مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان پادشاهی گناه

سال انتشار : 1401
هشتگ ها :

#پایان_خوش #خارجی #مافیایی #جدید #بزرگسال #قرن۲۱ #پر_ماجرا #تاجر #حقوقدان

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان پادشاهی گناه

دانلود رمان پادشاهی گناه از ساحل زند که جزء پرفروش ترین رمان های اختصاصی نشر مجازی باغ استور است فقط از طریق اپلیکیشن تخصصی رمانخوانی ما امکان پذیر است. نسخه اصلی این رمان فقط در وبسایت ما منتشر شده است و بقیه مراجع دانلود مورد تایید نویسنده نیستند.

موضوع اصلی رمان پادشاهی گناه

رمان پادشاهی گناه ماجرای دختری به نام جین است که توسط یک باند مافیا برای انتقام دزدیده میشه اما با مشخص شدن هویت جین همه چیز زیر و رو میشه…

هدف نویسنده از نوشتن رمان پادشاهی گناه

هدفم از نوشتن رمان پادشاهی گناه در کنار سرگرمی و هیجان این بود که چالش های مختلف برای افراد یک خانواده رو نشون بدم که با انتخاب های متفاوت مسیر متفاوتی رو طی می‌کنند.

پیام های رمان پادشاهی گناه

مهم ترین پیامم در رمان پادشاهی گناه پذیرش چالش های زندگی، پیدا کردن راه حل تو هر شرایطی، ارزش مستقل بودن و خودساخته بودن است.

خلاصه رمان پادشاهی گناه

رمان پادشاهی گناه روایتگر زندگی دختری به نام جین است که برای شرکت در مراسم ازدواج خواهرش به قلعه خاندان ماریس میره. خاندانی که در زمینه فولاد یکی از سر شناس ترین تجار هستند.

اما خیلی زود متوجه آدم های متفاوت درون قلعه و نیت های عجبی هر کدوم میشه…

باند مافیایی که پشت نقاب متشخص سرمایه گذاری مخفی شده و رییس عجیبی که در ازای زنده موندن جین ازش چیز های زیادی میخواد…

مقدمه رمان پادشاهی گناه

رمان پادشاهی گناه یک عاشقانه ی مافیایی با پایان خوش است.

ساحل زند

مقداری از متن رمان پادشاهی گناه

بیاید نگاهی بندازیم به شروع رمان پادشاهی گناه اثر ساحل زند :

هومی از رضایت گفتم که بوسه ای رو گونه ام نشست!

عطرش ریه هام رو پر کرد و یهو دلم پیچید!

این خواب نبود! لعنتی این خواب نبود!

سراسیمه از خواب پریدم و چرخیدم رو تخت تا ازش دور شم.

چنان هول خورده بودم که اصلا متوجه موقعیتم روی تخت نبودم.

انقدر به لبه تخت نزدیک بودم که با این حرکت سقوط کردم پایین و صدای خنده سر خوشانه تام بلند شد.

از برخورد باسن و شونه ام به زمین صدای بدی بلند شد و درد تو تنم پیچید.

با سردرگمی نشستم رو زمین و مو هام رو از جلو چشمم کنار دادم.

تام خندید و گفت

– آروم جولیا ! چرا فرار میکنیَ!؟

هنگ فقط نگاهش کردم و گفتم

– تام! من جین ام نه جولیا!

ابروهای تام بالا پرید

حالا اون بود که مثل برق گرفته ها بلند شد

شوکه گفت

– اینجا که اتاق جولیاست

با تاسف براش سر تکون دادم و گفتم

– نه ! مادرت اتاق رو به روزی رو داده به جولیا!

زیر لب لعنتی فرستاد و سریع رفت سمت در رفت.

حتی معذرت هم نخواست

هر چند من شک دارم واقعا اشتباه کرده باشه!

تام نامزد جولیا بود .

خواهر دو قلو من .

اما همیشه یه دستی به تن و بدن منم میزد و هر بار به بهانه شبیه بودن قسر در میرفت!

بلند شدم و در اتاقم رو قفل کردم

دوباره خزیدم زیر پتو

پسره احمق

یا شاید باید بگم هرزه بیمار!

رابطه من و جولیا خوب نبود

برای همین اگر حرفی در مورد تام میزدم نه تنها باور نمیکرد که رابطه ما بد تر هم میشد…

اما اینبار واقعا خیلی زیاد بود …

میترسم دفعه بعد به بهانه اشتباه کردن کار به جاهای باریک تر بکشه!

موبایلم رو برداشتم و ساعت رو چک کردم

ساعت تازه ۷ صبح بود.

تام ماریس تک فرزند تاجر فولاد بود، مردی که برای ازدواج پسرش قلعه خانوادگیش رو پیشنهاد داده بود.

جولیا و مامان چنان ذوق کردن که نظر من رو حتی نپرسیدن…

اما من از این پسر خوشم نمی اومد و … خب … برام خیلی عجیبه چنین مرد پولداری، بیاد با خواهر معمولی من ازدواج کنه!؟

واقعا؟

کسی داره با ما شوخی میکنه؟

حالا شاید من و جولیا زیبا باشیم. اما زیبایی ما خیلی هم بی‌نظیر نیست. و درسته تام ازدواج اولش نیست اما … تک پسر تاجر فولاد ایالت… واقعا تفاوت طبقاتی ما بیداد میکرد!

من و جولیا هر دو موهای روشن و چشم های سبز داریم . درست شبیه مادرمون . صورت پر با گونه های برجسته و لب هامون که کاملا متوسط و نرمال هست .

به قول خاله کتی، ما باید از خدا تشکر کنیم که همه چیز رو در صورتمون استاندارد آفریده!

بینی، گونه، چونه! نه بزرگ نه خیلی ریز !

من و جولیا دقیقا جوون شده مامان بودیم.

انگار همونقدر که پدرمون تو زندگی ما نقش نداشت تو ژن و وراثت ما هم سهمی نداشت.

پتو رو کشیدم رو سرم شاید بتونم مجدد بخوابم.

سرمای اتاق بزرگ این قلعه قدیمی صورتم رو اذیت میکرد.

واقعا چطوری یه زمانی مردم اینجا زندگی میکردن

من که دوست داشتم همین الان برگردم به آپارتمان دنج و نقلی خودم.

اما فعلا مجبورم بمونم.

۵ روز!

۵ روز دیگه اینجا عروسی جولیا برگزار میشه!

و من محکومم ۵ روز این قصر قدیمی و سرد رو با اون تام هول تحمل کنم!

هر حرفی هم بزنم میگن از حسادته!!!

کاش حداقل تنها نمی اومدم.

میتونستم یکی از همکار های پسرم رو با خودم بیارم.

اما اونوقت مجبور بودم تختم رو باهاش شریک شم !

شاید هم حتی بیشتر !

چشم هام رو به هم فشار دادم.

بسه جین! فقط ۵ روز ! تحمل کن دختر ، تو میتونی !

بلاخره به سختی دوباره خوابم برد

اما یه خواب مسخره تو سرم هی تکرار میشد

من که تو راهرو های قصر میدوییدم

و کسی که در تعقیبم بود اما چهره اش رو نمیدیدم

اینبار که با صدای در اتاقم بیدار شدم، حالم از قبل هم بد تر بود

سر درد تو کل جمجمه ام میچرخید

صدای مامان از پشت در اتاقم اومد که گفت

– جین… این در لعنتی رو باز کن دختر!

با این حرف دستگیره در رو بالا و پایین کرد

آهی کشیدم و رفتم سمت در

کلافه گفتم

– آروم مامان چه خبره؟

در رو باز کردم و با دیدم صورت بر افروخته مامان و جولیا جا خوردم.

هر دو به سر تا پا من نگاه کردن و جولیا با اخم اومد تو.

متعجب نگاهش کردم و گفتم:

– چیزی شده جولی؟

مامان هم مردد اومد تو

جولیا شاکی در سرویس رو باز کرد و چک کرد

مامان هم نگاهش تو اتاق چرخید.

کلافه گفتم

– میشه بدونم دنبال چی میگردین؟

جولیا برگشت سمت من و گفت

– میشه بدونم چرا در اتاقت رو قفل کردی!

نمیخواستم به جولی بگم صبح شوهرش اومده اتاق من

اما این رفتارش حسابی رو مخم بود

برای همین شاکی گفتم

– چون صبح نامزد شما ، اتاق منو با تو اشتباه گرفته و نمیخواستم دوباره کسی پاشه بیاد تو اتاق من !!!

مامان هینی گفت و جولیا چشم هاش گرد شد

عصبانی اومد سمتم و گفت

– و دقیقا الان کجاست؟

قبل از اینکه من چیزی بگم صدای تام از بیرون اتاق اومد که گفت

– شما هنوز تو اتاقید؟ میز صبحانه چیده شده…

صورت بر افروخته جولیا در لحظه باز شد

لبخند شیرینی رو لبش نشست و با ذوق رفت سمت تام و گفت

– اوه عزیزم … اینجایی!

تام خندید و با جولیا از اتاق رفتن بیرون

اما لحظه آخر جولیا نگاه خشم آلودی به من و مامان انداخت

مشکوک به مامان نگاه کردم و گفتم

– تو دیدی تام اومده تو اتاق من رفتی به جولیا گفتی!؟

مامان سریع رفت تو قیافه و گفت

– بلاخره احتیاط شرط عقله!

با این حرف خواست بره بیرون که سریع بازوش رو گرفتم و گفتم

– مامان … من دخترتم! تو منو بزرگ کردی! به نظرت من چنین کاری میکنم؟

صورتش ناراحت شد

نگاهم کرد و گفت

– من تورو میشناسم جین، تو از تام خوشت نمیاد و برای اینکه به جولیا ثابت کنی حق با توئه حاضری دست به هر کاری بزنی!

پوزخند زدم

دستم رو به سینه زدم و گفتم

– درسته از تام خوشم نمیاد. اما باور کن دیگه برام مهم نیست شما چکار میکنید! وگرنه اینجا نبودم !

برگشتم سمت تختم و گفتم

– خیلی وقته قبول کردم راهمون جداست! شما هم قبول کنید و دست از سرم بردارید.

خزیدم زیر پتو

مامان اومد سمتم و گفت

– باشه حالا چرا داری دوباره میخوابی. بیا بریم صبحانه

پتو دادم رو سرم و گفتم

– من برای نهار همراهیتون میکنم میشه تنهام بذاری!

بلاخره به سختی دوباره خوابم برد.

اما یه خواب مسخره تو سرم هی تکرار میشد

من که تو راهرو های قصر میدوییدم

و کسی که در تعقیبم بود اما چهره اش رو نمیدیدم

اینبار که با صدای در اتاقم بیدار شدم، حالم از قبل هم بد تر بود

سر درد تو کل جمجمه ام میچرخید

صدای مامان از پشت در اتاقم اومد که گفت

– جین… این در لعنتی رو باز کن دختر!

با این حرف دستگیره در رو بالا و پایین کرد

آهی کشیدم و رفتم سمت در

کلافه گفتم

– آروم مامان چه خبره؟

در رو باز کردم و با دیدم صورت بر افروخته مامان و جولیا جا خوردم

هر دو به سر تا پا من نگاه کردن و جولیا با اخم اومد تو

متعجب نگاهش کردم و گفتم

– چیزی شده جولی؟

مامان هم مردد اومد تو

جولیا شاکی در سرویس رو باز کرد و چک کرد

مامان هم نگاهش تو اتاق چرخید.

کلافه گفتم

– میشه بدونم دنبال چی میگردین؟

جولیا برگشت سمت من و گفت

– میشه بدونم چرا در اتاقت رو قفل کردی!

نمیخواستم به جولی بگم صبح شوهرش اومده اتاق من

اما این رفتارش حسابی رو مخم بود

برای همین شاکی گفتم

– چون صبح نامزد شما ، اتاق منو با تو اشتباه گرفته و نمیخواستم دوباره کسی پاشه بیاد تو اتاق من !!!

مامان هینی گفت و جولیا چشم هاش گرد شد

عصبانی اومد سمتم و گفت

– و دقیقا الان کجاست؟

قبل از اینکه من چیزی بگم صدای تام از بیرون اتاق اومد که گفت

– شما هنوز تو اتاقید؟ میز صبحانه چیده شده…

صورت بر افروخته جولیا در لحظه باز شد

لبخند شیرینی رو لبش نشست و با ذوق رفت سمت تام و گفت

– اوه عزیزم … اینجایی!

تام خندید و با جولیا از اتاق رفتن بیرون

اما لحظه آخر جولیا نگاه خشم آلودی به من و مامان انداخت

مشکوک به مامان نگاه کردم و گفتم

– تو دیدی تام اومده تو اتاق من رفتی به جولیا گفتی!؟

مامان سریع رفت تو قیافه و گفت

– بلاخره احتیاط شرط عقله!

با این حرف خواست بره بیرون که سریع بازوش رو گرفتم و گفتم

– مامان … من دخترتم! تو منو بزرگ کردی! به نظرت من چنین کاری میکنم؟

صورتش ناراحت شد

نگاهم کرد و گفت

– من تورو میشناسم جین، تو از تام خوشت نمیاد و برای اینکه به جولیا ثابت کنی حق با توئه حاضری دست به هر کاری بزنی!

پوزخند زدم. دستم رو به سینه زدم و گفتم:

-درسته از تام خوشم نمیاد. اما باور کن دیگه برام مهم نیست شما چکار میکنید! وگرنه اینجا نبودم !

برگشتم سمت تختم و گفتم

– خیلی وقته قبول کردم راهمون جداست! شما هم قبول کنید و دست از سرم بردارید.

خزیدم زیر پتو

مامان اومد سمتم و گفت:

– باشه حالا چرا داری دوباره میخوابی. بیا بریم صبحانه

پتو دادم رو سرم و گفتم

– من برای نهار همراهیتون میکنم میشه تنهام بذاری!

فکر کردم مامان بیخیال من نمیشه، اما انگار برای اولین بار، بیخیال بحث کردن شده بود. صدای بسته شدن در اومد و سریع سرم رو از زیر پتو بیرون آوردم. به در بسته نگاه کردم و با اکراه بلند شدم.

دوباره در اتاق رو قفل کردم و زیر پتو خزیدم. خدایا … لطفا نذار مزاحم بشن و یکم دیگه بخوابم!

انگار اینبار دعام اجابت شد چون انقدر خوابیدم که با حس گرسنگی و ترکیدن مثانه ام بیدار شدم.  آفتاب افتاده بود تو اتاق و فضای اتاق حالا کاملا گرم و نورانی شده بود . کش و قوسی به خودم دادم و ساعت گوشیم رو چک کردم. ساعت ۱ ظهر بود!! خدای من! امیدوارم نهار رو از دست نداده باشم!

سریع رفتم داخل سرویس،کار هام رو کردم و یه هودی یشمی و شلوار جین اسکینی پوشیدم. این هودی یشمی رو دوست داشتم چون رنگ چشم هام رو پر رنگ تر میکرد‌ .

دستی تو موهام کشیدم تا مرتب بشن. مو های من انگار همیشه همینقدر بود تا رو شونه ام و تیکه ای کوتاه شده. با همین چتری نسبتا بلند تو صورتم. من هر بار که میرفتم مدل موهام رد تعییر بدم خیلی زود باز به همین مدل برمیگشتم.

البته اینکه واقعا با این مدل راحت بودم و بهم می اومد در انتخابم بی تاثیر نبود.

اما اینکه من ۲۷ ساله رو مثل دختر های ۲۰ ساله نشون میداد بد بود

مخصوصا وقتی لازم بود تو جلسات کاری کسی از حرف من حساب ببره!

کتونی های سبزم رو پوشیدم و زدم بیرون…

اینجا که محل کارم  نیست و منم که قرار نیست  کسی رو تحت تاثیر قرار بدم پس بهتره از خودم لذت ببرم.

نگاهم تو تالار سنگی چرخید،صبح که اومدیم انقدر جذاب نبود اما حالا با نوری که از پنجره های قدی میومد داخل و نمای سنگی قصر رو جلا میداد و گرم میکرد همه چیز رویایی بود!

مردد از کنار در های چوبی بزرگ گذشتم

از یه پنجره به بیرون نگاه کردم

از دیدن منظره زیبای تپه و دشت پایین دستش غرق نور و روشنایی و سرسبزی لبخند زدم

لعنتی اینجا واقعا قشنگ بود

با صدای پایی که می اومد سر برگردوندم

خانمی با پیراهن مشکی و پیشبند سفید با لبخند از سمت پله ها اومد سمت من و گفت

– خانم جین، همه سر میز نهار منتظر شما هستند

مثل خودش لبخند زدم و گفتم

– ممنونم‌…

همراهش از پله ها پائین رفتم و پرسیدم

– شما تمام سال اینجا هستید!؟

– بله خانم!

– زندگی اینجا چطوریه!؟

ابروهاش بالا پرید و گفت

– چطور!؟

– همینطوری! آپارتمان من ۵۰ متره و خب من روز های تعطیل با بیژامه داخل خونه ام میگردم! برام سواله کسی که اینجا زندگی میکنه چطور روز های خودشو میگذرونه

آروم خندید و گفت

– خب ما اینجا محل کارمون به حساب میاد اما وقتی مهمون نباشه تو قصر ما هم با لباس های راحت میگردیم و خب اصلا نمی‌آیم طبقات بالا ‌. همون طبقه اول همه کار هارو انجام میدیم. زمستون گرم کردن کل قصد اصلا ممکن نیست

سری تکون دادم و رسیدیم به سالن

سالن هم سنگی بود اما دکور کرم و گل‌بهی داشت . نگاهم روی لوستر بزرگ و چوبی سالن چرخید و گفتم

– اوه اوه اینم تمیز میکنید!؟

باز هم خندید و گفت

– بله دو بار در سال

– واقعا شغل سختی دارید اما جالبه!

با لبخند به هم نگاه کردیم که جلو در چوبی بزرگی ایستادم

در رو برام باز کرد و گفت

– همه کار ها به نوعی سخت و جالبن

– کاملا موافقم

هر دو خندیدیم و گفت

– بفرمایید منتظر شما هستند

– مرسی میشه اسمتون رو بدونم

– من نیا هستم .

– از اشناییت خوشحال شدم نیا

نگاهم رو از صورت گرد و سفید نیا که موهای خرماییش اونو جذاب تر کرده بود گرفتم و وارد سالن شدم

با دیدن عظمیت میز، صندلی های چوبی و افرادی که با لباس های کاملا رسمی دور میز نشسته بودن سر جام میخکوب شدم

همه نگاه ها به سمت من چرخیده بود.

چهره هایی که نمیشناختم!

نگاهم رو مامان و جولیا که با پیراهن های رسمی پشت میز نشسته بودن نشست

اخم جولیا نشون میداد از دیدن من اصلا خوشحال نیست

مامان اما معذب لبخند زد و با سر به صندلی خالی کنارش اشاره کرد. تام بلند گفت

– سلام جین… به موقع رسیدی!

با این حرف بلند شد و گفت

– معرفی میکنم… البته نیاز به معرفی نداره ، جین خواهر دو قلو جولیا

همه با لبخند به من سلام کردند. حتی آقا و خانم ماریس، پدر و مادر تام که سر میز نشسته بودن

معذب نشستم سر میز

تام هم کنار جولیا نشست و گفت

– چون غذا سرد میشه معرفی خانواده رو میذارم برای بعد

تشکر کردم و با تعارف آقای ماریس سرو غذا شروع شد

همه سر گرم غذا و صحبت شدند.

مامان کنار گوشم گفت

– چرا پیراهن نپوشیدی!

آروم جواب دادم

– کسی بهم نگفت!

نفسش رو کلافه بیرون داد اما چیزی نگفت

من واقعا در جریان نبودم!

خودمو با غذا سرگرم کردم. طعم غذا هارو دوست داشتم. کمی برای خودم خوراک بره و سبزی جات کشیدم که مرد کنارم آروم گفت

– پیشنهاد میکنم امتحانش نکنی! خیلی تند بود!

آروم و سوالی برگشتم به سمتش، صورتش برنزه و استخونی بود با موهای مشکی کوتاه که با چشم های آبیش ترکیب جالبی رو درست کرده بود

لبخندی زد و با نگاهش به قارچی که به چنگال بود اشاره کرد.

لبخند زدم و گفتم

– مرسی …

***

– تو خودت گفتی آدم خوب این ماجرایی!

از حرفم آروم خندید . به صندلیش تکیه داد و پاهاش رو رو هم انداخت.

پُک عمیقی به سیگار برگش زد و گفت

– بیا اینجا جین … این تلاش تو بی‌فایده است، تو منو دیدی! منو میشناسی! حالا … یا باید کشته شی یا بی چون و چرا از من اطاعت کنی!

از جام تکون نخوردم. اخم تو هم رفت و گفت:

– من مرد صبوری نیستم! انتخاب کن جین!

اگر رمان پادشاهی گناه رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم ساحل زند برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان پادشاهی گناه

جین ، وکیل حقوقی و زرنگی که همیشه رو پای خودش بوده.
جولیا خواهر دو قلو جین که هیچوقت دوست نداشته مستقل و سخت کوش باشه.
تام همسر جولیا، مردی که موروثی سرمایه دار و ملاک بوده.
هری پسر عموی تام کسی که چهره های مخفی زیادی داره.

عکس نوشته

ویدئو

۱ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید