#شهرت #عشق_پنهونی
تعداد صفحات
نوع فایل
شهرت
شهرت اکثر اوقات از دور قشنگه، درست وقتی که با فاصله ایستادی نگاهش میکنی و دلت غنج میره ولی کافیه یکم نزدیکش بشی…
عشق پنهونی شاید در وهله اول جذاب باشه اما به مرور نشون میده که چقدر میتونه مخرب باشه.
داستان بر مدار پرده ای دراماتیک از زندگی دختری قوی و مستقل به نام هلن است که در مسیر فرار از شهرت و رسیدن به زندگی بی دغدغه و آرام ، به رابطه پنهانی با مرد جذابی پرت می شود که عاشقانه لطیف و نابی را برایش رقم میزند اما شهرت قرار نیست به راحتی مجالی به عشق بدهد.
راه فراری نیست
به قدری آلوده ات شده ام که هیچ جوره پاک نمیشوم
آلوده صدایت
آلوده نگاهت
آلوده آغوش بزرگت
کیست که بتواند نقش تو را از تن من پاک کند ؟
وقتی تمام شهر ایستاده اند به تماشای آلودگی من !
باران شدت گرفته بود و من نگران شکوفه های درخت بادام حیاطم بودم
کتاب را بستم و چشم دوختم به فنجان چای سرد شده ام
صدایی از حیاط توجهم را جلب کرد
بی اختیار ایستادم و همزمان درب سالن باز شد …
موها و پالتوش از قسمت سر شانه خیس بود
یک ماه بود یا بیشتر که ندیده بودمش و حالا او این جا بود
گفت :
ـ خیالم ازت راحت بود
زبانم خشک شد انگار که بزاقی وجود نداشت
قدم جلو گذاشت و گفت :
ـ استانبول بودی
نزدیک تر آمد ،
نفس هایم به گردنش می خورد و بوی عطرش …
آخ بوی عطرش …
سرش را کنار گوشم خم کرد و نجوا کرد
ـ بگو هرچی دیدم چرت بوده
صدای غوغای قلبم را می شنید و بازهم نفس های داغ و آشنایش را کنار گوشم خالی میکرد ؟
ـ بگو …
خریت که شاخ و دم نداشت !
ـ شایعه بود ، همش
بوسه اش را که به جان گوشم ریخت ، نفس حبس شده ام آزاد شد و با ناله ای از ته دل نامش را بردم
ـ برهان …
ـ صدات ، صدات بدبختم میکنه هلن
من طالب بدبختی اش نبودم اما بی اختیار باز هم نامش را زمزمه کردم و او حریص تر کمرم را فشرد و من شال گردنش را چنگ زدم
تشنگی که شاخ و دم نداشت
من تشنه اش بودم و انگار او تشنه تر بود …
لب هایم را با ولع مزه میکرد و من دو طرف شال گردنش را در دست می فشردم و به سمت خودم می کشیدم ،
باران شاکیانه و پُر سر و صدا به شیشه می کوبید …
دقیقه ای بعد مرا به میان تخت خوابم کشیده بود
نقطه به نقطه تنم را می بوسید
خریت که شاخ و دم نداشت !
تمام طول رابطه مان آهسته و بی صدا اشک هایم از گوشه چشمانم به حفره گوشم سُر می خورد
از آشوبی که درونم را به آتش کشیده بود
من بدون هیچ زره و حفاظی به بزم آغوش او رفتم ، آغوشی که مسری بود.
می دانستم که آلودگیِ آغوشش مسری ست ،
قطعا بیمارش میشدم
باز هم …
عمق چشمانش که انگار انتها نداشت مرا در خودش می کشید و همانجا خفتم میکرد
پشت به او شدم و به پنجره بخار گرفته اتاقم خیره بودم
می دانستم سپیده که بزند او اینجا نخواهد بود
من می مانم و آلودگی اش …
من تازه داشتم قلبم را ترمیم میکردم ، تازه داشتم با خودم و احساسم کنار می امدم
چرا او آمد و همه چیز را بهم ریخت ؟
حالا من با این دلِ به دلدارش رسیده چه کنم ؟
چگونه دوباره ترکش دهم ؟
اگر این بار دوام نیاورد چه ؟
هلن : خودساخته، مستقل و با اراده.
برهان : محافظه کار، محبوب و موفق.
لینک های مفید : بویر نیوز – اخبار ادبی – فلای اپ – برندآپ – شهرک چیتگر – رمان شناس – رمان دوست – پهنه b