
#پایان_خوش #تجاوز
تعداد صفحات
نوع فایل
این رمان جلد دوم رمان خواهرخوانده بوده و جلد اول به صورت کامل و رایگان موجود است.
مشکلاتی که بعد از تجاوز برای دخترِ قصه به وجود میآید.
بیان بخشی از مشکلاتی که در پی تجاوز برای دخترها بهوجود میآید، از جمله رفتار و واکنش خانواده، اطرافیان و…
برخورد مناسب و درست با قربانیان تجاوز.
ستاره در پی یک تجاوز، از سمت خانواده طرد شده است و همراه عمو و مادربزرگش، زندگی میکند. حامد عموی ستاره، دوست صمیمی حسام است(حسام شخصیت رمان خواهرخوانده) و از او میخواهد که در شرکت دادفر که حالا هستی مدیریتش را عهدهدار است برای ستاره کاری پیدا کند تا او در محیطی جدید، حال و هوایش عوض شود و روحیهی بهتری پیدا کند. ستاره با استخدام شدنش در شرکت و در پی یک سفر کاری پرماجرا با یکی از مهندسین و سهامداران شرکت به نام نیما شهسوار، اتفاقات تازهای در زندگیاش رقم میخورد.
ستاره نگاهش نگران و مستأصل بود، حرفهای نیما را در ذهن حلاجی میکرد و سرش را به طرفین تکان داد:
– خب… یعنی باید… باید چکار کنم؟
نیما لبهایش را به داخل جمع کرد و آهسته فشرد، ابروهایش در هم گره خورده بود و با صدایی بم لب زد:
– نباید خانوادهام از این موضوع باخبر بشن!
ستاره چشم درشت کرد و ناباور سر جنباند، فنجان را روی میز گذاشت و با تحکم گفت:
– نه… نه محاله!
نیما با استیصال سر کج کرد و لب به التماس باز کرد:
– به خدا راهی نیست ستاره، من اینقدر به این قضیه فکر کردم که مغزم رگ به رگ شد؛ راه نداره به خدا!
ستاره با درماندگی نگاهش کرد و لب از لب برداشت:
– این پیشنهادم برای من راه نداره! من نمیتونم برای بار دوم پیش خانوادهام خراب بشم. اگر بفهمن خیلی برام بد میشه!
– چجوری میخوان بفهمن؟ یه موضوعیه بین من و تو، تا من صدام در نیاد، حرفی نزنم کی میخواد بفهمه بین ما چی گذشته؟
ستاره فکرش پریشان و چهرهاش آشفته بود. با اندک تعللی لب باز کرد:
– نه، یهدرصد اگه تو مراسمات و مهمونیا از گوشه و کنار و اقوام متوجه موضوع بشن خیلی برام گرون تموم میشه!
نیما جلوتر آمد و ستاره کمی خودش را جمع و جور کرد، نگاهش را دزدید و سربه زیر انداخت. نیما خیره به چهرهی شرمگین دخترک لب گشود:
– اگه حقیقت رو نگیم، تهش اینه که بعد از عقد یا عروسی یا هر وقت دیگهای خانوادهی من بفهمن، یه بلبشو بشه و فوقش قهر کنن. من که جا نمیزنم، من که کنارتم، نمیتونن که جدامون کنن! اما اگر حقیقت رو بگیم مطمئن باش هیچوقت و هرگز نمیان خواستگاری و منم تنها و بدون خانواده نمیتونم بیام جلو که اگر بیام هم صددرصد پدرت اجازهی ازدواج نمیده. حالا تو بین گفتن حقیقت و نگفتن، بین قهر خانوادهمو و هرگز نرسیدن کدوم رو انتخاب میکنی؟
ستاره سگرمههایش در هم بود و مغموم نگاهش میکرد. یاد فریادهای پدرش و روزهای سخت طرد شدنش افتاد. خودش را میدید که باری دیگر با سهلانگاری با آبروی پدرش بازی کرده و باز هم خشمش را برانگیخته است. مو به تنش راست شد و دلش هری فرو ریخت. از جا برخاست و مصمم گفت:
– نمیتونم، واقعا نمیتونم این ریسک رو قبول کنم. اینبار محاله بابام منو ببخشه!
نیما مقابلش ایستاد و شانههایش فرو افتاد. مثل برفی زیر آفتاب وا رفت و نگاهش کرد. ناباورانه لب باز کرد:
– یعنی نرسیدن رو انتخاب میکنی و به همین راحتی فراموشم میکنی؟!
مقابل نگاه مسکوت ستاره پوزخندی زد و قدمی به عقب برداشت. روی پاشنه چرخید و پنجه میان موهایش فرو برد، لب به کنایه باز کرد:
– فکر میکردم توام عاشق شدی؛ فکر میکردم توام مثل من هیچجوره نمیتونی بیخیال بشی، هه…! من میتونستم بهت هیچی نگم، اما نخواستم با دروغ بیام جلو. برای خودم متأسفم.
دخترک دندان روی دندان فشرد و بغضش را قورت داد. عقل و احساسش در جدال با یکدیگر، چنگ به روح و جانش میکشیدند. قطره اشکی لجوج روی گونهاش غلتید و سر به زیر با صدایی که به زحمت شنیده میشد پچ زد:
– متأسفم!
با گامهایی سست از اتاق بیرون رفت و صدای بر هم خوردن درب، پلکهای نیما را روی هم فشرد و لبش را طوری به زیر دندان کشید که شوری خون را در دهانش حس کرد.
زمهریر دی ماه بود و سرما تا مغز استخوان فرو میرفت. گونههای خیس و یخ زدهی دخترک با هر وزش باد سوزناک، بیحس و کرختتر میشد. بیتوجه به نگاه متعجب و پرسان عابرین، پیادهرو را قدم میزد و سردرگم بود. کنار خیابان روی نیمکت سرد فلزی نشست و کیفش را در آغوش فشرد. گوشی مدام توی جیبش زنگ میخورد و کلافهاش کرده بود. آب دهانش را فرو برد و گوشی را برداشت. شمارهی نیهان بود و نتوانست رد تماس بدهد. تماس را وصل کرد و با صدایی مرتعش لب زد:
– الو نیهان…
– کجایی دختر؟ دل نگران شدم. رفتی شرکت؟ شیری یا روباه؟!
اشکهایش بیش از پیش شدت گرفت و لبهایش روی هم لرزید. میان گریه نالید:
– هیچی… من هیچی نیستم جز یه بدبخت فلکزده! یه آشغال، یکی که مثل تفاله پرت شده بیرون… رامین کجای این شهر و زیر سقف آسمون داره نفس میکشه و زندگی میکنه وقتی زندگی رو برای من جهنم کرده؟ وقتی راه نفس کشیدنم رو بسته؟!
هق میزد و صدای نیهان نگران به گوشش میرسید. گوشی از گوشش فاصله گرفته بود و حرفهایش را گنگ و نامفهوم میشنید. دستی روی شانهاش نشست و زنی کنارش ایستاد. لب به عطوفت باز کرد:
– دخترم… خوبی؟ کمکی ازم بر میاد؟!
ستاره تنها سری تکان داد و زن با نارضایتی و نگاهی متأثر از کنارش دور شد. تماس را قطع کرد و با رخوت از جا برخاست. پاهایش بیرمق بود و روی زمین کشیده میشد. پژواک صدای نیما مدام در گوشش تکرار میشد:« فکر کردم توام عاشقمی… هه… برای خودم متأسفم!»
سمت مترو قدم برداشت. پیامک نیهان دستش رسید:« تو رو خدا بیا خونمون، نگرانت شدم!»
***
اتاق غرق در سکوت بود و جز صدای تیک تاک ساعت شنیده نمیشد. ستاره زانوهایش را بغل گرفته و خیره به مقابلش، کنار نیهان چمباتمه زده بود. نیهان دراز کشیده، دستی زیر سر داشت و دست دیگر را روی پرزهای پتو میکشید و خطوط نامفهوم ایجاد میکرد.حرفهای ستاره را از زبانش شنیده بود و جز سکوتی المبار جوابی برایش نداشت.
صدای خشدار ستاره سکوت سهمگین اتاق را در هم شکست.
– رامین اونقدر چربزبونی کرد، اونقدر دون پاشید واسم تا به دلم راه پیدا کرد. برای رفتنش هم که باز خودش کاری کرد که نفرت ازش تو تک تک سلولهای تنم بشینه، اما نیما…
مکث کرد و آهی از سینه برکشید.
– لعنت به اون سفر لعنتی که همه چی از اونجا شروع شد. از اون موقع که ساعتها کنارش بودم و یه بار نگاه هیز ننداخت بهم. که وقتی تو بیابون با هم تنها شدیم قدماشو جوری برداشت که نه کنارم باشه یا پشت سرم که من معذب باشم، نه اونقدر ازم جلوتر راه بره که تنها باشم و خطری تهدیدم کنه. منه گریزون، منه دلزده، منه بیزار از هر چی مرد و جنس نر رو جوری با رفتارش رام کرد، که اون لحظه کنارش حس امنترین جای دنیا رو داشتم. یادته میگفتی عاشق حسام شدی چون بهت حس امنیت داد؟ اون روز با تمام وجود اون حس خوب تو رو درک کردم. وقتی میبینی یکی حواسش بهت هست. به تو، حریمت، وجودت احترام میذاره. ولی حیف… حیف که این آدم خیلی دیر وارد زندگیم شد!
غم در صدای نیهان موج میزد و دلش برای ستاره خون میشد.
– ستاره، تو دلت بدجوری رفته واسه نیما و خودت خبر نداری. از من میپرسی پیه اون بلبشو رو به تنت بمال و پیشنهاد نیما رو قبول کن. چون اگه ردش کنی، دیگه زندگی نمیکنی… فقط زندهای! عشق الکل نیست از سرت بپره؛ جای خالیش سوهان روحت میشه، پیرت میکنه، آبت میکنه.
نیما: منطقی. مهربان.
ستاره: سادهدل. احساسی.
حامد: حامی. دلسوز.