
#عاشقی #پایان_بسته #ماجراجویی #جنایی
تعداد صفحات
نوع فایل
داستانی استاد و دانشجویی، عاشقانه و انتقامی.
عشق همیشه راه خودشو پیدا میکنه حتی وقت مرگ.
همیشه تا چیزیو ندیدی باور نکن.
استاد هیرسام خلیفه که هولدینگ خلیفه رو اداره میکنه و با مافیای روس در ارتباطه طبق یک وضعیت اضطراری برای انتقام با چیکا آریامهر روبهرو میشه و اون رو به خونهاش میبره…
روسیه_ خیابان آربات… فکر میکردم که توی خیابون آربات با زهری که خوردم دیگه از پا در میام.
نمیدونستم که از زخمهای اون زهر جوانههایی سبز میشه به نام امید…
زبانم نمیچرخید تا تسلیت بگویم ولی نگاه های تند و مجیز بار پدر خوانده وادارم کرد زبان به تسلیت باز کنم.
ــ تسلیت میگم خانم آریامهر.
دختر اولی خانواده سر بلند کرد و زیر لب تشکر کرد. دختر دوم اما، طعمهی کوچک من. کسی که قرار بود امسال استاد دانشگاهش باشم. سر بلند کرد. عمیق به چشمانم زل زد. با پدرش یکی دو بار مزاحمم شده بود. آن هم برای دادن کنکور و انتخاب رشته. حرف نمیزد. مهر سکوت روی لبانش چسبیده بود و بی صدا اشک میریخت. زیر لب با صدایی خش دار گفت:
ــ خوش اومدین جناب خلیفه.
ــ مچکرم. بازم بهتون تسلیت میگم.
فاصله گرفتم و از دور زیر نظرش داشتم. پدر خوانده سمت گوشم پچ زد.
ــ این آشنایی از قبل که به ذهنت رسید خیلی به نفعت کار کرد پسر.
سمتش چرخیدم و یواشکی گفتم:
ــ نه به اندازه حیله گری شما پدر خوانده.
لبخند تندی روی لبش نشست که فقط و فقط من معنایش میکردم. بعد از یکی دو ساعت معارفه با آدم حسابی هایی که دورمان بودند بالاخره دل کندیم و پدر خوانده اجازهی رفتن به خانه را داد. رو به پدر خوانده کردم و قبل از پیاده شدن گفتم:
ــ من باید برم جایی. منتظرم نباشید شام بر نمیگردم.
نگاهی تند تحویلم داد و حرصی گفت:
ــ باز هم پیش اون دختر فاخته؟ کی میخوای فیتیلهی این دختر رو خاموش کنی هیرسام؟ ضمنا مگه نگفتم امشب با شرکای تجرایمون بزم داریم؟
خیره نگاهش کردم. هیچ خوش نداشتم کسی در امورم دخالت کند. حرصی پیاده شد و در را هم محکم به هم کوبید. قطعا یک روز بعد از درست شدن اوضاع جواب تمامی این برخوردهای تند و تیز را میداد ولی فعلا صبوری هیرسام را میطلبید و بس.
از ماشین مخصوص پدر خوانده قبل از باز کردن در توسط راننده پیاده شدم. یکی از محافظهایی که مخصوص من بود تا پارکینگ همراهیام کرد. سمتش چرخیدم و حرصی غریدم.
ــ جناب مجد کجا؟
سر کج کرد و گفت:
ــ خانم بزرگ به آقا دستور موکد دادند که تنهاتون نگذاریم.
دندان به هم ساییدم و حرصی گفتم:
ــ شما بیجا میکنید.
هیرسام: دلسوز و انتقام جو.
چیکا: نقشه چین و خیانتکار.
آهیل: رفیق و همراه.
آداش: سلطه طلب.
پدرخوانده: مزدور و زورگو.
هلما: اعتقادی.