
#اربابی #ارباب_برده #پایان_خوش #مثبت15 #رازآلود #سلطه #روابط_خاص #نامتعارف
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت دختری که با رفتن به یه مهمانی اشتباه بدون هیچ شناختی وارد دنیای روابط نامتعارف با جهت گیری سلطه گری می شه . BDSM
آشنایی خانواده ها و نوجوون ها با خطرات ارتباطات نامتعارف و دروغ های فریبنده در مورد روابط خاص.
خطرات دوستی های بدون شناخت
مهمانی های نامتعارف
نیاز به روانشناس و مشاوره برای حل مشکلات
بیان چالش های واقعی زندگی
آرام دختری که به یه مهمانی اشتباه میره. مهمونی که فکر میکرد تولده اما در واقع جاییه برای آشنایی افراد با تمایلات ارباب و برده و BDSm بوده. وقتی میخواد مهمانی رو ترک کنه یه مرد مست اونو تو اتاقی زندانی میکنه اما با تلاش آرام و کمک لحظه آخری مردی ناشناس آرام نجات پیدا میکنه.
مردی که آرام رو به خونه میفرسته! اما حضور آرام تو این مهمونی باعث ورودش به دنیای رابطه های متفاوت آدم های متفاوت میشه.
مردی که نجاتش داده رفته رفته وارد زندگی آرام میشه. مردی که هم خیلی براش خطرناکه اما درواقع تنها ناجی آرامه…
سیاوش لواسانی … کسی که قراره زندگی آرامو زیر و رو کنه . مردی که یک سلطه گر با نفوذه…
با ترس سرمو بلند کردم
یه مرد جا افتاده حدودا ۳۵ ساله . با ته ریش و موهای جو گندمی
خوشتیپ بود اما ترسناک
چیزی تو ظاهرش اونو ترسناک کرده بود
شاید کت و شلوار مشکی و رسمیش با اون پیراهن مشکی تو چنین پارتی
یا شاید اخم بین ابروهاش
انگار رد نگاهمو حس کرد چون به من نگاه کرد
به من نگاه کردو حالا ترسناکتر از قبل بود
دوتا تیله خاکستری اما بدون احساس خیره به من بود
قلبم یخ شدو ترسیدم
نگاهش از رو چشمام افتاد رو لبم
حس کردم لبم خونی یا زخمی شده
چون نگاهش حالت عجیبی داشت
ناخوداگاه لبمو میکدم تا ببینم خونیه یا نه که اخمش غلیظ تر شد.
خم شدو بازومو گرفت و بلندم کرد
به یقه لباسم نگاه کردو مکث کرد
حالا این من بودم رد نگاهشو دنبال میکردم
با دیدن پارگی یقه ام و پیدا بودن گردی سینه هام سریع خودمو پوشوندم .
اخمش بیشتر شد
انگار کار اشتباهی کرده بودم
همینطور که بازوم تو دستش بود منو به سمت راهرو بردو بدون نگاهوکردن به مرد تو اتاق گفت
– برین تسویه حسابتون رو بزنین … دیگه نبینمتون… نه تورو … نه کاوه رو …
اون مرد پس برا این آدم عجیب کار میکرد
اما اینا کی بودن ؟!
هولم داد سمت در خروج و گفت
– با کسی اومدی؟
– آره … اما تنها داشتم میرفتم خونه که اون بهم حمله کرد
وارد حیاط سرد شدیمو خودمو جمع کردم
دوباره با اخم نگاهم کرد
منو به سمت یه توسان سیاه بردو اشاره کرد
راننده سریع پیاده شد و درو برام باز کرد
منو سوار ماشین کردو گفت
– راننده میرسوندت خونه
– لباسم مونده
تازه انگار متوجه سر و وضعم شده بود
با حرص نفس عمیقی کشیدو دوباره به یقه پاره لباسم که تو مشتم بود نگاه کرد
با کلافگی گفت
– آخه یه بچه اینجا چه غلطی میکنه
با من بود؟من بچه نبودم
با عصبانیت خواستم بگم من بچه نیستم اما درو کوبیدو رفت
تو شوک به رفتنش نگاه کردمو خواستم پیاده شم که چیزی به راننده گفت و در های ماشین قفل شد
شوکه بودم. باورم نمیشد این اتفاقا واقعیه
باورم نمیشد برای من اتفاق افتاده.
انگار خواب بودم.
تو یه فیلم بودم
آرام رضوی با موهای خرمایی و چشم های خرمایی. پوست سفید لب های سرخ. چهره جذاب. دختری که تصمیم گیری براش سخته و وابسته است
سیاوش لواسانی مرد ۴۰ ساله جا افتاده خوش هیکل با موهای جو گندمی و چشم های طوسی و بدن ورزیده و لباس های تیره.
۲ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
رمان خیلی قشنکی بود
یکی از بهترین رمان هاست