مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان مردم این شهر حسودند

سال انتشار : 1400
هشتگ ها :

#پایان_خوش #هیجان‌انگیز #پند‌_آموز #راز_آلود

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

موضوع اصلی رمان مردم این شهر حسودند

سر‌گذشت دختر و پسرعمویی که دیوانه‌ وار عاشق هم هستند، اما همیشه کسی هست که به یک عشق ناب و خالص حسادت بکنه و اون‌ها رو از هم جدا کنه.

هدف نویسنده از نوشتن رمان مردم این شهر حسودند

تمام رمان‌های من نشون دادن هنجاری‌ها و ناهنجاری‌های اجتماعیه‌. در این رمان سعی کردم دخالت‌های بی‌جای خانواده‌ها رو در مقوله‌ی ازدواج و پدرانی که با دختراشون نا خواسته دشمنی می‌کنن رو به چالش بکشونم. اینکه عشق واقعی دو نفر رو حتی اگر کیلومترها از هم دور کنه، مثل آهنربا دوباره به هم جذب می‌کنه. و پررنگ‌ترین پیام این رمان حسادته.
همه‌ی آدم‌ها حسودن، اما فقط تعداد اندکی می‌تونن حسادت رو درونشون کنترل کنن.

پیام های رمان مردم این شهر حسودند

آگاه سازی پدرها و مادرها که با دخترانشان دوست و رفیق باشند. اعتقادات کورکورانه‌ی پدران خانواده‌های مذهبی که‌ اکثر اوقات به خراب شدن زندگی دخترانشان می‌انجامد. و اینکه فقط کسانی عاشق می‌شوند که قلب سفیدی داشته باشند. آدم‌های خاکستری و حسود هرگز عشق واقعی رو تجربه نمی‌کنند.

خلاصه رمان مردم این شهر حسودند

سلبی‌ناز قراره با استادش حامد ازدواج کنه. استادی که کل دخترای دانشگاه عاشقش هستن. اما سلبی‌ناز کسی رو دوست که هیچکس فکرش رو هم نمی‌کنه. روز عقد نزدیکه و مردی که براش همون نزدیکی‌ها تب کرده و برای از دست دادن سلبی‌ناز داره جون میده. روز عقد اتفاقی میفته که همه‌ چیز به هم می‌ریزه‌ و سرنوشت خیلی‌ها تغییر می‌کنه.

مقدمه رمان مردم این شهر حسودند

می‌روم از این شهر،
می‌گریزم‌ از خاطراتی که طعم قهوه‌های تلخ دست نخورده می‌دهند.
گم می‌شوم در هیاهوی شهری که کوچه‌ به کوچه‌اش به نام توست.
می‌خواهم بمانم و بهانه کنم تو را؛
اما می‌گریم برای آخرین بهانه‌ات برای نماندن
که نمی‌شود، نمی‌رسیم ما به هم…
که شاید مردم این شهر حسودند…

مقداری از متن رمان مردم این شهر حسودند

“مهراج حتی یک سر سوزن ابایی ندارد از حرف‌هایی که می‌زند. نه از یاسر می‌ترسد نه از رسوا شدن دلش. نه از جمعیتی که زل زده‌اند به او خجالت می‌کشد و نه از فکر و حرف آن‌ها.
فقط و فقط به سلبی‌ناز فکر می‌کند و به تمام عشقی که به دخترعمویش دارد.
حرکاتش چون آدم‌های مست و پاتیل است و گویی هذیان می‌گوید. اما او در آن لحظه عاقل‌ترین مرد دنیاست و واقعی‌ترین حرف‌ها را می‌زند‌.
شروع می‌کند به خود زنی. با کف دست روی دو طرف صورتش می‌زند.
– بیا منو بزن عمو. بیا… هر چقدر دوست داری بزن تو صورتم. کمربندتو بزن رو تنِ من؛ ولی رو تن دخترت نزن. عمو بزن منو، شاید آروم بگیری؛ ولی دست رو سلبی بلند نکن. تو رو خدا نزنش.
یاسر فریاد می‌زند:
– به توچه؟ تو چی کاره‌ای؟ تو این وسط اصلا چه غلطی می‌کنی زر زر می‌کنی مهراج؟
مهراج زانو می‌زند.
– واسه شما چه فرقی می‌کنه عمو؟ بزن منو انگار دخترتو زدی. بزن تا آروم شی.
گیسو فریاد می‌زند.
– مهراج!
یاسر می‌گوید:
– صبر کن زن داداش.‌ وایسا ببینم چی میگه؟
صادق می‌گوید:
– داداش کوتاه بیا. مهراج تب داره. حالش خوب نیست.
مامان‌تی‌تی می‌گوید:
– یاسر تمومش می‌کنی یا سکته کنم از دستت بمیرم؟
یاسر می‌گوید:
– من دارم دخترمو تربیت می‌کنم واسه غلطی که کرده. ولی این مهراج این وسط چی می‌خواد؟ واسه چی دایه مهربون‌تر از مادر شده؟
مامان‌تی‌تی با دست روی قلبش فریاد زد:
– تو غلط می‌کنی که داری دخترتو اینجوری تربیت می‌کنی؟ تو خیلی بی‌جا می‌کنی.
– مامان به سوال من جواب بده. مهراج چی می‌خواد داره دخالت می‌کنه؟ نکنه داره هذیون میگه؟‌ اصلا به مهراج چه ربطی داره؟
مامان‌تی‌تی فریادی بلند‌تر می‌زند:
– چون مهراج دخترتو دوست داره. چون سلبی ناز این پسرو دوست داره.
سکوتی سنگین در میان جمعیت حاضر در خانه می‌افتد.
حتی سلبی‌ناز هم دیگر اشک‌ نمی‌ریزد.
در آن لحظه مهراج فقط می‌خواهد دهان مامان‌تی‌تی را ببوسد. شیده اما در حال مرگ است. چه می‌گوید این مادربزرگ عزیزش؟ مگر می‌شود. همه می‌دانند چه کسی عاشق مهراج است. نه مامان‌تی‌تی اشتباه کرده.

***

دور شدم ازت تا از یادم بری
فکر می‌کردم اگر از اینجا برم دوست داشتنت رو فراموش می‌کنم
اما نمی‌دونستم وطن من تویی و بدون تو همه جا غریبم.

***

می‌دونی بدترین نوع مردن چیه؟
اینکه یکی رو خیلی دوست داشته باشی
اما نذارن کنارت بمونه

***

زجرکش شدن رو دارم هر روز می‌بینم
قلبم عاشقشه
عقلم میگه خفه شو

***

می‌دونی چرا تو این سه سال از دوریت نمردم؟
چون من یه لشکر آدم بودم
هر شب یکی از دلتنگیت می‌‌مرد
فرداش اون یکی پا میشد و باز به دوست داشتنت ادامه می‌داد.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان مردم این شهر حسودند

سلبی‌ناز: دختری زیبا و مهربان اما خجالتی. دختری که برای ذره‌ای گرفتن عشق از پدرش جون می‌داد.
مهراج: پسری مهربان و جسور و عاشق. حامی.
شیرین: دوست سلبی‌ناز، نماد معرفت، بخشنده، رئوف.
مهبد: برادر دوست سلبی‌ناز ، سرسخت، مقتدر، مهربان.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید