مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان اسیر دزدان دریایی

سال انتشار : 1395
هشتگ ها :

#پایان_خوش #خارجی #لرد #ندیمه #بزرگسال #قدیمی #پرماجرا #کلاسیک

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان اسیر دزدان دریایی

برای دانلود رمان اسیر دزدان دریایی به قلم ساحل زند نیاز است که ابتدا وارد اپلیکیشن باغ استور شوید و با جستجوی نام آن یا نام نویسنده به صفحه رمان دسترسی خواهید یافت. مطالعه این رمان تنها در این اپلیکیشن مجاز است و نویسنده این اثر اجازه ی انتشار رمان اسیر دزدان دریایی را بصورت انحصاری و اختصاصی به باغ استور داده است.

موضوع اصلی رمان اسیر دزدان دریایی

رمان اسیر دزدان دریایی سرگذشت سوفیا دختر یه تاجر انگلیسی است که تو سفر دریایی توسط دزدان دریایی دزدیده میشه تا از پدرش اخاذی کنند اما رئیس دزدان دریایی خواب های دیگه ای برای سوفیا دیده…

هدف نویسنده از نوشتن رمان اسیر دزدان دریایی

دختر ها همیشه در طول تاریخ بخاطر جنسیت برای رسیدن به آرزو های خودشون تحت فشار بودن، هدف من از نوشتن رمان اسیر دزدان دریایی در کنار سرگرمی، نشون دادن تلاش برای رسیدن به رویاهات تحت هر شرایطی هست…

پیام های رمان اسیر دزدان دریایی

مهم ترین پیامم در رمان اسیر دزدان دریایی بیان پذیرش چالش های زندگی، پیدا کردن راه حل تو هر شرایطی و رفتن دنبال رویاهات است.

خلاصه رمان اسیر دزدان دریایی

اون خوشتیپ بود، جذاب بود، فوق العاده قدرتمند بود، اگه جای زخم رو صورتشو در نظر نمی گرفتم میتونست خوشتیپ ترین مردی باشه که تا حالا دیدم اما اون یه دزد دریایی مغروره، با یه حرمسرا از دختر هایی که اسیر کرده! یه مرد سرد و بی احساس که حالا منو از کشتی پدرم دزدیده بود…

رمان اسیر دزدان دریایی ماجرای سوفیاست، دختر ثروتمندی که در یک سفر دریایی دزدیده میشه و مجبور به یک معامله با رئیس دزدان دریایی میشه، اونم چه معامله ای!

مقداری از متن رمان اسیر دزدان دریایی

بیایید نگاهی بندازیم به شروع رمان اسیر دزدان دریایی اثر ساحل زند :

از زبان سوفیا :

آب خنک حس عالی بهم میداد ،  به ساحل رودخونه نگاه کردم که ندیمه هام با نگرانی ایستاده بودن و لباس هام تو دستشون بود . بلند گفتم

– شما هم بیاین دخترا خیلی خنک و عالیه

– خانم … خواهش میکنم برگردین … اگه کسی شمارو ببینه چی

– انقدر جوش نزن کتی … کسی این اطراف نیست

اینو گفتم و به طرف میانه رودخونه رفتم . آب تا بالای سینه ام رسیده بود . چقدر خنک و زلال … کتی و مگی ندیمه های دو قلو من بودن اما همه میدونستن از پس من بر نمیاد . نه اونا نه هیچ کس دیگه . حتی پدرم لرد آنسل از پس کوچیکترین بچه اش و تنها دخترش ، سوفیا بر نمی اومد .

آروم خندیدم که حرکت نی های کنار رودخونه نظرمو جلب کرد . دقیق نگاه کردم… انگار یه نفر اونجا بود و به سمت من می اومد . با دیدن  دوتا چشم آبی خیره به من هل خوردم . آب تا جایی بالا بود که بدنمو بپوشونه … اما … اما زیادی زلال بود برای حفظ بدنم . با دستم جلو خودمو پوشوندم و عقب عقب رفتم . اما اون چشم های آبی انگار داشت نزدیک میشد . با صدای امیت برادر بزرگم از جا پریدم

– سوفیا … تو اون وسط چکار میکنی

سریع برگشتم سمت صدا ، امیت کنار ندیمه هام عصبانی ایستاده بود

سریع گفتم

– امیت روتو کن اونور و منو دید نزن

– دختره پر رو ، زود بیا بیرون تا خودم نیومدم دنبالت

– دارم میام … چشم هاتو ببند

اینو گفتمو برگشتم سمت چشم های آبی . اما دیگه اونجا نبود . سریع به سمت ساحل رفتم و با عصبانیت زیر لب به مگی گفتم

– پس چرا بهم نگفتی برادرم داره میاد

– متوجه نشدیم خانم.

امیت با عصبانیت گفت

– فقط همینو کم داشتیم که بگن دختر لرد آنسل تو رودخونه شنا میکنه

شونه بالا انداختم و گفتم

– اگه نگران خیس شدن لباس هام نبودم مجبور نمیشدم…

– الان یعنی مقصر مائیم؟

– دقیقا

– اوه خدای من پدر باید زودتر تو رو شوهر بده قبل از اینکه بیشتر از این آبرو ریزی کنی

سریع اون همه لباس رو با کمک دخترا پوشیدم و گفتم:

– به همین خیال باش امیت

امیت برگشت سمتم و سر تا پامو برانداز کرد . خیالش که راحت شد لباس هام مرتبه گفت

– بیا یه مهمان ویژه از آمریکا داریم،  پدر میخواد تورو معرفی کنه !

مهمون از آمریکا … همون قاره ای که با کشتی فقط میشد بهش رسید . جالب بود … قلبم شروع به تند تر زدن کرد … کلی سوال راجع به کشتی و سفر داشتم

 

داستان از زبان دیوید :

در عمرم دختری به این زیبایی ندیده بودم . موهای طلایی و چشمایی زمردی … لب هاش غنچه اما پر که انگار فریاد میزدن تا بوسیده بشن و پوستی به سفیدی و روشنی روز.

اول فکر کردم خیاله اما وقتی پسر بزرگ لرد آنسل اونو با اسم سوفیا صدا زد فهمیدم واقعیته .

سوفیا … پس تنها دختر لرد آنسل انقدر زیبا بود . دختر های زیادی رو دیده بودم ، اما این دختر واقعا زیبایی بهشتی داشت . ویلیام دوباره صدام زد

– لرد دیوید …

جواب دادم

– اومدم … یکی از قرقاول ها اینجا افتاده بود … اما نتونستم بگیرمش …

اینو گفتم و به سمت ویلیام و اسبم که به چند قدمیم رسیده بودن رفتم . از صبح که به عمارت لرد آنسل رسیده بودیم تقریبا همه اعضای خانواده رو دیدیم جز سوفیا تنها دختر لرد آنسل که کوچکترین فرزندش هم میشد.

حتی برای عصرونه هم نیومده بود و این باعث شده بود حدس بزنم دختر خجالتی باید باشه . اما رفتاری که الان دیدم نشون میداد این دختر خیلی فرا تر از خجالتی بودنه .

سوار اسبم شدم و با ویلیام به دنبال شکار بعدی رفتیم . پدرم برای یه معامله تجاری اومده بود اینجا ، اما همیشه این معاملات تجاری بخش زیادیش تفریح و استراحت بود

از زبان سوفیا :

بخاطر حضور امیت مجبور بودم یه طرفه رو اسب بشینم . دوست داشتم مثل مرد ها کامل رو اسب بشینم و از سرعت اسبم لذت ببرم . اما دختر یه لرد بودن این بدی رو داشت که اجازه چنین کاری رو نداشتی . چون فکر می کردن دور از ادب یه خانمه و ممکنه پشت سرت حرف بزنن!!!

چه چیز مزخرفی ! کاش پسر بودم،  اونوقت مثل امیت و ویلیام حسابی آزاد بودم .

مسخره بود که به عنوان یه دختر باید تا قبل ازدواج دست نخورده باشی ولی یه پسر میتونه قبل ازدواج تا میخواد رابطه داشته باشه  و حتی بهش افتخار کنه .

از این تبعیض ها متنفر بودم.  اما حیف که کاری جز آبتنی یواشکی و دید زدن برادر هام موقع انواع و اقسام شیطنت هاشون ازم بر نمی اومد.

دیگه رسیده بودیم به خونه ، بخشی از موهای باز شده ام رو یه دستی مرتب کردم و پرسیدم

– این مهمون آمریکایی کیه امیت ؟

– شریک جدید پدر تو تجارت دریایی،  لرد میلر

– اوه … پس اونم یه لرده ؟

– بله سوفیا و یه پسر مناسب برای تو داره ! پس بهتره ادب رو حسابی رعایت کنی

لبخند خبیثانه ای به امیت زدم . یه پسر مناسب من !   چه سرگرمی خوبی !  شنیده بودم پسر های آمریکایی خیلی شیطون و نترسن. امیت با تاسف به لبخند من سر تکون داد و گفت

– برای رضای خدا سوفیا ، یکبارم شده دختر رامی باش

از زبان دیوید :

دیگه خورشید داشت غروب میکرد که برگشتیم سمت خونه . تفریح خوبی بود . رو به ویلیام گفتم

– تفریحات شما اینجا خیلی جالبه

– چطور ؟

– شکار، سوارکاری ، قایق رانی ، کاملا با ما فرق داره

– آره شما قمار ، شرط بندی و بوکس

خندیدم و گفتم

– دقیقا … اما چه مردای انگلیسی و چه مردای آمریکایی همه تو یه چیز مشترکه تفریحاتمون

– بزار حدس بزنم دیوید … کلاب و مشروب؟ درسته ؟

سر تکون دادم و گفتم

– دقیقا … کلاب، مشروب و دود

ویلیام بلند خندید و گفت

– دقیقا … دقیقا … نظرت راجع به یه برنامه شبانه تو یه بار با کلی دخترای داغ چیه ؟

– اوه ویلیام میخوای قرارمون تو بار مون شاین رو جبران کنی ؟

وقتی لرد آنسل و ویلیام به آمریکا اومده بودن من همه تفریحات جذابمون رو به ویلیام نشون دادم و از همه بیشتر ویلیام از بار مون شاین که تقریبا یه کلاب رقص آزاد بود خوشش اومد . ویلیام گفت

– نه دیوید… اینجا  به اون خوبی مون شاین نیست … اما فکر کنم خوشت بیاد

– خوبه … فقط لطفا از این برنامه ما کسی خبر دار نشه

– نگران نباش … خودمم نمیخوام نامزدم بفهمه … خیلی حساسه …

با این حرفش بلند زدم زیر خنده . اکثرا این مکان ها برای مردای مجرد بود نه کسی مثل ویلیام که تا ماه آینده قراره ازدواج کنه! اما از همون شب تو مون شاین فهمیدم طبع ویلیام زیادی آتشینه .  به خونه رسیدیم و از اسب ها پیاده شدیم .

اگه اینجا خونه خودم بود الان یک حمام آب داغ رو ترجیح میدادم . اما میدونم مراسمات انگلیسی ها خیلی متفاوته. وارد سر سرای بزرگ ورودی شدیم و به سمت سالن بزرگ غذاخوری رفتیم. فقط انگلیسی ها هستن که 8 شب شام میخورن  و قبل از ده همه خوابن . با ورود ما لرد آنسل گفت

– درست به موقع رسیدین پسرا … درست به موقع …

کل میزو از نظر گذروندم و نگاهم رو سوفیا ثابت شد . مشکوک نگاهم کرد . نمیدونم تا چه حد منو دیده بود . اما حدس میزدم نمیدونست من همون کسی هستم که چند ساعت پیش  لخت دیدمش . مدل موهاش عوض شده بود ، لباسش هم همینطور . اما اون صورت و اندام  هوس انگیز سر جاش بود . ویلیام گفت

– شکار بودیم

نامزد ویلیام هم سر میز بود و کنارش دو صندلی خالی بود . هر دو نشستیم . دقیقا رو به روی سوفیا بودم .

با شیطنت نگاهم میکرد. نگاهش با همه دختر هایی که تا حالا دیدم فرق داشت . غرور واعتماد به نفس تو چشم هاش موج میزد .

چشم هایی که میتونست هر مردی رو به زانو در بیاره . نگاهشو سریع دزدید . با دعای لرد آنسل همه شروع کردن و سوفیا دوباره زیر چشمی به من نگاه کرد . لیوان شرابشو گرفتو آروم جرعه ای خورد .

خدمتکار ظرف بره کباب شده رو کنارم نگه داشت تا برای خودم بکشم و من در این لحظه ترجیح میدادم فقط اون لب های تر شده با شرابو بچشم.

از زبان سوفیا :

وقتی با امیت رسیدیم خونه مجبورم کردن اول دوش بگیرم و بعد جلوی مهمون ها حاضر شم . با موهای بلند من یک دوش ساده برابر 3 ساعت وقت حروم کردن بود .

به کمک ندیمه هام دوش گرفتم و موهامومرتب کردم . با ذوق اومدم پایین اما دیگه وقت شام بود . فقط پدر منو با لرد میلر آشنا کرد و احوال پرسی کردیم .

کلی سوال تو سرم بود. از پسر لرد میلر هم خبری نبود . دور میز نشسته بودیم که ویلیام و دیوید پسر لرد میلر وارد شدن .

هم قد ویلیام بود اما مثل اون اندام درشتی نداشت . درسته هیکل ورزیده ای داشت اما چهارشونه نبود. نگاهش رو من ثابت شد . کم نیاوردم و خیره شدم بهش که نگاهش از رو چشم هام پائین تر رفت . اما زود نگاهشو جمع کرد و نشست سر میز .

درست رو به روی من . موهای گندمی و پوست برنزه ای نسبت به ما داشت .  بر خلاف مرد های ما موهاش کوتاه بود و مواج . زیر چشمی نگاهش کردم که دیدم خیره به منه. خدمتکار سینی کباب بره رو بهش تعارف کرد اما اون چشم ازم بر نداشت .

قبل از اینکه کسی بخواد متوجه این نگاه های ما بشه و بخاطرشون من رو توبیخ کنن نگاهم رو دزدیدم و خودم رو با پیش غذام سر گرم کردم . اما سنگینی نگاهش رو حس میکردم . کم کم پدر و بقیه شروع به صحبت راجع به تجارت کردن

این بحث ها همیشه برام جذاب بود . حواسم از دیوید پرت شدو دوباره مجذوب صحبت های مردونه شدم . کاش میشد یه روز منم تو این بحث های جدی شرکت کنم . انقدر جذب شده بودم که نفهمیدم مامان صدام می کنه . با عصبانیت بازومو گرفت و خم شد تو گوشم گفت

– خوابی سوفیا … سینه هات رو بپوشون …

با ترس دست بردم سمت سینه ها و نگاه کردم . بند اول یقه لباسم باز شده بود . جز یکم از بالای خط سینه ام چیز زیادی معلوم نبود . اما مامان با عصبانیت گفت

– هزار بار بهت گفتم بند های لباستو محکم ببند ، از نگاه خیره لرد دیوید بهت متوجه شدم بندش باز شده

نگاه خیره لرد دیوید به من !! ریز خندیدم و گفتم

– نکنه از نگاه ایشون بند لباسم باز شد

مامان با افسوس سر تکون داد

– سوفیا طوری رفتار نکن که پشت سرت حرف بزنن…امیت به من گفت عصر لخت تو رودخونه شنا کردی

اوه … امیت نامرد … قبل اینکه چیزی بگم مامان گفت

– امیدوارم لرد میلر تورو برای پسرش خواستگاری کنه چون اینبار هرچقدر تلاش کنی دیگه بهت اجازه رد کردن نمیدم

چشم چرخوندم و گفتم

– مامان دلت میاد منو شوهر بدی ؟

– اوه سوفیا من از خدامه … از خدام

از زبان دیوید :

اصلا نفهمیدم شام چطور خورده شد . چیزی خوردم یا نه . حتی اصلا متوجه حرف های پدر و بقیه نبودم . این دختر بد منو جادو کرده بود . سفیدی بدنش به حدی جذاب بود که داغ شده بودم . نمیدونم چه بحثی بود که یهو سوفیا پرسید

– چطوری تو دریا ساعت رو مشخص می کنین ؟

لرد آنسل نگاه خسته ای به سوفیا انداخت و گفت

– سوفیا … دخترم … الان وقت این سوالات نیست …ما بحث مهمی داریم

پدرم رو به من گفت

– فکر کنم بانو سوفیا سوالات زیادی دارن ، دیوید میتونه سوالات بانو رو جواب بده

ویلیام کنار گوشم گفت

– بگو نه که بعد از شام به بهونه سوارکاری شبانه بریم اون باری که گفتم

به کل این برنامه رو فراموش کرده بودم . سوفیا ؟ یا یه بار از دخترای آماده به خدمت ؟

جدا از اینکه بی ادبی بود اگه میگفتم نه، دلم هم فعلا جذابینت های سوفیا رو ترجیح میداد تا کس دیگه ، برای همین گفتم

– بله … بعد از شام میتونم به همه سوال هاتون جواب بدم…

***

بانی دختره رو از آب بیرون کشید و شروع کرد به خالی کردن آب از ریه هاش. خواسست بهش نفس بده که هولش دادم کنارو گفتم

– چکار میکنی … این مال منه

عصبانی بلند شد و گفت:

– من از تو آب گرفتمش پس مال منه

هر دو بلند شدیم تا با هم درگیر بشیم که با صدای جورج خشک شدیم

– اینجا چه خبره ؟

برگشتیم سمت جورج که تازه برگشته بود به کشتی . میدونستم حالا که اومده این دخترو از من میگیره. حاضر بودم با بانی قسمتش کنم تا بدمش به جورج. بانی زودتر از من گفت

– یه دختر گرفتم … اما آدام میخواد ازم بگیره

با عصبانیت گفتم

مال منه رئیس … خودم تو اون کشتی پیداش کردم و آوردم اینجا

بانی پوزخند زد و گفت

– اما داشت فرار میکرد . پرید تو آب و من گرفتمش

جورج تو سکوت به هر دومون نگاه کرد و حرفمون که تموم شد رو به دستیارش جک که با حالت حق به جانب نگاهم میکرد گفت

– جک … دختره رو ببر تو سلول زیر زمین … دست و پاشو هم ببند که دیگه فرار نکنه … فردا راجع بهش تصمیم میگیرم…

اینو که گفت اومد سمت ما . جورج نه از ما سنی بزرگتر بود و نه هیکلی تر بود . اما همه ازش حساب میبردن.چون اون جورج بود .کسی که با دست خالی حریف ده نفر مثل من بود. تو یک قدمی ما ایستاد. دستشو به کمرش زد

– خب … گفتین این دختر مال کی بود پس ؟

هر دو میدونستیم این سوال یعنی چی . برای همین هم زمان جواب دادیم

– مال کسی که تو بگی جورج

لبخند رضایتی زد و سر تکون داد

– خوبه … حالا برگردین سر پست هاتون …

اگر رمان اسیر دزدان دریایی رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم ساحل زند برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان اسیر دزدان دریایی

سوفیا : دختر یک لرد انگلیسی که آرزو دریا نورد شدن داره.
دیوید : پسر یک تاجر آمریکایی که برای رسیدن به هدفش از هر دسیسه ای استفاده میکنه.
جورج : کاپیتان دزدان دریایی که امپراطوری بزرگی تو دریا برای خودش داره.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید