نویسنده رمان:
انتشارات:
سال انتشار:
ژانر رمان:
تعداد صفحات
قیمت نسخه چاپی
نوع فایل
دلنواز کیانآرا، دختری که رنج سالهای گذشتهاش با او کاری کرده تا در مهمانیهای مختلف شرکت کند. او در یکی از همین مهمانیها، با مردی آشنا میشود…
غریبهای آشنا که هممسیر میشود با دختر داستان و او را پرت میکند در دل واقعیت…
شوکی بزرگ و شیرین…
شوکی که باعث تغییراتی در زندگی دلنواز میشود…
-چرا ول نمی کنی؟ بذار زندگیش رو بکنه!
همانطور که از چای اش نوشید، از بالای فنجان به چشمان خشمگین بهزاد خیره شد. با خونسردی ذاتی اش کمی نگاه،نگاهش کرد و در نهایت گفت:
-لازمه تکرار کنم من کی ام؟
غضبناک خواست حرفی بزند که در اتاق توسط امیر باز شد.
-خدا نبخشت که من رو وادار به دروغ می کنی!
بی توجه به حضور بهزاد پرسید:
-چیکارت داشت؟
امیر از گوشه چشم نگاهی به مرد خشمگین نشسته روی مبل انداخت و یادش آمد که دلنواز دوست نداشت از این قضیه او چیزی خبر دار شود.
-الان بگم؟
با چشم اشاره ای به مخاطب خاص هم کرد. سامی بی خیال به صندلی اش تکیه داد و گفت :
-آره،بالاخره ایشون دایی جان هستن.
امیر در حالی که جلو آمد، توضیح داد:
-راجع به دیشب پرسید،گفت دیشب داداشش زنگ زده بهش چی گفتید.منم گفتم خواهرت اونجا بوده و جواب تلفن رو داده….
بهزاد مانند اسفند روی آتش از جا پرید و بلند و پرسید:
-دیشب دلنواز کجا بوده؟ چی کار دارید می کنید؟
سامی با پوزخندش حرفش را همچون زهر به او خوراند.
-چطور خبر نداری خواهر زادت دیشب کجا سر روی بالشت گذاشته؟ مگه تو بهتر از همه مراقبش نیستی؟ مگه تو بزرگترش و وکیل وصیش نیستی؟ چطور خبر نداری که دیشب دلنواز تا پای خوردن الکل هم رفته؟ فقط من خطر دارم براش؟هنوز نمیدونی وقتی سال مامانش میشه هیچی جلودارش نیست؟
ناگهان از کوره در رفت و با خشم از روی صندلی بلند شد. فریادش حتی امیر را هم از جا پراند.
-کدوم گوری بودی وقتی نصف شب تو قبرستون پیداش کردم؟ وقتی تو قبرستون از حال رفته بود!لعنتی این بود اون مراقبتی که ازش دم میزدی؟
امیر به قصد آرام کردنش جلو آمد.زانو های بهزاد تحمل این تحقیر هارا نداشت که روی مبل فرود آمد.
سامی کمی آرام تر به نظر می رسید که زیر لب به امیر گفت:
-هرچی به دلنواز گفتی، برای داداشش پیامک کن!
همه شان کم آورده بودند از این بازی بد روزگار!