مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان دژ آشوب

سال انتشار : 1399
هشتگ ها :

#عشق_انتقام #عشق_ممنوعه #کینه #رازالود

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

هدف نویسنده از نوشتن رمان دژ آشوب

خلق یک اثار ارزنده قابل تعمق که در دل خود ماجراهای شگرف و قابل توجهی را جای داده که امید است که بتواند رضایت خواننده را حاصل گرداند.

پیام های رمان دژ آشوب

در غالب یک زندگی معمول و روتین روزانه حوادثی از پرده برون می اید که بر روی روند زندگی قهرمان داستان تاثیر بسزایی دارد و با رویارویی قهرمان با واقعیات و تاثیر احوالات بد و خوب روزگار بر روی او قطعا ذهن خواننده نیز همراه با وی به چالشی سخت کشیده خواهد شد.

خلاصه رمان دژ آشوب

روایت زندگی گندم دختر جوانی که در عمارتی با شکوه در حین اینکه می توانسته مالک مطلق انجا باشد به حکم فرزندی یتیم که به سرپرستی زوجی که حکم کارگران عمارت را دارند گرفته شده و در میان این دنیای راز الود درگیر عشق ممنوعه با پسر مالک عمارت که هرگز توجهی به او ندارد و‌ گاها موجبات تحقیر و آزار او را فراهم می کند شده…

مقدمه رمان دژ آشوب

گاهی مغروق می شود در خاطرات ایام جوانی آن زمان که چونان توسنی نا آرام وزیدن می گرفت و خیلی زود می یابد حالا دیگر جز زوزه ای خفیف و ناپایدار یا چند آه نیم سوخته از ورای لبهایی خشک گم شده و جا مانده در گذشته بیش نیست طبق عادت معمول بر روی ایوان قدیمی مشرف به باغچه بر روی ویلچر لکنتی خود نشسته احساس می کند ساعات انتهایی عمرش را طی می کند به سختی نفس می کشد و همراه با تک تک ان نفس های سخت و درد الود دنیا چنان در کام سردار جهاندار خان نامی گس می نماید که از شدت درد این‌ مرارت کشنده تمامی بغض و کینه اش را بر سر پرستاری که با سینی حاوی داروهایش راس ساعت مقرر تا وسط ایوان پیش امده خالی می کند تنگ شدن عرصه ی دنیا را با تنگی خلقش با هم می امیزد بی بهانه چنان نزاعی با دختر بیچاره به راه می اندازد تا اشک دختر شور بخت وسواسی را در نیاورده از پا نمی نشیند هنوز دقایقی نگذشته برای اینکه تاثرات و درد بی امان مفاصل او را از پای نی اندازد دست های فرتوت و ناتوانش را روی چرخ های ویلچر کشیده به سختی اما بی گدار به سمت هره می تازد طوری که انگار از تمامی مواهب دنیا تنها همین یک تکه برایش باقی مانده تکه ای از انتهایی ترین بخش باغچه . همانجایی که وقتی صدای پاهایش را می شنود با اشتیاق دست های چروکش را روی لبه ی هره گذاشته قدری خود را به سمت بالا می کشد در حالی که از بوی برگ های تازه رسته و حسابی اب خورده ی شمعدانی های لب هره حسابی کیفور شده با دقت سمعکش را میان حفره ی گوشش فرو می کند لحظه به لحظه صدای پاها بلند تر و نزدیک تر می شود صدای فرود امدن قدم های چالاک بر روی برگ های پهن زرد و سرخ فرو ریخته ی ردیف چنار های کنار باغچه که هر چه جلوتر می اید دنیا در زیر گام های دخترکی بی نهایت زیبا و تازه از بلوغ جسته زیباتر می شود بی خیال پای می کوبد و رقصان پیش می اید وقتی می خواند دل پیرمرد از شدت هیجان به رعشه می افتد صدایش همچون سمفونی هیجان انگیزی است که بند بند وجود او را به وجد اورده بیشتر از گذشته به این باور می رسد که دخترک را دوست دارد صدای خنده اش حتی از آواز خواندنش زیباتر و تاثیر گذار تر است طوری که برای دقایقی نه دیگر از نارسایی قلبی و نه از درد مفاصل اثری نیست وقتی که دیگر از درد خبری نیست باورش هزار برابر می شود که ” “گندم “برای او از هر چیزی در این دنیا با ارزشتر و دوست داشتنی تر است.

مقداری از متن رمان دژ آشوب

خودش را روی کاناپه ی مخمل نسکافه ای رنگ رها کرده و هم زمان پاهایش را به سمت دسته ی قطور کاناپه کش می دهد و در حالی که نگاهش در قرینگی بین دو ساق پایش متمرکز شده ریز بینانه پاهایش را بر انداز می کند نگاهی به سمتم انداخته و با کرشمه دسته ا ی از گیسوان نرم و عسلی رنگش را از روی پیشانی کنار زده ماهرانه پیچ و تابی به عضلات نیمه برهنه و خیره کننده اش میدهد و در حالی که چشمانش به شدت مخمور شده می پرسد
– به نظرت چطور شده؟
ته مانده ی محتویات داخل گیلاس را یک جا هورت می کشم و گیلاس خالی را مقابل چشمانم می گیرم از پس جداره ی قطور گیلاس که حکم ذره بین را دارد به قسمت های برهنه ی پیکرش چشم می دوزم قبل از اینکه جوابی بدهم از این تاخیر به تنگ امده متوقعانه می گوید
– بی احساس ،منظورم رنگ پوستمه به نظرت این حد شکلاتی خوبه ؟
یک چشمم را می بندم در حالی که گویا دقتم را چند برابر کرده ام مست و هوس الود بهش می گم:
– اوممممم…..عالیه
غلتی زده در حالی که روی شکم روی سطح نرم و فرو رفته ی مبل دراز کشیده ساق یک دستش را تکیه گاه چانه ی خوش فرمش کرده در ان حالت‌ که چشمانش هزار برابر مخمورتر از قبل شده و شرارتی خاص در انها موج می زند پشت چشم نازک کرده می پرسد
– فقط همین ؟؟؟!!!!
خوب می دانم منطورش چیه و تو این ساعات طالب چیست بی اختیار بلند شده و به سمتش می رم کنار کاناپه روی دو زانو می نشینم و دیوانه وار لبهام رو میان چال گرم و مرطوب زیر گردنش فرو می کنم وجودم را میهمان یک نفس عمیق از عطر دل انگیر و رایحه ی مخصوص عطر تن او کرده هم زمان یک دستم را میان حفره ی ایجاد شده بین پیکر او تشک‌ مبل فرو می برم و با یک حرکت او را از جا کنده به سبکی پر کاهی روانه ی اغوشم می کنم می خندد و با ولع زیر چانه ام لب می کشد و در همان حال یک دستم را گرفته بر روی ران برهنه و وسوسه انگیزش می گذارد لب هایم را به اسارت دندان ها کشیده و با قدرت شروع به فشردن کشاله های رانش می کنم…..

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان دژ آشوب

گندم : دخترکی زیبا جسور و شیرین که به تازگی قدم به عرصه ی بلوغ گذاشته و در گیر عشقی ممنوعه است.
کامیار : پسر کوچک جهاندار خان اقای خانه صاحب مال و مکنت فراوان که علی رغم حس باطنی و قلبی که به گندم دارد بنا به دلایلی و با بی رحمی این عشق را به سمت یک طرفه بودن سوق می دهد.
کامران: پسر ارشد جهاندار خان که به دلیل ماجراهای عجیب سالیانی دور از خانواده جدا مانده و با بازگشت و گشوده شدن رازهای سر به مهر گذشته راسی از یک از مثلث عشقی را متشکل شده موجب پیدایش حوادث جدید و جذابی میشود.

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید