
#پیانیست #اعتیاد #نابرادری #انتقام #پایان_خوش
تعداد صفحات
نوع فایل
برادر کُشی
۱:گریز کوچکی به مبحث اعتیاد.
۲: هر عشق سرانجامی داره. شاید حفظ حرمتِ بعضی از عشق ها در دوری و نرسیدن باشه ، درست تر بگم، پایان خوش لزوما به معنی وصال نیست!
آسیب های اجتماعی که از مشکلات کوچیک و خانوادگی شروع میشه
و اینکه سعی کردم بگم عاشق بودن عُرضه می خواد و باید براش جنگید.
دوسال متوالی هرچه می گشتیم کمتر میافتیم
تنها جایی که به فکرمان نمی رسید مکان کارتن خوابها بود
آخر چطور به ذهنم می رسید که میان آنها دنبال پیانیستم بگردم ؟
مثل کابوس بود اما به حقیقت پیوست
حالا من ، آهو …
دختری که یوسف را عاشق بود به فکر انتقام بودم
انتقام از کسانی که او را به چاه انداختند،
برادرانش…
تو رفتی
و من نُت به نُت عشق مان را گریستم
من همانم که جانم بن د نبض دستت بود
حالا من ماندم و یک پیانو
و دستهایی که مثل تو نواختن نمی دانند
و دردهایی که ناگفتنی ست …
بهار ۱۳۹۱
مرا به یکی از باغ های خوش آب و هوای پدرش برده بود تا به قولش عمل کند
اوایل اُردیبهشت بود و هوای آن منطقه هنوز کمی سرد بود
با هیزم های توی باغ آتش خوبی برپا کرده و در کنارش به هوس دلم هم رسیده و می خواست چنجه کباب به خوردم بدهد
هوا رو به سیاهی می رفت و ستاره ها یکی یکی و به نوبت می درخشیدند
آنجا زیبا بود
هرچه چشم می دواندم آسمان بود
انگار که انتها نداشت
گویی تکه ای از زمین که میان آسمان لمیده بود …
عقب عقب آمد تنگ من نشست و دست گرد شانه ام انداخت
ـ سردت نیست ؟
ـ نه عالیه
نگاهم را به محوطه باغ دادم و گفتم :
ـ خیلی دوست دارم اینجا رو فقط کاش میشد هرجا بریم پیانوتو هم ببریم !
خنده آهسته ای کرد با موبایلش آهنگی گذاشت و گفت :
ـ می خوای یادت بدم ؟
نه
با خنده گفت :
ـ چرا ؟ شهریه نمی گیرم ازت ، جور دیگه باهات حساب
میکنم
بی هوا پرسیدم
ـ چه جوری ؟
لبخند تخسی زد و گفت:
ـ الان بگم ؟
لب گزیدم و پیشانی به شانه اش چسباندم
ـ من پیانو رو دوست دارم چون تو میزنی
ـ چه خوشبختم من
زمزمه اش را شنیدم ، سرم را بلند کردم به فک زاویه دارش نگاه کردم و گفتم :
ـ واقعا خوشبختی ؟
نگاهش را از شعله های آتش گرفت به من داد ،
میان صورتم دقیق شد و کمی بعد شنیدم که گفت :
ـ چرا دیگه مثل اون موقع ها نمی خندی ؟!
سردرگم نگاهش کردم
ـ اون اوایل ، هنوز شمارتو نگرفته بودم که به یه قهوه
مهمونت کنم … چند بار با بهزاد و سارا رفتیم کافه یادته ؟
بی اختیار لبخند به لبم آمد ،
آن زمان هنوزیوسف پیشنهادی به من نداده بود ولی وارد جمع مان شده بود
و من از طرز لباس پوشیدن و زیبایی مردانه اش خوشم میامد
او هم هرازگاهی خیره ام میشد و لبخند معنی داری روی لبش بود و من در حالی که چیزی میان سینه ام تپش میکرد
نگاه می دزدیدم
صدای آرام اش مرا از میان خاطرات خوبم بیرون کشید
اوایل شیفته خندیدنت شدم ، مثل یه دختر شش ساله
شیرین و تو دل برو می خندیدی ناغافل منم با خنده های تو می خندیدم
نگاهش به صورتم چسبید و با لحن جدی گفت :
ـ بخند …
به جدیت چشمانش خیره شدم
ـ بعضی اوقات پشیمون میشم که تو رو وارد زندگی پر
دردسرم کردم
ـ اگه این آتیش ، این آسمون پرستاره و این چادر پشت
سرمون دردسره که من عاشق این زندگی پر دردسرم
دست راستش را دور کمرم حلقه کرد من هم سرم را به
شانه اش تکیه کردم
سادگی فکر و احساس یارم را دوست داشتم و جذابیت ظاهری اش عنصر زنانه ام را برانگیخته میکرد …
آهو : عاشق، شجاع، تکیه گاه.
یوسف : هنرمند، زخم خورده و سر شکسته، دلسوز، ساکت و آروم.
کیا : منطقی، موفق، جنتلمن.