
#پایان_خوش #نامشروع #رمان_اجتماعی #فرزندان_نامشروع #ترنس_ها #فرزند_طلاق
تعداد صفحات
نوع فایل
تاثیر بد قضاوت بر زندگی و اینده ی افراد.
تو این رمان سعی کردم بگم که چشم های ما همه چیز رو درست نمی بینه .. سعی کردم به تجاوز بپردازم .. به بچه های نامشروع ، بچه های طلاق و همچنین ترنس ها .. اینکه بعضی هاشون چقدر سخت زندگی می کنن .. اینکه بعضی خانواده ها فقط از ترس ابرو و قضاوت نشدن ، مجبور به چه کارهایی می شن
چه پیام هایی رو سعی کردید به مخاطب القا کنید؟
سعی کردم بگم یکسری عقایدی که تو جامعه ی ما رشد می کنه ، اشتباهه
یکسری تفکرات باید عوض شه .. دوست داشتم بگم که کمتر قضاوت کنیم.
نامشروع روایت زندگی جانان است . جانانی که در مهمانی یکی از دوستانش توسط فردی ناشناس مورد تجاوز قرار می گیرد و این در حالیست که فقط چند هفته به عروسیش مانده است . زمانی همه چیز خراب می شود که متوجه بارداریش می شود و این تازه اغاز ماجراست …
_ همه میگفتن دود اتیش این انتقام تو چش خودت میره
کمی برمی گردم و از نیم رخ خیره اش می شوم . نیم نگاهی حواله ام می کند و سپس برمیخیزد و بسویم پیش می اید . حال اوهم تعریفی ندارد . زیر چشمانش گودالی عمیق شکل گرفته و جنگل چشمانش تخریب شده است . مقابلم می ایستد و نفس اغشته به عطرش را بر صورتم می کوبد
_ اره رفت .. رفت که این قلب…
قلب را با هزاران هزار حرص و ولع بیان کرد . سمت چپ سینه ی عریانش را لمس می کند و حریص تر از قبل ادامه می دهد
_ این قلب پر از عقده و کینه ، اینجوری واسه تو بیتاب شده
عصبی پلک می بندم . حرف هایش فقط حالم را بدتر می کند . اعتراف به دوست داشتنش .. انهم برای اولین بار طعم ان قهوه های ترک را می داد .. انهایی که حتی اگر کیلو کیلو شکر هم بهش اضافه کنی ، شیرین نمی شود
جانان : این عشق گناهه
سری جلو می کشد و تار های لختم را لمس می کند . تار هایی که خودسرانه از افسار کش مویم گریخته بودند
_ اگه تو دین شما گناهه ، پس من گناهکار ترینم جانان
چشمانم گرد می شود . این مرد انگار هیچی نمی فهمید . مرا در مرداب گناهش گرفتار کرده بود و حالا قصد داشت هردومان را غرق کند . اگر نگران حال مامانم نبودم ، یک لحظه هم کنار این مرد نمی ماندم ..
باز هم سر جلو می کشد و نفس هایش را بر پوست تب زده ام می نشاند و با صدایی به شدت بم و گرفته می خواند
_ مرا عهدیست با جانان که جان من باشد و اگر این عهد گناه من شود ..
لبانش را به گونه ام می چسباند و من به گریه میفتم . از خودخواهی اش .. از نامردی اش .. از پشیمان نبودنش..
_ توبه نمی کنم ز آن
گریه ام شدت می گیرد . محکم بر سینه اش می کوبم بلکه عقب بکشد . ترسم نسبت به این مرد اینبار بیش از قبل شده است . این مرد همانی بود که نابودم کرد و حالا بی انکه ذره ای پشیمان باشد ، داشت عشقش را جار می زد
و من امشب فهمیدم که گاهی مردان عاشق هم می توانند ترسناک باشند . قطعا یک مرد عاشق و بزهکار که حلال و حرام سرش نمی شود ، بیش از هرچیزی ترس دارد.
جانان : یک دختر محکم و منطقی ولی احساسی بود . خانوادش رو خیلی دوست داشت و حاضر بود برای کسایی که دوستشون داره ، هرکاری بکنه . البته که اخلاق بد هم داشت مثل لجبازی که یک روزی کار دستش داد و منجر به خراب شدن زندگیش شد
دارمان : دارمان بواسطه ی کودکی از دست رفته ای که داشته ، تبدیل به یک ادم کینه ای و سرد شده
محبتی ندیده و به همین دلیل هم عشق ورزیدن بلد نیست . تنها مرد زندگی مادرش بوده و حالا با وجود کینه ای بودن و نابلدی هاش ، یک مرد و تکیه گاه محکمی است.