دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

نام نویسنده: 
نام ناشر: 
سال انتشار :

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان هفت متری دربند
موضوع اصلی رمان هفت متری دربند

سرگذشت خیانت‌های ریز و درشت.
سرگذشت خانواده‌هایی با انواع آسیب‌های اجتماعی و همچنین پشت پرده‌های یک شرکت دارویی.

هدف نویسنده از نوشتن رمان هفت متری دربند

آشنایی و آگاه سازی با انواع آسیب اجتماعی، ایجاد سرگرمی.

پیام های رمان هفت متری دربند

آگاه سازی در رابطه با HIV, اعتیاد، افسردگی، وسواس بیمارگونه.

خلاصه رمان هفت متری دربند

بعد از مرگ مشکوک کیانوش و سقوط ماشینش به دره، صوفیا مجبور است خودش را به مراسم شوهری که باعث و بانی مرگش است برساند… شوهری که دو بار بیشتر او را ندیده! صوفیایی که بعد از هفت سال تبعید و نگهداری از پیرزنی علیل به دستور نابرادری به نام همایون، حالا برگشته تا بشود سایه بالای سرشان…

مقدمه رمان هفت متری دربند

پیش‌گویی‌‌ها همیشه درست از آب در می‌آیند، البته اگر اسمش را بخواهیم پیش‌گویی بگذاریم! من اما اسمش را گذاشتم برنامه از پیش تایین شده…
پیش‌گویی‌های من همیشه، به قطع یقین، درست از آب در می‌آمد به جز یکی… جز همان پیش‌گویی عصر صورتی!
ساحره ص.ش

مقداری از متن رمان هفت متری دربند

_ برای من معین‌الدین، هما، برهان، فرهان، دیبا و سیما… و همایون فقط یه چیزن، ناظم!
_ چقدر تلخه که می‌دونم یه روزی بهم خیانت می‌کنی.
_ حس ششمت می‌گه؟
سرش را به نشانه مثبت تکان داد. همانطور که دستش را می‌گرفتم تا از روی تخت بلند شود گفتم:
_ بهش اعتماد کن.
اعتماد! حس ششم برای من قطعا جوک سال بود… من هر چه حس ششمم می‌گفت فقط باید برعکسش می‌دویدم تا می‌رسیدم به مقصد!
حس ششم من همیشه معکوس عمل می‌کرد، همیشه ساز مخالفی بود که من برایش نمی‌رقصیدم.
حس ششمم زمانی گفت همایون هم برای تو حسی دارد در هجده سالگی، حس ششمم گفت همایون حتی اگر تو را راهی غربت کند برت می‌گرداند، حس ششمم گفت امکان ندارد همایون برایت همسر انتخاب کند، حس ششمم گفت امکان ندارد همایون ازدواج کند!
تیشرت را از گردنش رد کردم و دست‌هایش را از آستین‌هایش در آوردم.
_ نمی‌شه بگذری؟ بخاطر من…
_ نه نمی‌شه!
_ قبلا به حرفم گوش می‌کردی.
_ قبلا قبلا بود! قبلا منم هر لحظه با خودم می گفتم یعنی نمی‌شه به من یه فرصت بده! من اونقدر ها هم بد نیستم…
لبخند آرامی زدم اما او همچنان عمیق نگاهم می‌کرد:
_ ازم کینه کردی؟
لبخندم عمق بیشتری گرفت و گونه‌اش را بوسیدم:
_ چه کینه‌ای؟! آدم به زور که نمی‌تونه عاشق کسی بشه.
_ اما من عاشقتم.
_ بعید می‌دونم.
_ چطور بهت ثابت کنم؟
_ نمی‌شه… من به هیچ کس اعتماد ندارم.
_ حتی به من؟
_ حتی به تو.
_ فکر می‌کنی بهت خیانت می‌کنم؟
_ آره.
_ حس شیشمت می‌گه؟
_ نه! من مطمئنم که همچین اتفاقی می‌افته.
_ پس چرا باهامی؟
_ چون هنوزم دوست دارم.

***

عینکم را بین انگشتانم چرخاندم. چشم‌هایش را دقیق نگاه کردم. آب دهانم را قورت دادم و لبخند زدم اما عضلات کنار لبم می‌لرزید:
_ ببخشید اگر این مدت اذیتتون کردم جناب ناظم…
لبخندم گشادتر شد:
_ خوبی بدی دیدید حلال کنید.
به جای چشم‌های مبهوت او سروی جواب داد:
_ نفرمایید خانم شفق، ما جز خوبی چیزی از شما ندیدیم. بدون شما قطعا شفا دیگه مثل قبل نمی‌شه.
_ شفا بعد از من قدرتمند‌تر خواهد بود، ما دست پرورده جناب ناظم هستیم دیگه چه برسه خودشون این مسئولیت رو به عهده بگیرن.
کیف در دستم را محکم‌تر فشردم:
_ شما رو قطعا فراموش نمی‌کنم یه تیم عالی و کار کشته.
نگاهم را چرخاندم به سمتش:
_ به امید دیدار همایون خان!
عقب‌گرد کردم و قدمی به سمت در برداشتم که صدایش را شنیدم:
_ صوفیا؟
قدم بعدی را برداشتم که بلندتر صدا زد:
_ صوفیا؟
قدم بعدی را برداشتم که صدایش به فریاد تبدیل شد:
_ صوفیا… برگرد سر جات.
با سر به آن سه مرد سیاه پوش اشاره زدم که سریع به سمتش رفتند. فریاد می‌کشید و من نه برگشتم تا خودش را ببینم و نه کسانی دیگر که مبهوت این جنون ناگهانی شده بودند.
پایم که به بیرون رسید دلم می‌خواست با فریادهایش خودم را دار بزنم. صدایش داشت باعث خونریزی مغزم می‌شد. دست‌هایم را روی گوشم‌هایم گذاشتم و محکم فشردم اما شنیدم:
_ صوفیا لطفا… التماست می‌کنم… صوفیا‌…
داشت التماسم می کرد، به طرز احمقانه‌ای همایون ناظم پسر ارشد معین‌الدین داشت التماسم می‌کرد.
قدم تند کردم به سمت ماشینش و در را باز کردم. چشمم افتاد به در، مرد‌ها را کنار زده بود و داشت می‌دوید. به سرعت نشستم، نگاهم افتاد به کیف و کنارم گذاشتم و پایم را رو گاز فشردم…
اما هنوز صدایش می‌آمد:
_ صوفیا بخاطر من…

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان هفت متری دربند

صوفیا شفق : دیوانه‌ی عاشق، دختری که فکر می‌کند هیچ گاه دستش به خون آلوده نشده.
همایون ناظم : سکوتی ترسناک با لبخند همیشه استوار و مدعی اقتدار.

عکس نوشته رمان هفت متری دربند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *