مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

رمان فانتوم

نام ناشر:  باغ استور
سال انتشار : 1401
هشتگ ها :

#پایان‌‌_خوش #مثبت‌_15 #همخونه‌_ای #انتقامی

تعداد صفحات

نوع فایل

اندروید و iOS
موضوع اصلی رمان فانتوم

سرگذشت آدم‌هایی که از حد و مرزشون به اسم آزادی و رها بودن می‌گذرند و این تابو شکنی و زیر پا گذاشتن یکسری قوانین تبعات زیادی برای اونها به ارمغان میاره.

هدف نویسنده از نوشتن رمان فانتوم

من دوست داشتم مخاطبین من که اکثرا دختران جوان و سن پایین هستن سرگذشت شخصیت‌های دختر این رمان رو بخونند و از اشتباهات اون‌ها درس بگیرن و سعی کنند خودشون این اشتباهات رو تکرار نکنند، دوست دا‌شتم بهشون نشون بدم که گاهی جای تعریف آزاد بودن با بی‌قید و بند بودن و نداشتن خط قرمز عوض میشه و تبعات تلخی رو برامون به وجود میاره… دلم می‌خواست بدون اینکه از در نصیحت به عزیزانم این پیام رو برسونم به جا‌ش به وسیله رمانی که تمام اتفاقاتش از زندگی واقعی و دل جامعه نشأت می‌گیره بتونم این پیام رو انتقال بدم تا بدون موضع گیری و از دید سوم شخص به زندگی‌ها و اتفاقات پیش اومده نگاه کنند و نتیجه گیری بر عهده خودشون باشه.

پیام های رمان فانتوم

آگاه سازی جوانان از مشکلات نداشتن حد و مرز و رد کردن یکسری قوانین و شکوندن تابوها به اسم آزادی که این روزها معضل اصلی جوانان ما همین ندونستن معنای اصلی آزادیست، اینکه فکر می‌کنند رابطه‌های خارج از عرف یا شرکت در هر محفل و جمعی و… یعنی آزادی و بعضی‌ خبر ندارن زیر پوست این شهر چه اتفاقات تلخی برای عزیزانمون رخ میده فقط برای چشیدن واژه‌ای به اسم آزادی…

خلاصه رمان فانتوم

سرمه در سن کم از روستا بیرون میزنه تا به واسطه درس خوندن از خانواده‌ش دور بشه چون اصلا علاقه و تعلق خاطری به هیچ کدوم از اعضای اون طایفه نداشته، یک شب که با دوستانش یه ویلا رفته بودن تا خوش بگذرونن و اوقات خوشی رو سپری کنند کاملا ناخواسته اتفاق ناگواری برای صاحب ویلا رخ میده که همه چیز رو بهشون زهر می‌کنه و چون سرمه مسبب این اتفاق بوده دردسرهای زیادی براش به وجود میاد و در این بین سرمه به پسری از همون طایفه دل می‌بنده و مجبور میشه گذشته‌ای که داشته رو ازش پنهان کنه که…

مقدمه رمان فانتوم

در پزشکی دردی وجود داره به اسم درد فانتوم که بهش درد خیالی هم میگن، اما خیالی نیست واقعا درد می‌کنه.
بیمار درد میکشه از جایی که دیگه نیست.
دستی درد می‌کنه که قطع شده، انگشتی که جاش بین تمام انگشت‌ها خالیه، مثل آدمی که یادش هست اما خودش نه…

مقداری از متن رمان فانتوم

– یوهوووو… .
کوشا با خنده و لحنی که از شدت مستی کشیده شده بود گفت:
– خوشم اومد دست فرمونت خوبه.
با غرور نگاهم رو از چشم‌های خمار شدش گرفتم و سعی می‌کردم از بین ماشین‌ها لایی بکشم و با سرعت برم.
– گاز بده نترس.
پام تا ته روی پدال گاز بود، به سمتش برگشتم و خواستم بپرسم دیگه بیشتر از این نمیشه که همین یک لحظه غفلت من کافی بود تا فاصله‌ام با ماشین روبه‌رویی خیلی کم بشه، از ترس برخورد باهاش فرمون رو به سمت چپ هدایت کردم، همین باعث شد ماشین از مسیر منحرف بشه و بدنه ماشین محکم به گاردریل کنار جاده کشیده بشه.
برق از سرمون پرید. هول شده بودم و نمی‌دونستم چجوری ماشین رو کنترل کنم.
کوشا که حالا هوشیار شده بود با وحشت و عصبانیت خودش را سمتم کشوند و فرمون رو به جهت مخالف هدایت کرد و داد زد:
– ر‌‌یدی تو ماشین… ول کن فرمونو.
از فرط ترس و شوک زبونم بند اومده بود، سرعت ماشین انقدر زیاد بود که کنترل کردنش سخت شده بود و عملا نمی‌شد کاری کرد.
صدای بوق و همهمه‌ای که توی جاده درست شده بود بدتر تمرکز رو ازم گرفته بود و کوشا طی یه تصمیم آنی و عجولانه برای اینکه بتونه ماشین رو متوقف کنه ترمز دستی رو گرفت و بالا کشید، همین باعث شد ماشین بدتر روی جاده لیز بخوره و به سمت دیگه منحرف بشیم.
جیغ و فریاد مون توی صدای کشیده شدن لاستیک‌ها و کوبیده شدن ماشین به زمین گم شد.
همه چیز انگار توی چند صدم ثانیه رخ داد، ماشین چپ شد و به سمت قسمت پست جاده غلت خورد و کوشا که کمربند نبسته بود و به سمت من متمایل شده بود نتونست خودش را رو نگه داره و به شدت به شیشه جلویی ماشین کوبیده شد و از ماشین بیرون افتاد!
با وحشت و چشم‌هایی که از فرط ترس و دلهره گرد شده بود از شیشه شکسته روبه‌روم نگاه گرفتم و دستم رو به قفسه سینه‌ام گرفتم و از درد رو به جلو خم شدم و ناله کردم.
گوشام زنگ می‌زد و هنوز توی شوک بودم.
دردی طاقت فرسا از قفسه سینم شروع می‌شد و به شکمم می‌رسید.
نفس نفس می‌زدم و همین حرکت قفسه سینه‌م باعث می‌شد بیشتر درد بکشم، برای همین سعی ‌می‌کردم شدت نفس‌هام رو کنترل کنم تا درد میون سینم کمتر بشه.
– آه… ای خدا… کوشا… کوشا!
صدام اصلا در نمی‌اومد.
به جلو گردن کشیدم و از عجز و استیصال یهو به گریه افتادم، با وحشت به قطره‌های خون که روی کاپوت ماشین خودنمایی می‌کرد خیره شدم و گریه‌م شدت گرفت.
با درد و هزار بدبختی کمربند ایمنی رو باز کردم و از ماشین پیاده شدم.
به محض پیاده شدن تعادلم رو از دست دادم و محکم زمین خوردم و درد وحشتناکی توی سینه‌م پیچید.
– کوشا… وای خدا وای خدا نه.
صدام گرفته بود و سعی می‌کردم با تمام توانم صداش کنم ولی ته صدام خفه می‌شد.
چهار دست و پا جلو خودم رو جلو می‌کشیدم.
از تصور چیزی که قرار بود ببینم تمام تنم می‌لرزید.
یهو با دیدن صورت غرق در خون کوشا گریه‌م بند اومد و نگاه وحشت زدم به صحنه پیش روم دوخته شد.
سرش و زیر سرش کلی خون جمع شده بود و چشم‌هاش باز مونده بود.
دست سرد و لرزونم رو به سرم گرفتم و شوکه و بی‌تاب جیغ کشیدم و ناخودآگاه عقب عقب رفتم:
– کوشا… نه نه نه خدا نه! کوشااااا.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان فانتوم

سرمه : دختری که در ظاهر قوی و خود ساخته‌ست اما در باطن شخصیت وابسته‌ای داره.
یوس: پسری روستایی که غیرت و تعصبش از احساساتش پیشی داره.
فرزاد : پسری امروزی و بی‌قید و بند اما با معرفت.
کمیل : پسری که در عین خونسرد بودن شخصیت کینه جویی داره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید