مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان زحل

سال انتشار : 1394
هشتگ ها :

#پایان_خوش #عاشقانه #ازدواج_سفید #مواد_مخدر #دوست_دختر #ساقی #پارتی #رحم_اجاره_ای #اعتیاد

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

موضوع اصلی رمان زحل

در مورد دختریه که ساقی و دزده و بنا بر جریاناتی دکتری موقر عاشقش می شه و اونو …

هدف نویسنده از نوشتن رمان زحل

+مهمترین هدف نشون دادن وضعیت دختریه که تک و تنها در شهر بزرگی مثل تهران بزرگ می شه و دلیل اینکه ساقی می شه اما سالم می مونه.
+تغییر در روند زندگی فردی که مهره ی سوخته بوده.
+اطلاعات حقوقی.
+شناخت آسیب های مندرج در رمان.
+شناخت عشق حقیقی که فارغ از ظواهر هست.
+شناخت تاثیر مصرف مواد صنعتی و سنتی.

پیام های رمان زحل

تاثیر بود و نبود خانواده در زندگی یک فرد از دوران کودکی تا بزرگسالی.
تاثیر ذات خوب در فردی که به ظاهر بسیار گناهکاره.
تنها چیزی که منجر به تغییر فردی می شه خواستن اوست.
پیامد انتخاب زندگی آزاد در هر زمینه ای.

خلاصه رمان زحل

زحل ساقی و جیب بری هست که در یک مهمانی با بردیا رزیدنتی که بسیار عاقل و موقر و محترم هست آشنا میشه و این دقیقا عکس شخصیت زحل هست
بردیا تمام تلاششون می کنه تا زحل دست از شغلش برداره و او را تغییر بده و کنار خودش قرار بده اما زمانی این اتفاق می افته که تقدیر چیز دیگه ای براشون رقم می زنه و این عشق رخی رو نشون میده که هرگز فکرشو نمی کردن.

مقدمه رمان زحل

این رمان اطلاعات مکفی در مورد اعتیاد، درمان، دلایل نقض ازدواج سفید، رحم اجاره ای و… به شما می دهد که تماما مستند هستند.

مقداری از متن رمان زحل

تو پارک ملت بودم و قرار بود که چند نفر بیان ازم مواد بگیرن، دونه دونه برف می اومد و نشسته بودم رو یه نیمکت و به خاطر سرمای هوا تو خودم جمع شده بودم، دونفر اومدن، یه دختر و یه مرد حدود پنجاه ساله، مواد رو ردوبدل کردیم و اونا رفتن، هنوز چند قدم نبود که ازم جدا شده بودن که مأمورا سر رسیدن، سریع بلند شدم و دوئیدم، تو اون لحظه نمی دونستم کجا دارم می رم و مامورا هم دنبالم می دوئیدن، شاید بیست بار خوردم زمین و زانوم داغون شده بود و پاهام تیر می کشید، زمین لیز لیز بود و هوا سوز داشت و صورتم یخ کرده بود، با اون حجم هوای سردی که به خاطر دم و بازدم عمیقی که در حین دوئیدن داشتم، حس می کردم ریه هام دارن منجمد می شن و پهلوهام تیر می کشید، حین دوئیدن، برگشتم پشت سرمو ببینم، دیدم فاصله گرفتم، اما هنوز دارن دنبالم می آن.
تا سرمو برگردوندم، با صورت رفتم تو قفسه ی سینه ی یکی و همین باعث شد تا به شدت با پشت بخورم زمین، احساس کردم جمجمه ام چند تیکه شد و ستون فقراتم از هم وارفت، این قدر سرعت دوئیدن و شدت برخوردم زیاد بود که اون طوری خوردم زمین.
صدای یکی تو گوشم پیچید…
-زحل!! این جا چی کار می کنی؟!!
چشمامو از شدت درد به زور باز کردم دیدم مانیه، دستمو بلند کردم و با نفس های دردناک و با یه صدای ضعیف، گفتم:
-مأمورا دنبالمن، فراریم بده!
دستمو گرفت و با یه حرکت بلندم کرد که سریع گفتم:
-بدو! مأمورا!
و دوئیدم، سرشو بلند کرد و به حرف من دنبالم دوئید، شاید اگه نمی دوئید، مجبور به فرار نبود، از روی یه نیمکت پریدم بالای سکو و مانی هم دنبالم می اومد، با اون همه درد، نمی دونم چه نیرویی تو وجودم منو تو دوئیدن یاری می کرد، مانی رو نگاه کردم و خواستم برگردم که فاصله ی مامورا رو از خودم بسنجم، که مانی پیچید سمت چپ و داد زد:
-زحل بیا این ور! ماشینم اینوره.
-اَه، لعنت به تو! زودتر بگو!
برگشتم دیدم مأموره از کنارم در اومد و کاپشنم رو از پشت گرفت که جیغ زدم:
-مانی…
مانی درحین دوئیدن، بهم نگاه کرد و دید گیر افتادم برگشت، این قدر هول کرد که خورد زمین، دستم رو سمت مانی گرفته بودم و جیغ می زدم:
-مانی؟
سریع بلند شد و دوئید طرفم، دستمو گرفت و داد زد:
-کاپشنو درآر!
دستمو ول کرد و بر اثر کششی که از دو طرفم بود چون مانی و مامور با هم می کشیدنم با مأموره هر دو داشتیم پخش زمین می شدیم، ولی قبل از مماس شدن تنم با برف و یخ، یکی منو نگه داشت که مانی بود و متوجه شدم که کلک زده و لحظه ی اول ولم کرده، اما با اون یکی دستش، دستمو گرفت رو هوا، مأموره از رو سکو پاش لیز خورد و منو ول کرد و خورد زمین و یه آخ بلند گفت، مانی منو کشید و باز دوئیدیم سمتی که ماشین بود، نمی دونم چه بلایی سر ماموره اومد که به خودش می پیچید و نتونست بلند شه، گمونم جاییش شکست، مچ دستم هنوز تو دست مانی بود، دو سه بار خوردم زمین و بلندم کرد، به ماشین که رسیدیم، دزدگیر رو زد و سوار شدیم، از پارک در اومد و افتاد بین ماشینایی که تو خیابون ولی عصر در حال تردد بودن که دیدم چند تا مامور دارن بی سیم به دست و در حال دوئیدن این ور و اون ورو نگاه می کنن، فقط خدا خدا می کردم، که نبینن ما رو! ولی خدایی مانی هم دست فرمونش عالی بود، هم تسلطش تو اون بل بشو، به سر خیابون که رسیدیم، هنور جفتمون نفس نفس می زدیم و صدای چند تا ماشین پلیس اومد که خوشبختانه ما داشتیم دور می شدیم.
مانی محکم زد رو فرمون و گفت:
-لعنتی، چی کار کنم من تا حالا فرار نکردم! وای، شماره امو بر نداشته باشن.
بیا! دو تا جمله ازش تعریف کردم…
-بپیچ سمت راست تو اتوبان می افتیم، احتمال پیدا کردنمون کمتره.
مانی-یعنی تو می گی ماشین رو ندیدن.
-فقط امیدوارم، بیپچ دیگه، ورودی نیایش رو رد می کنی الان.
مانی-نه، باید از کوچه پس کوچه بریم و یه جا ماشین رو جا بذاریم و فرار کنیم.
تو کوچه پس کوچه با سرعت بالا می رفت و پشتمون ماشین پلیس نبود، خیالمون راحت شد که ماشین شناسایی نشده، تازه داشتم نفس های آروم می کشیدم و درد بدنم پر رنگ شده بود و مانی هم یه خورده سرعتش رو کمتر کرده بود، که صدای یه ماشین پلیس اومد …

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان زحل

زحل : خودساخته، مستقل، ناآگاه، برونگرا، شیطون، عصبی و مغرور ولی با محبت، متعهد، فداکار، صبور.
بردیا : حامی، صبور، مهربون، عاقل، با معرفت، غیرتی.

عکس نوشته

ویدئو

00:00
00:00

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید