
#مثبت_15 #پایان_خوش #خیانت
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت دختری که بعد از تلخی های بیشمار زندگیش، تصمیم به تغییر دادن زندگیش میگیره.
القای تجربه ی شخصی نویسنده، ایجاد سرگرمی.
1_بعد از به دست آوردن آدمها، دست از دوست داشتن اونها نکشید. چون اونجایی که فکر کنید اونهارو برای همیشه دارید، خیلی زود از دستشون میدید.
2_آسیب هایی که خانواده میتونه به فرزندان وارد کنه، زندگی اونهارو تحت تاثیر قرار میده و توی آیندشون و زندگی شخصیشون به شدت تاثیر گذاره.
3_خیانت به هیچ وجه قابل بخشش نیست. نباید بخاطر فرزندمون چشم روی این عمل ببندیم.
4_توی این دنیا هیچ کاری بی جواب نمیمونه و به قول معروف زمین گرده.
هفت سال گذشته. از عشق آتشینی که هم آلما، و هم روزبه، مقصر خراب شدنش بودند. و حالا بعد از هفت سال، آلما یغمایی، در حالی که ازدواج کرده و شوهر داره، رمان ژوپیت رو که با عشق هفت سال پیشش نوشته بوده، تبدیل به فیلنامه ای قوی کرده تا به دست کارگردانی معروف بده. همه چیز خوب پیش میره تا اینکه روزبه رو میبینه. روزبه ای که شبیه به هفت سال پیشش نیست! اون به کارگردان مشهور و موفقی تبدیل شده که ادعا میکنه فیلمنامه ی ژوپیت برای اونه! و این شروع جنگ بر سر ژوپیت و شعله ور کردن عشقی قدیمی از زیر خاکستره!
همیشه ترس داشتم. در تمام طول زندگی ام، میترسیدم از آنکه در جایی اشتباه و برای چیزی اشتباه تلاش کنم. نمیخواستم سرنوشتم مثل آن پنگوئن در انیمیشن ماداگاسکار باشد. که تمام زندگی اش را داده بود تا دندان طلا بسازد و بتواند سیب بخورد، اما غافل از آنکه او اصلا سیب دوست نداشت!
اما من یک جا بالاخره وا دادم؛ زمانی که من را “ژوپیت” صدا زدی و از تو معنی اش را پرسیدم. گفتی ژوپیت در زبان یونانی یعنی “سیبِ سرخ”. درست شبیه به اسمت!
من باور کردم. راستش تو هرچه میگفتی، من بی چون و چرا باور میکردم! چه میکردم؟ تو خدایم بودی!
از آن پس ژوپیت برای من، کل عشق میانمان را معنی میکرد. قشنگ ترین چیزی بود که در زندگی ام شنیده بودم.
بعد ها وقتی جدا شدیم، وقتی دیگر هیچ چیزی را راجع به تو باور نداشتم، دل را به دریا زدم و به دنبال معنای ژوپیت گشتم و در کمال ناباوری فهمیدم که ژوپیت حتی وجود خارجی ندارد!
این اسم نه تنها در زبان یونانی، بلکه در زبان مادری هیچ کشوری، جایی نداشت!
همانجا بود که احساس کردم به جای همان پنگوئنِ انیمیشنِ ماداگاسکار هستم!
من… جان کنده بودم. خسته شده بودم. بریده بودم. با پاهای برهنه و خونین، بخاطرِ تو تمام راه را دویده بودم. برای چه؟ برای آنکه ژوپیتِ تو بمانم! برای آنکه ژوپیتِ تو بودن را از دست ندهم، اما درست زمانی که نفس بریده ته بن بست رسیدم، فهمیدم ژوپیتی که عشق میانمان را معنی میکرد، نتیجه ی یک توهم است! توهمی که من برایش همه چیزم را داده بودم.
-چاوش تو.. تو خیلی احمقی! چی داری میگی برای خودت؟
از خنده و لحن مسخره ام جری تر میشود. آنقدر که گلدان کنار دستش را بر میدارد و به دیوار پشت سرم میکوبد.
جیغ بلندی میکشم و با وحشت نگاهش میکنم.
-با غیرت منه بی همه چیز بازی شده تو میخندی؟ من بی شرفم که همون یه ماه پیش یکی نزدم تو گوشت که برای دوس پسر سابقت واسه من چس کردی. یه جوری رفتار نکن انگار مجبورت کردم با من ازدواج کنی. یه جوری رفتار نکن انگار هیچ وقت دوسم نداشتی. یه جوری رفتار نکن آدم به هر چی تو این زندگی ساخته شک کنه. یه جوری رفتار نکن که من حالم از خودم بهم بخوره که چرا انقدر ولت کردم به حال خودت، انقدر بهت رو دادم تو روی منی که شوهرتم وایمیستی از همه دفاع میکنی جز من! همه محترم و خوبن جز من؟ تقصیر منه، منه بیشرف. از وقتی دیدیش حتی نمیذاری سمتت بیام. نمیذاری حتی بغلت کنم. به هر سازی زدی رقصیدم تو این یه ماه، گفتم عیب نداره درکش کنم میگذره. ولی نه! دیگه تو این خونه از این خبرا نیست. حق نداری هیچی که مربوط به اون باشه رو نه ببینی نه نگه داری. اینارو هم همین امشب میسوزونم. بدشون به من!
دهانم برای گفتن حرف هایی که می تواند چاوش را به کل خفه کند، بسته میشود. هیچ چیز نمی گویم تا مبادا مهمترین برگ برنده ام را از دست بدهم. سرد و خشک نگاهش می کنم. حتی دیگر برایم مهم نیست که قضاوتم می کند.
باید این را می فهمید. باید می فهمید او دیگر برایم مهم نیست.
نزدیکش می شوم و مصمم و سرد، لب می زنم:
-تو واقعا فکر میکنی از وقتی روزبه رو دیدم اینجـ..
-اسمــشـو به زبـون نــیـار!
داد بلندی که می کشد، باعث می شود نفس عمیقی بکشم وبا مکث کوتاهی ادامه دهم.
-واقعا فکر میکنی از وقتی دیدمش اینجوری شدم؟ فکر میکنی دلیل همه رفتارا و کارام اونه؟ باشه. عیبی نداره. راستش رو بخوای چاوش، طرز فکرت دیگه برام مهم نیست.
برمی گردم که بروم، صدای پر از تحقیر و تمسخرش، به گوشم می رسد.
-که برات مهم نیست نه؟ پس برات مهم نیست چه فکری راجبت می کنم؟
با مکث کوتاهی ادامه می دهد:
-من فکر می کنم زنم، زن عقدی و رسمی من، وقتی دوست پسرسابقشو دیده هوایی شده. لابد فهمیدی که چندماهی هم هست از زنش جدا شده نه؟ نکنه فکر کردی خبریه؟ فکر کردی با اون همه دک و پوز دیگه نگاهش به تو میافته؟ فکر میکنی حالا که جدا شده میاد سمت تو؟ نکنه میخوای بری به دست و پاش بیافتی بگی برگرد با من؟ لابد میخوای از من جدا شی بری بچسبی به مردی که یه روزی مثل یه دستمال چرک انداختت یه گوشه و ترکت کرد؟ فکر نمیکردم پول و شهرتش انقدر چشمتو بگیره! در اصل فکر نمیکردم زنی که انتخاب کردم انقدر پست و حقیر باشه!
روزبه: سر و زبون دار، احساساتی، برونگرا، موفق و با پشتکار
آلما: هدفمند، درونگرا، مغرور، کمالگرا