#داستان #داستان_کوتاه #فلسفی #ازدواج
#کودکان_کار #حیوانات #مهربانی
تعداد صفحات
نوع فایل
این مجموعه داستان کوتاه شامل پنج داستان کوتاه با نام های «دوچرخه امیر رنگین کمان دارد با این که هیچ وقت باران نباریده» ، «درهای بسته»، «در قفس های کوچک پرنده های بیشتری می میرند»، «دخترک گل فروش»و «دوست داشتن سگ ها دردسر ساز است» می باشد.
دوچرخه امیر رنگین کمان دارد با این که هیچ وقت باران نباریده:
درباره پسر نوجوان یتیمی است که به تنهایی و با عزت بار زندگی را به دوش می کشد.
***
درهای بسته:
درباره دختر جوانی است که راه فراری از خانواده اش ندارد.
***
در قفس های کوچک پرنده های بیشتری می میرند :
همه چیز درباره یک مهمان ناخوانده است!
***
دخترک گل فروش:
درباره ی دختر بچه ای است که در آستانه قبرستان گل فروشی می کند.
***
دوست داشتن سگ ها دردسر ساز است:
درباره زندگی به ظاهر آرامِ یک زوج جوان
تنها هدفم یادآوری چیزهایی بود که می دانید!
تفاهم داشتن گاهی مهم تر از عشق دو طرفه است.
گوش دادن بهتر از مدام حرف زدن است.
از دور تماشا کردن و حرفی نزدن منجر به حسرت خوردن می شود.
و
درد هایی که احساس کی کنیم همیشه بزرگ ترین و صعب ترین مشکلات حل نشده جهان نیستند.
خلاصه دوچرخه امیر رنگین کمان دارد با این که هیچ وقت باران نباریده:
همیشه قرار نیست عشق های بچگی بهم برسند. گاهی عشق های بچگی در سینه می ماند و آدم تصمیم می گیرد آن را با خودش ببرد…!
*
خلاصه درهای بسته:
یک خانواده معمولی گاهی اصلاً یک خانواده معمولی نیست! یعنی درست که نگاه کنی می بینی اصلاً خانواده ای نیست…!
*
خلاصه در قفس های کوچک پرنده های بیشتری می میرند:
گاهی یک مهمان ناخوانده با کوله باری درد از راه می رسد تا بفهمد یک بچه آنچه به دوش می کشد از غم بار او بیشتر است..!
*
خلاصه دخترک گل فروش:
دختر بچه ای روی یک صندوق کوچک در قبرستان گل می فروشد تا این که یک روز پای درد و دل یک عاشق می نشیند و درمییابد که….!
*
خلاصه دوست داشتن سگ ها دردسر ساز است:
زن و شوهری با عشق ازدواج کرده اند و حالا زیر یک سقف به یک بن بست عجیب رسیده اند به نام سگ ها!
گاهی آدم می داند آخر داستان خوش نیست اما سیر قصه آن قدر خسته کننده و آزار دهنده هست که آرزو می کنی کاش فقط زودتر تمام بشود
***
مردِ جوان سکوت کرده بود که دخترک لبش را به میهمانی لبخند برد و همینطور که کماکان مشغول وارسی گل هایش بود گفت : من نمیدونم آدم بدیم یا نه اما این و خوب میدونم که اگه همه ی آدمای دنیا گل بودن ، خوش حال شدن از مرگشون هم نهایت بد ذاتی بود.
***
مامان موزیانه خندید. مثل وقتی که خبر های جدیدی برای دادن به خاله مهشید داشته باشد و بتواند دو سه ساعتی تلفن را اشغال کند. نفس خسته ام را بیرون فرستاده و سر تکان دادم. آدم توی خانه ای که بزرگ ترهایش سر سوزن با او جور در نیایند، بدجوری خسته می شود.
ریحانه
امیر
بی بی خاتون
خانم جوان
لینک های مفید : بویر نیوز – اخبار ادبی – فلای اپ – برندآپ – شهرک چیتگر – رمان شناس – رمان دوست – پهنه b