
#پایان_خوش #رازآلود #هیجانی #جنایی #رمانتیک
تعداد صفحات
نوع فایل
مردی که به دنبال قاتل زنش میگرده و در این راه دوباره عشق رو تجربه میکنه.
۱_هیچ چیز از هیچکس بعید نیست حتی از عزیز ترین آدم زندگیت.
۲_در شرایط سخت و حساس حواسمون به اعضای خانوادمون باشه و پشتشون رو خالی نکنیم چون ما نزدیک ترین آدم به خانوادمون هستیم.
۳_عشق سختی هارو آسون میکنه. آدمهای عاشق بهتر میتونن از پس سختی ها و مشکلات بر بیان پس عاشق باشیم و از عشق نترسیم.
این جنگ بر سر یک فلشه. فلشی که اطلاعات ارزشمندی در اون نهفته ست. این فلش در دست یزدان کیانی قرار داره. هکر قهاری که قصد داره به وسیله اطلاعات داخل فلش، گناه گناهکاران رو افشا کنه، اما همه چیز با مرگ همسرش به هم میریزه. شواهد نشون میده قاتل نسیم پسر عموی یزدانه اما یزدان به این ماجرا مشکوکه. پس سرنخ هارو دنبال میکنه و در این راه، نامزد پسر عموش هم همراهیش میکنه. دختر جسور و باهوشی که میگه قصدش اینه که نامزدش رو نجات بده اما…
یه روز بهم گفتی لقب تو باید قند سیاه باشه، چون همه تورو به خوب بودنت میشناسن، درست مثل قندی که همه اون رو به سفید بودنش میشناسن! اما هیچکس یزدانِ واقعی رو نمی شناسه. هیچکس نمی دونه تو چقدر گند اخلاق و حرص درآری. گفتی تو از دور مثل قند، سفیدی و از نزدیک مثل شب، سیاه! درست مثلِ قندِ سیاه!
اون روز وقتی اینو گفتی بهت خندیدم! دلیل خندمو پرسیدی و من سکوت کردم. یادته؟
اما حالا می خوام دلیل خندمو بهت بگم. میخوام بگم که اون روز وقتی اینو گفتی به این فکر کردم که لقب قند سیاه بیشتر به تو می خوره! تویی که تلخی می کنی و سعی می کنی خودت رو سیاه نشون بدی ولی واسه من به شیرینیِ قندی! تو قندِ منی، قندِ سیاه من! قندِ سیاهِ یزدان!
-دلم میخواد برقصیم!
خاطرات هجوم میآورند. خوب و بدشان یکباره سرم آوار میشوند و تمام حس و حالم میپرد. شبی را به یاد میآورم که بعد از دعوایی طولانی با سروین بخاطر حضور بی موقع اش در دادگاه، در آغوش هم شروع به رقصیدن کردیم.
زمان کمی جلو میرود و اینبار، شب تولدم را به یاد میآورم. وقتی که از علی کتک خورده بودم، حرف شنیده بودم و فریاد زده بودم که سروین را میخواهم! و باز هم با همان حالِ خراب، دست سروین را گرفتم و وسط هال خانه ام شروع کردیم به پیچ و تاب خوردن.
وقتی به عقب بر میگردم و روز هایی که از سر گذراندیم را به یاد میآورم، به یقین میرسم که آدمیزاد عجیب پوست کلفت است!
-یزدان؟
اینبار کمی سوالی تر، متعجبانه و در حالی که دارد تنش را به سمتم میچرخاند صدایم میزند. ماگش را روی میز کنار تخت میگذارد و میپرسد:
-خوبی؟
حالا صاف و مستقیم، همانطور که رخ به رخ یکدیگر ایستاده ایم، نگاهم میکند. با مکثی کوتاه پلک روی هم میفشارم. این یعنی خوبم!
-یهو رفتی تو فکر ترسیدم!
انگشت شستم را روی لپش میکشم. روی جایی که هر وقت میخندد، چال میافتد.
-داشتم به تموم مصیبتایی که از سر گذروندیم فکر میکردم.
لبخند میزند. چشمانش مهربان میشوند!
-منم یکم پیش داشتم به همین فکر میکردم و میدونی به چه نتیجه ای رسیدم؟
موهایش را پشت گوشش میزنم.
-چی؟
-اینکه فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیفته. مهم نیست چقدر دور بشی از چیزی که دوستش داری. اگه اون چیزی که میخوایش برای تو باشه، هر اتفاقی ام که بیفته دوباره به تو برگردونده میشه!
تعبیر زیباییست! نمیدانم تا چه حد میتواند درست باشد، فقط میدانم که زیباست!
هیچ چیز نمیگویم در جواب جملات زیبایی که کنار هم ردیف کرده و دلم را برده. تنها دستش را میگیرم و آرام عقب میروم. قصدم را میفهمد و با تک خنده ای آرام میگوید:
-بدون آهنگ؟
لب هایم دوباره کش میآیند.
-من و تو نخورده مستیم. بدون آهنگ هم میرقصیم!
خنده اش قوت میگیرد و خودش را کمی عقب میکشد.
-دیوونه صبر کن آهنگ بذارم.
مخالفتی نمیکنم. کمی بعد صدای موزیک بی کلامی در فضا میپیچد. صدای پیانو و ویالونیست که با ریتمی تند زده میشود.
دوباره دست سروین را میگیرم و سمت خود میکشم. بدن کوچک و ظریفش میان تنم جا میگیرد و دست راستش روی بازویم مینشیند. دست چپم کمرش را در بر میگیرد و انگشتان کشیده اش میان انگشتان بزرگم آرام میگیرند. لب های سروین یک لحظه لبخند زدن را فراموش نمیکنند و این، زیباترین چیزیست که من میخواهم!
یزدان: مقتدر بودن و پشتکار داشتن، درونگرا، شخصیتی آروم و منطقی
سروین: جسور، باهوش، مهربون، مستقل