
#پسر_غیرتی #رئیس_کارمندی #ازدواج_اجباری
تعداد صفحات
نوع فایل
داستان پسری که برای انتقام از قاتل برادرش میخواد تو یه سری مسابقات غیرقانونی شرکت کنه.
چون خودم سختی های زیادی تو محیط کاریم کشیدم.. دوست داشتم حتما یه رمان بنویسم و توش به این سختگیری ها اشاره کنم.
چون تو رمان درباره آسیب های جنسی و تجاوز حرف زده شده.. خیلی دلم می خواست بگم که تجاوز تو سن کم و آسیب هایی که وارد می کنه پایان همه چیز نیست و می شه با وجود همین آسیب ها زندگی کرد و خوشبخت بود.
دیار رئیس مغرور و سردی که به خاطر کینه اش با یه نقشه پای آلما رو به شرکتش باز می کنه تا بتونه تو اون شرکت با آزار و اذیت ازش انتقام بگیره.
آلما که زندگی سخت و نا به سامانی داره برای گرفتن حقوق مجبور به تحمل رفتار خشن دیار میشه تا اینکه…
– جمعش کــــــن…
لحن دستوری و پر از تحقیرم و دوست نداشت و این و کامل از توی نگاهش می خوندم.
– شما تشریف ببرید.. من خودم…
– تو اینجا واسه من تعیین تکلیف نمی کنی! همین الآن می شینی و همه اشون و دونه به دونه جمع می کنی تا مجبورت نکردم جلوی چشم همه کارمندا این کار و بکنی!
با زور و اکراه جلوی پام زانو زد. با انگشتای ظریفش مشغول جمع کردن سوزن های ته گرد شد.
با دیدن چند قطره خونی که رو سرامیک ریخت نگاهم به سر انگشتای قرمز و سوراخ شده اش کشیده شد.
تازه اولش بود. به اندازه تک تک ثانیه های این یک سال اضافه ای که بهم تحمیل شده بود وقت داشتم برای زجر دادنش.
– کارای تایپی رو بدون کوچکترین غلط املایی انجام میدی. شب کل سی صفحه کاتالوگ تایپ شده رو میزم باشه!
با بهت سرش و بلند کرد و منم با نفرت روم و گرفتم و رفتم.
در اتاق و باز کردم و هنوز خارج نشده بودم که صدای زمزمه زیر لبیش به گوشم خورد:
– کچل بی ریخت!
لبم به یه طرف کش اومد. خوشحال می شدم وقتی یه بهونه دستم می داد برای بیشتر عذاب دادنش.
در و بستم و برگشتم سمتش که سریع بلند شد وایستاد…
دلرحم بودن هیچ جایی تو زندگی یه هفت خط نداشت!
حالا برای فهموندن این مسئله که درکش برای من دو سال تمام زمان برد… خیره به صورت رنگ گچ شده اش با قدم های بلند رفتم سمتش…
***
اگه مادرم بود.. نمی ذاشت قلبم تا این حد از سیاهی پر بشه.. انقدری که از بین بردن و له کردن یه دختری که باعث بهم خوردن هدفم شده برام مهم نباشه و بخوام حتی با لذت به قدرت نماییم نگاه کنم.
انقدری که تبدیل به یه هفت خط بشم!
***
– اگه به خواستگاریم جواب مثبت بدی…
رنگ چشماش یه لحظه تیره تر شد و انگار که نگاهش برق زد از تصور اون لحظه..
– آتیشت می زنم!
***
بد مجازات می کنی دیار.. جهنم جاویدت و بدجوری داری به رخ می کشی.. اونم وقتی از متهم بودن طرفت مطمئن نیستی! نمی ترسی از عذاب وجدان بعدش؟ نمی ترسی از روزی که همه این کارات تلافی بشه؟!
آلما: مهربون.. عاقل.. منطقی
دیار: مغرور.. سرد.. غیرتی
نریمان: مهربون.. شوخ.. شیطون