
#پایان_خوش #موضوع_اجتماعی #عاشقانه #رمان_بزرگسالان #مثلث_عشقی
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت زنی که خیانت دیده و از همسرش جدا شده و سر گذشت یه مرد که از بچگی شاهد جنگ و جدال خانوادهاش بوده و حاصل طلاق هست…
این دو در مسیر هم قرار می گیرن، با کولهباری از ترسهای درمان نشده…
و آیا “عشق” میتونه به تنهایی راه درمان باشه؟
-نتیجهی رفتار پدر و مادرها در زندگی شخصی و آینده فرزندان…
از قبیل بحثهای خانوادگی، فحاشی و طلاق، که در آینده باعث ترس و نداشتنِ اعتماد بنفس و حتی بروز مشکلات روحی و روانی در عملکرد رفتارِ فرزندان میشه…
– گذشت، فداکاری، شناخت نسبیِ آدمها قبل از قضاوت و احترام به عقاید و فرهنگِ آدمهایی که با ما متفاوتن…
اردوان مجد مردی که بعد از مرگِ برادر و زنبرادرش حضانتِ فرزندشون رو قبول میکنه…
از این رو خانوادهش زن برادرش قصد دیدنِ نوهشون رو دارن ولی اردوان بخاطر کینهای که از دُرسا، خواهرِ کوچکترِ زن برادرش داره، اونارو از دیدنِ نوهشون منع می کنه و فقط در یه صورت این اجازه رو بهشون میده، که دُرسا با شرطهایی که اردوان پیش روش میذاره موافقت کنه….
“باید کسی باشد ،
که به خواب هایت سَرَک بکشد …!
جایِ فصلها را عوض کند …
ستارهها را بچیند رویِ بالشتَت !
دردهایت را بتکاند …
ترسهایت را فراری دهد …
دست به موهایت بکشد ،
و آرام درآغوش بگیردَت و بگوید :
آرام بخواب …
بیدار که شدی ،
من اینجا هستم … !
“عادل_دانتیسم”
رختخوابش رو توی اتاق بغلی که اتاقِ مهمان بود پهن کردم.
یه بالشتِ تمیز براش گذاشتم و ملحفهای روی تشک…
نمیدونم چرا اینطوری ازش برداشت میکنم که وسواس داره و ناخودآگاه وسواسش، همون لحظه به منم منتقل شد…
ملحفه رو صافه صاف روی تشک پهن کردم، پتو رو مرتب گذاشتم و یه شمعِ معطر توی اتاق روشن کردم.
پرده رو کشیدم تا نورِ صبحگاهی آزارش نده…
به خودم که اومدم گفتم، برای کی داری این کارهارو میکنی؟
محبتِ پدر و مادرتو مسخره میکنی، بعد خودت داری با هزار وسواس، وسایل اتاق رو براش شبیه یه هتلِ پنج ستاره میچینی؟
جلوی پنجره پلک بستم…
من ذاتا دخترِ مهربونیام و اینو بیمنت به دیگران می بخشم، ولی آدمی مثل اردوان و سواستفادههاش رو نمیتونم تحمل کنم.
حتی اگه از این دست محبتهای زیر پوستی داشته باشم.
چراغخواب رو روشن کردم و چرخیدم تا بیرون برم، که با دیدنش جلوی درِ اتاق نفسهام به شماره افتاد.
از لحظهای که رفتم بیرون در رو براش باز کردم و منو تنها دید، با عصبانیت گفت:
” چرا پناهو نیوردی، مگه نگفتم میام دنبالش، برو بیارش، میبرمش خونه”
با تتهپته گفتم:
” بیا داخل اردوان، پناه حالش خوب نیست، تب داره، خوابیده، چطور با این حال میخوای ببریش الان نبرش”
با حرص و خشم هلم داد و وارد خونه شد و تنها گفت:
” خدا به دادت برسه”
درسا : دختری ذاتا مهربون که بخاطر عشق به خانوادهاش، فداکاری بزرگی انجام میده…
اردوان : مرد خودخواه و پر رمز و رازی که دقیقا نقطه مقابل درساست ، نه چیزی از بخشش میدونه و نه احترام و نه حتی عشق به خانواده…