این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.
تعداد صفحات
نوع فایل
یک زندگی پر فراز و نشیب و پر از حسرت، سرگذشت دو دختر تنها با مشکلاتی که سر راهشان قرار میگیرد و قضاوتهای نابجا که زخم اصلی این دو دختر است.
میشه گفت هم از روی سرگرمی هم چیزهایی که داری تو جامعه میبینی ولی درک درست ازش نداری. هدفم اینه همه به اون درک درست برسن و قضاوت کردن و بذارن کنار، بعضی وقتها بعضی از حرفها خیلی درد داره با خوندن این داستان متوجه حرفم میشین.
بیشتر محکم بودن و مستقل بودن یک دختر رو میخوام نشون بدم، ما خانمها حتی اگه تنها باشیم میتونیم از پس خودمون بر بیایم. و یه چیز دیگه اینکه الان مهمونیهای بی سر و ته خیلی زیاد شده و هنوز یه عده از دوستهای عزیزم گول ظاهر این مهمونیها و افراد پولدار رو میخورن شاید این داستان کمک کنه که تو هر مهمونی و با هر افرادی نشست و برخواست نکنن.
همه چیز از یک مهمانی شروع شد. مهمانی که من در آن حضور نداشتم و بعد آن شایعهای تلخ و وحشتناک پخش شده بود که رعشه بر اندام میانداخت.
شایعه کشتن دخترانی که به بهادر شمس نزدیک میشدند و بعد آن مرگشان آوازه شهر میشد ولی هیچ ردی از خود نمیگذاشت. بله بهادر شمس کسی که مهمانی راه میانداخت و زیباترین دخترها را با زبان بازی و نقشه طعمه میکرد تا اینکه…
در دریای عمیق تنهایی پا میگذارم. در باغی که در رویاهایم تجسم میکردم ، بار دیگر با او به نجوا مینشینم، میاندیشم به اینکه بار دیگر قربانی شدهام؛ قربانیِ اگرها و بایدها قربانیِ طالع نحسم، تسلیم میشوم، تسلیم سرنوشتی که رقم میخورد.
خودم را رقاصهی دست سرنوشت میکنم. با هر سازی که او زد، میرقصم.
سرش را پایین انداخت و در ادامه حرفش گفت:
– من فردا میرم خونمون تا کمتر جلو چشمتون باشم و کمتر حرص بخورین.
برگشت و سمت در رفت که محسن بلند گفت:
– صبر کن.
بلند شد و لنگان_لنگان سمت او رفت رو به رویش قرار گرفت و گفت:
– بهادر فرار کرده اون الان به خون من و تو تشنهست باید اینجا بمونی تا اونا دستگیر شن.
نگاهش در نگاه خیس از اشک او نشست دلش لرزید احساس کرد قلبش بیمحابا خود را به قفسه سینه میکوباند دست در موهایش کشید و یقه لباسش را کمی باز کرد و گفت:
– اینجوری نگام نکن.
انگار منتظر همین چند کلمه بود که اشک راه گونهاش را پیش بکشد.
محسن تحمل نکرد گوشه لبش را با حرص جویید و نزدیکش شد دستش را روی بازوی او گذاشت و سرش را نزدیک او برد و کمی کج کرد.
– گریه نکن حالم خراب هست بدترم نکن.
سعی میکرد آرام باشد ولی نشدنی بود.
محسن نزدیک تر شد و سرش را در آغوشش کشید و موهایش را نوازش کرد و آرام در گوشش گفت:
– چیکار داری میکنی باهام؟ چرا من باید دلم برات بلرزه؟ چرا باید با گریههات به جنون برسم؟ اصلا کی تونستی تو من نفوذ کنی؟
انگار برای لحظهای خشک شده بود آرام خواست خود را عقب بکشد که محسن بیشتر او را به خود چسباند.
– جات همینجاست وول نخور نمیخوام معصومیت چشمات و ببینم.
با صدایی که میلرزید آرام گفت:
– چرا پس هر دفعه تو یه مودی؟ چرا یه روز عاشقی یه روز فارغ؟ من الان باید کدوم محسن و باور کنم؟
ریز خندید و گفت:
– همین کاراهام من و جذاب کرده دیگه مگه نه؟
آنسه هم آرام لبخند زد و با خودش گفت قطعا او را منحصر به فرد میدید و با تمام کسانی که دورش بودن فرق میکرد که او اینگونه شیدایش شده بود.
***
– دوست دارم هر روز هر دقیقه اصلا هر ثانیه همینجوری بشینم جلوت، زل بزنم بهت، نگات کنم، غرق شم توت میدونستی تو ابدی منی؟
– نمیخوام انرژی منفی بدم ولی یه حسی بهم میگه تو ابدی نیستی شاید اشتباه کنم ولی حسهام هیچوقت بهم دروغ نمیگن.
– حست غلط کرده فقط تو بمون هر کار دلت خواست بکن وقتی تو باشی دیگه چشمهام هیچکس رو نمیبینه شاید باورت نشه وقتی کنارم هم نیستی حست میکنم انگار اون زمانم هستی.
محسن: یه پلیس مغرور و خودشیفته.
آنسه: یه دختر قوی ولی لجباز و یکم هم حرص درار.
سیمین: یه دختر ساده و زودباور و خیلی حساس.
امیرسام: هم مغرور هم مهربون هم دهن بین طوریکه نمیشه بهش تکیه کرد.
بهادر: یه بیمار روان پریش، یه زبون باز حرفه ای.