
#عشق_کودکی #پایان_خوش #عشق #ازدواج_فامیلی #پارتی #خیانت #اعتیاد #دانشگاه #آمل #روابط_دانشجویی #ترکمن
تعداد صفحات
نوع فایل
این کتاب قبلا توسط انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. نسخه الکترونیک موجود در اپلیکیشن باغ استور با رضایت ناشر و مولفین اثر منتشر شده است.
بررسی روابط خانوادگی و اثر سختگیری بیش از حد بر روی فرزند.
روایتی از رابطه عمیق یک مادر و دختر از دید فرزند را بیان شده است.
این رمان برداشتی از یک ماجرای واقعی، از نگاه دختری است که به اقتضای سنی که دارد، انسانهای اطرافش را توصیف میکند. از عشقش حرف میزند. بی پرده از تمام حالات روحیاش میگوید تا دید مخاطب را به مسائل حیاتی رمان باز کند.
اثر سوء سختگیری بیش از حد والدین در تربیت فرزند
مبحث واژهی غیرت در فرهنگ عامه و معنی نادرست آن
روابط بین پسرها و دخترها در جامعه لزوماً بد و مخرب نیست و لزوماً خوب هم نمیباشد و این به ظرفیت شخص بستگی دارد.
ضرورت مشاوره در روابط زناشویی.
پگاه از کودکی دلبسته پسرعموی خودش، پندار است. با وجود علاقه پندار به او، این رابطه معمولی نیست.
پگاه به لطف تربیت مادرش عقدهای و سربهزیر بار آمده و پندار از این پگاه سربهزیر بیشتر خوشش میآید. قفسی که بهوسیله مادر و پندار برای پگاه ایجاد شده، بهلطف قبولی پگاه در کنکور میشکند و پگاه به آزادی دست پیدا میکند و او چون ماهی تشنه، به آب میرسد. در محیط دانشگاه با مسائلی روبهرو میشود که سالهاست برای او تابویند و…
نگاه بین باغ میچرخانم، چه قرارهایی که توی این باغ نگذاشته بودیم. درختهای تنومند گردوی انتهای باغ و اطراف انباری شاهد عشق کودکیمان بودند. چه حرفهای عاشقانه که از ما نشنیده بودند.
تهش اگر این باشد که خیلی تلخ است.
نهالی را با هزار امید بکاری… با عشق آبش بدهی و از نور وجودت بتابانی، دست آخر وقت ثمره دادنش که رسید، از ریشه بکنیش و بگویی تو را اشتباهی کاشتهام.
هر دو بد کردیم. پندارم… من و تو باغبانهای خوبی نبودیم.
ـ حالا میشه بپرسم دلیل عصبانیتت چی بود؟
موبایلم را از جیبم درآوردم و درحالیکه آن را روشن میکردم، جواب دادم:
ـ دلم نمیخواست نگرانم باشی… درواقع… احساس کردم که…
کمی احساس خجالت کردم؛ اما جملهام را ادامه دادم.
ـ داشتی پسرخاله میشدی.
ابروهایش را بالا داد.
ـ شاید تو حافظهت ضعیف باشه؛ اما من دقیقاً یادمه که وقتی جلوی در خوابگاه پیادهت کردم، چه حالی داشتی!
لحنش آنقدر جدی بود که پاهایم را با ناراحتی زیر نیمکت بردم.
ـ به تماسام جواب نمیدادی و من خودمو مقصر میدونستم که به یه بچهی خام و بیتجربه و صدالبته بیظرفیت، اصرار کردم که بیاد دورهمی…
حرفش را با ناراحتی قطع کردم.
ـ من بیظرفیت نیستم!
سرش را کمی خم کرد.
ـ واقعاً؟!… رفتارت که چیز دیگهای میگفت.
بغض به گلویم چنگ انداخت و باعث شد سکوت کنم. و او بیرحمانه بقیهی حرفهایش را بر سرم آوار کرد.
ـ بعد برگردی به من بگی پسرخاله! واقعاً با خودت فکر کردی من احتیاجی دارم که پسرخاله بشم؟! به من میخوره آدمی باشم که از سادگی یه نفر سوءاستفاده کنم؟! درصورتیکه اونی که سوءاستفاده کرده…
سکوت کرد. با چشمان اشکی به صورتش نگاه کردم. نفسش را با حرص از راه بینیاش بیرون فرستاد. نمیدانم جملهی نصفهی آخرش نتیجهی صداقت در مستی خودم بود یا دهانلقی تارا؛ بههرحال، قامت راست کرد و پایش را از لبهی باغچه برداشت.
ـ دفعهی بعد که خواستی تو جمع بزرگترا حاضر بشی، رضایتنامهی کتبی از والدین یا اجازه از همسر داشته باش!
نگاهی گذرا به انگشترم انداخت و پوزخند زد.
ـ خوشبخت باشی…
پگاه: عقدهای، سربهزیر، حرفشنو.
پندار: غیرتی، عاشق، زورگو.
آراز: رفیق خوب، پخته، مهربان، لوتیمنش.