مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان دختر تیمسار

سال انتشار : 1401
هشتگ ها :

#پایان_خوش #رازآلود #نوجوانان

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان دختر تیمسار

برای دانلود رمان دختر تیمسار به قلم عاطفه دهقان نیاز است که ابتدا وارد اپلیکیشن باغ استور شوید و با جستجوی نام آن یا نام نویسنده به صفحه رمان دسترسی خواهید یافت. مطالعه این رمان تنها در این اپلیکیشن مجاز است و نویسنده این اثر اجازه ی انتشار رمان دختر تیمسار را بصورت انحصاری و اختصاصی به باغ استور داده است.

موضوع اصلی رمان دختر تیمسار

رمان دختر تیمسار سرگذشت زنیه که روحش آسیب دیده و دختری که میخواد روح اون زن و به آرامش برسونه.

هدف نویسنده از نوشتن رمان دختر تیمسار
  • جستجو در گذشته و فهمیدن آدم های اون دوران.
  • درک دوران سخت کرونا.
  • همراه شدن با زندگی نوجوانان.
  • زندگی های پر از مشکلات و دروغ هایی هر چند کوچیک که میتونه یه زندگی نابود کنه.
پیام های رمان دختر تیمسار
  • آشنایی با دوران پهلوی.
  • مشکلات فاصله طبقاتی بین آدم ها.
  • اعتماد نکردن به هرکس در هر موقعیتی.
خلاصه رمان دختر تیمسار

من شدید به سرنوشت اعتقاد دارم سرنوشتی که برای آدم ها زندگی شون رقم میزنه
اینکه ما به این عمارت اومدیم یعنی سرنوشت
اون زن از من کمک میخواد تا روحش به آرامش برسونم و کاری کنم که راحت این دنیا رو ترک کنه
اگر این جزئی از سرنوشت من میپذیرم و همراهش میشم
تا راز این عمارت و اون زن بفهمم…

مقدمه رمان دختر تیمسار

تمامی شخصیت ها، مکان ها و اسامی اتفاقی بوده و این داستان زاییده ذهن نویسنده است. پس قصد توهین و اهانت به هیچ سازمان و ارگانی را نداشته.

مقداری از متن رمان دختر تیمسار

بیاید نگاهی بندازیم به شروع جدیدترین اثر عاطفه دهقان، رمان دختر تیمسار :

خسته به تخته نگاه میکردم چرا آخه باید اول صبح اینقدر بی حال باشم

صدای آهسته ساجده من به خودم آورد

+ هی دختر چته؟

_ خسته ام

واقعا هم بودم

به صدای زنگ دیگه راحت رو میز ولو شدم

+ میگم

_ هوم

+ چیزه آفتاب

_ راستی

سرم بلند کردم یه چرخ زدم از پشت کوله ام آوردم جلو

دست کردم از توش به علاوه ظرف صبحونه وسیله های کار علمی فردا رو هم بیرون آوردم

_ بفرمایید

+ اینا چی؟

_ میدونی باز به بابام گفتم بره وسایل بخر رفت کل لوازم تحریری خالی کرده که اگر یهو گند زدم زاپاس داشته باشم ولی خوب من کار تموم کردم گفتم اینا رو چیکار کنم دیگه آوردم برای تو

+ برای من؟

_ اوهوم اینم صبحونه زشت دستپخت خودم زیاد آوردم چون اگر جا میذاشتم مامانم میکشتم

+ ممنون

وسایل گرفت یکم نگاهشون کرد بعد یهو پرید بغلم کرد

+ مرسی عشقم ببین الان شبیه ایموجی قلبی شدم

_ خواهش میکنم ایموجی جون

کل روز تو خستگی گذروندیم فقط دلم میخواست زنگ خونه بخوره برم که برم نگاهی به ساجده مشغول انداختم

به قول خودش شبیه شکلک تفکر شده بود

عادت داره احساساتش تو حالت ایموجی بیان کن برای همین بچه ها بهش این لقب دادن

زنگ خونه خورد که فورا بلند شدم وسایل جمع کردم

.. خیله خوب خانم رادش آروم

_ ببخشید خانم معلم

.. تکالیف یادتون نره انجام بدین تا هفته دیگه خسته نباشید

معلم که بیرون زد منم زود در رفتم تا نمونم به چرت و پرت اکیپ دخترای خل گوش بدم

+ وایسا دختر با این سرعت کجا میری

_ وای ساجده اندازه یه دنیا غر و درد دل دارم باید بیای خونمون همش بگم وگرنه میترکم

+ تو که از صبح تا الان داشتی حرف میزدی

_ کافی نیست

+ بیا بریم گوشی هامون از خانم حسینی بگیریم تا بعدش

_ باش

وارد دفتر شدیم تا گوشی بگیریم که همانند همیشه خانم حسینی داشت مچ میگرفت خداروشکر مچ گیریش زنگ آخر که تو اون شلوغی کسی نمیفهمه چه خبره

.. چی شده دخترا

+ خانم اومدیم موبایل هامون بگیریم

.. تو کشو اولی خودتون بردارید قربون دستتون

+ چشم

ساجده رفت تا گوشی هارو بیاره که صدای یکی از دخترا بلند شد

.. خانم حسینی این چه عدالتی اونا میتونن گوشی بیارن برای ما بده

.. زبون درازی نکن اول گفتم اگر کسی مشکلی داره و باید گوشی بیاره با هماهنگی والدین میاد صبح تحویل میده بعد ظهر تحویل میگیره نه اینکه دزدکی بیاره

.. الان مثلا اونا چه مشکلی دارن

.. زندگی خصوصی بقیه به ما چه

+ خانم خداحافظه خسته نباشید

.. به سلامت دختر

ساجده دستم کشید زود در رفتیم

+ چی نگاه میکنی باز فردا یقه مون میگیرن

_ چشونه اینا

+ اینا از من بچه طلاق هم زندگیشون بدتر

تلفن از دستش گرفتم از روی حالت پرواز برش داشتم که پیام های مامانم سرازیر شد

دمق شدم

+ چی باز؟

_ باز مامانم مونده  سره کار با اون پای دردمندش

+ بدهی بابات صاف نشد

_ نه بابا اینقدر زیاده که منم برم سر کار تموم نمیشه

+ با این گرفتاری بابات به فکر منم هست

اومدم چیزی بگم ولی معلوم بود قانع نمیشه

ساجده بچه طلاق بود مادرش دوباره ازدواج کرده بود و پدرش معتاد بود برای همین بابام هرچیزی که هزینه اش در حدی نبود که ساجده بتونه بخر اون میخرید

_ امشب بیا اونجا

+ داداشت نیست

_ نه دیروز رفت عسلویه

+ باش پس

کلید تو در انداختم وارد شدم که بوم با آشتفه بازاری روبرو شدم

_ اینجا چه خبره

.. عه دخترم اومدی

_ بابا؟

.. جانم

_ چیکار میکنی

+ چی شده عمو

.. چیزی نیست دخترا مثل اینکه اسباب کشی داریم

_ چی؟ کی؟ کجا؟ چجوری؟

.. یکم وقفه بده من برسم توضیح بدم

بابام واسه کار جدیدش شروع کرده بود به وام گرفتن قرض از این و اون که یه جایی سرمایه گذاری کنه

وضع مون هم عالی بود همه چی رو ریتم خودش

یعنی یه جورایی به بابام کمتر آقای مدیر نمی گفتن

تا اینکه تحریم ها سر سال نشده همه چی نابود کردن و خانواده رادش موند یه عالمه قرض

ولی هیچوقت فکر نمیکردم مجبور باشیم خونه رو بفروشیم

اینجا اولین سرپناه پدر و مادرم از اول ازدواجشون تا به الان بود یعنی 25 سال زندگی مشترکشون و خاطره هایی که داشتن

_ بابا یه راه دیگه پیدا میکنیم

.. نمیشه جونم بگیر این

جعبه رو از دستش گرفتم

_ آخه من تو این خونه به دنیا اومدم اصلا من به کنار پدر من شما از اول ازدواجت تا الان اومدی اینجا دیگه هم نرفتی جایی حالا یهویی میخوای خاطراتت رها کنی اصلا کجا بریم

.. چیزه عمه خانم یادت ؟

_ همون خانم پیره که خونه سالمندان

.. آره

_ خب

.. قراره بریم خونه اون

_ جانم بخشید اون اگر خونه داشت پس چرا رفته خونه سالمندان

.. کسی نیست ازش مراقبت کنه تازه میریم اونجا هم بزرگتر هم گفته به خاطر نگهدای بهمون پول هم میده

