مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

رمان نقاب زلف

نام ناشر:  باغ استور
سال انتشار : 1399
هشتگ ها :

#رمانتیک

تعداد صفحات

1168

نوع فایل

اندروید و iOS
هدف نویسنده از نوشتن رمان نقاب زلف

دروغ و اعتماد به آشنایان.

پیام های رمان نقاب زلف

اعتماد به جا.
عشق بدون شرط.

خلاصه رمان نقاب زلف

دلنواز کیان‌آرا، دختری که رنج سال‌های گذشته‌اش با او کاری کرده تا در مهمانی‌های مختلف شرکت کند. او در یکی از همین مهمانی‌ها، با مردی آشنا می‌شود…
غریبه‌ای آشنا که هم‌مسیر می‌شود با دختر داستان و او را پرت می‌کند در دل واقعیت…
شوکی بزرگ و شیرین…
شوکی که باعث تغییراتی در زندگی دلنواز می‌شود…

مقداری از متن رمان نقاب زلف

صندلی را برداشت و کنار تخت قرار داد.آرنجش روی بالشت او نهانیده شد و دستان کوچکش را با دست دیگر در بر گرفت.
پلک های دلنواز لرزید و سپس جنگل سبزش، مات چهره سامی شد.ثانیه ها کش آمد و هر کدام در سکوت همدیگر را نگاه کردند.
دخترک توقع داشت ساینا را کنارش ببیند اما حضور سامی،انقدر نزدیک! چرا واقعا؟
مرد دست او را بالا آورد و در مقابل چشمان حیران دلنواز، عمیق بوسید! از آن بوسه هایی که قلبت بریزد و نتوان جمعش کرد.
-چی میشه که یک نفر خیلی مهم می شه؟هوم؟چی میشه که حاضر میشی برای یک نفر جونت هم بدی؟
مردمک های چشم دخترک بیشتر از این باز نمی شد.
-دوست داشتن چه شکلی؟
سرد شدن دست دلنواز را حس کرد و با نفسش داغش کرد.
-شده یکی تو بغلت جون بده و جونت رو ببره؟
دلنواز اندیشید و یادش آمد،یادش آمد جان دادن مادرش را در آغوشش!وقتی چهارده سالش بود و کسی در بغلش نفسش رفت و دیگر برنگشت. اشک از گوشه پلکش راه افتاد و نا مفهوم پلک زد.
حرف های مرد بی سر و ته در گوشش نشست.نه خواب بود نه رویا. بیداری مطلق ! سامی روی انگشت حلقه اش را بوسید.
-من عاشقی بلد نبودم که تو، تموم من رو زیر و رو کرد.
مفهوم این جمله را تنها خودش فهمید. دست راست دلنواز،لرزان بالا آمد و ماسکش را برداشت.
-چی….می گید…من..
اینجا هم می‌خواست قلدرانه راهش را پیش ببرد.
-هیس!
رخ در رخ دخترک نفس زد:
-می خوام امشب، تو همین لحظه بگم که ازت خوشم اومده!
با بهت نگاهش کرد و زمزمه وار گفت:
-ها؟
لبخند تلخی روی لب های سامی نشست و در همان حال گفت:
-تا صبح می تونم بهت بفهمونم.
گیج و ناباور نگاه می کرد اویی را که خواب نما شده بود.خواست حرفی بزند که سامی اجازه نداد.
-بذار بهم فرصت بدیم. هرچقدر که تو بخوای.
-من..
سرش کنار سر او قرار گرفت و چشم بست.نمی گذاشت دخترک حرف بزند.
-اینارو به قلب خودم بدهکار بودم.
دلنواز از گوشه چشم به او خیره ماند و با باز شدن پلک او، سرش را عقب کشید اما دست سامی که میان انبوه موهایش قرار گرفت مانع از فرارش شد و لب هایش اسیر….
فرصت برای آشنایی خوب بود اگر پرده از حقیقت برداشته نمی شد!

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان نقاب زلف

دلنواز: جسور و خود ساخته.
سامی:جدی اما خوش قلب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید