را نمیگرفت.
انعکاس صدای زمزمه های عاشقانه دیشب شان هنوز هم زیر گوشش زنگ میزد.آری حسود بود آن هم حسود مردی که از اولش قرارش بر این بود که تا ابدیته ابدیت تنها مال او باشد نه مونا یا کسی دیگر. پای آسیب دیده اش را آرام روی زمین گذاشت و به سمتش قدم برداشت. مونا یک ساعت پیش خانه را ترک کرده و حالا آرمان مستقیم از شرکت آمده بود و با تعویض لباس هایش قصد رفتن داشت. گویا یک دورهمی دوستانه با دوست های تازه از پاریس برگشته مونا داشتند و قرار بر این بود تا مونا همسرش را به دوستانش معرفی کند و بابت تاخیر آرمان مجبور شده بود که قبل او برود. صدایش کرد
– آرمان…
دست آرمان بی حرکت روی در ماند سرش را به سمت آوا چرخاند و قهوه ی سردش را میهمان نگاه دریایی او کرد. آوا در حالی که قدم های بعدی اش را آهسته تر بر میداشت از نگاه سرد و یخ آرمان، بغض همچون خاری در گلویش خلید.
-میشه نری؟
صدای زمزمه آرامش را خودش نیز به زود شنید چه رسد به آرمان. اشک های سمج از گوشه ی چشمش شروع به باریدن کردند و دوباره ذهنش به شب گذشته پر کشید و حس کرد تیری نامرئی به قلبش فشار میآورد. و چه سخت است در عین زن بودن هیچ وقت وجود مردت را نداشته باشی و بدانی آرامش آغوش همسرت مال شخصی غیر توست.
چشم های لرزانش نه دل آرمان را لرزاند و نه پاهایش را برای رفت سست کرد بلکه محکم و صریح با سرد ترین لحن ممکن گفت
-اگه کاری داری زود بگو عجله دارم مونا منتظره!
– نرو پیشم بمون
آنقدر در لحنش مظلومیت و بی کسی فریاد میشد که آرمان را کلافه کرد…هرچند خودش هم میلی به رفتن نداشت اما زهر کلام دیروز آوا هنوز هم میسوزاندش
-چرا نباید برم! زنمه ، نمیشه که پیش دوستاش کلافه اش کنم
قلب آوا تیری کشید و کنج دلش افتاد
-اما منم زنتم پس…من چی؟ سهم…من…از تو…چیه؟
***
-میدونی چشمای تو دقیقا شبیه همین حوض تو این خونه با صفا و قدیمیه که دورش یه عالمه شمع دونی چیده شده و داخلش هم چند تا ماهی شیطون قرمز رنگ داره وول میخوره
هر بار که به چشات نگاه میکنم میدونی به چی فکر میکنم؟
– چی؟
-به اینکه دوست دارم صاحب شش دنگ این حوض آبی کوچیک که واسم حکم زندگی داره باشم!
آوا: دختری ضعیفی که درگیر ازدواج اشتباهی میشه و ازار و اذیت هایی که تجربه میکنه باعث میشه از پیله ی ترس خودش بیرون بیاد و تابوهایی که یک عمر براش ممنوعه بودن رو برای ازادی بشکنه.
آرمان:مرد شکاک و بددل داستان که آوا رو به شکلی دیوانه وار دوست داره و این دوست داشتن سمی خودش سراغاز اتفاق هآی نافرجام زیادی میشه.
علیرضا: مردی آروم و بی حاشیه که کم کم جذب دختر منزوی داستان میشه و بهش بال پرواز میده و باعث شکل یافتن عشقی بزرگ میشه.
لینک های مفید : بویر نیوز – اخبار ادبی – فلای اپ – برندآپ – شهرک چیتگر – رمان شناس – رمان دوست – پهنه b
۳ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
فصل دوم رو کجا میتونم بخونم
سلام نویسنده عزیز قرار بود بقیه رمان به صورت رایگان باشه ولی اینطور نشده وپولی شده خواهش میکنم از اول تکلیف را مشخص کنید تا ما هم از اول ادامه ندیم ممنون
سلام دوست عزیز، این رمان یک اثر رایگان تکمیل شده است!