_ وویی دیگه چی بریم خونه یه آدم غریبه

.. غریبه چی این همه مادرت اونجا براش کار میکنه

_ عمرا من بیام

صدای خش خش برگ های درخت تو حیاط بزرگ عمارت صدای کلاغ ها و سکوت  کاملا سمفونی مرگ اجرا میکردن

.. خوب بابا جان این هم خونه جدید

_ اینجا خونه ارواح

کاملا جمله آخر داد زدم

مامان .. چندسالی کسی نبوده یکم خاک گرفت

_ چهار نفر آدم تو این عظمت عمارت گم و گور میشیم

.. این موافقم مامان

به آزاد نگاهی انداختم

_ دروغ میگم داداش؟

.. شما دوتا خواهر و برادر اقلا بیاین کمک

_ آخه چه کمکی جهاز مامانم فروختیم دیگه چی چی داریم دوتا تکه وسیله شخصی

آزاد.. همون دوتا تکه شده یه نیسان

در ورودی باز کردم که حجم عظیمی ازش خاک ریخت در بزرگ با کنده کاری قدیمی یه عمارت بزرگ با قدمت زیاد

از ورودی معلوم بود عجب جایی شمعدونی ها و لوسترای گرون قیمت قاب های عکس و قالی های با ارزش بافت دست

_ اینجا دیگه کجاست

به مامان چشم دوختم

.. خونه اجدادی عمه خانم

آزاد .. عجب اجدادی داشتن

به قاب های عکس که نه نقاشی بودن انگار خیره شدم

از همون ورودی چشمت به اون قاب میخورد عکس یه مرد میانسال با لباس گرون و قدیمی که روی سرشونه هاش نشون داشت

_ این چی؟

بابا.. اون عکس بزرگ خانواده است تمیسار چی چی خانم؟

مامان .. تیمسار تهرانی

_ عمارت خاندان تهرانی؟

بابا.. بله

_ شوخی میکنید

آزاد.. چرا

_ الکی مثلا میشناسمش

آزاد .. کوفت

_ اتاق های همینجا رو برمیداریم یا میریم خونه سرایداری

بابا.. خانم چی میگی؟

آزاد .. بابا هم همش از خانمش پیروی میکنه

مامان .. بله پس چی

بعد مامان پشت چشمی نازک کرد

احساس و عسقی که من بینشون میبینم هیچوقت تمومی نداره حتی تو این سختی های پیش اومده

دو روز آخر هفته کل عمارت و خونه سرایداری رو تمیز کردیم و حتی باغ

شنبه صبح با خسنگی ساعت 5 چشمام باز کردم از اونجایی که راه دور مجبوریم اینقدر زود حرکت کنیم

لباسام پوشیدم و وارد آشپزخونه شدم برای خودم و ساجده صبحونه آماده کردم

مامان .. آفتاب مادر بیداری؟

_ آره مامان بیدار شدم

مامان .. میتونی بری میخواد آزاد بیدار کنم

_ نه جونم میرم خط که هست

مامان .. باش پس زنگ بزنی دل نگران نشم

_ چشم عزیزم

گونه اش بوسیدم ساعت 6 بود که از خونه خارج شدم

راه ورودی پیش گرفتم که یه لحظه چشمم به پنجره های طبقه بالا عمارت خورد سرم شروع کرد به درد گرفتن

_ آخ سرم

حس میکردم اینجا برام آشناست اما چجوری

بیخیال بدون اینکه به عمارت نگاه کنم در باز کردم خارج شدم

کلا از خونه سرایداری تا در ورودی خودش 10 دقیقه راه

گوشیم در آوردم و هندزفری بهش وصل کردم موسیقی مورد علاقه و حرکت

از کنار زیر درخت رد میشدم و روی برگ های زرد پا میذاشتم

کم کم هوا داشت زمستانی میشد

تو این یه هفته به هیچ کاری نرسیدم مطمئنم معلم ها شنبه اول هفته دخلم میارن

وارد مدرسه شدم

_ بوم عین هو کویر لوت هیچکس نبود

رفتم پشت روی نیمکت که پاتوق کلاس ما بود نشستم

_ ای خدا

+ صبح به خیر

به سمت صدا برگشتم یلدا بود دختر خانم معاون

_ چه زود اومدی

+ تو خانم حسینی وظیفه شناس نمیشناسی حتی از فراش هم زودتر میاد

خندم گرفت راست میگفت همیشه زود میومد دیر میرفتن

+ حالا تو چه زود اومدی

_ خونمون عوض کردیم رفتیم دور دورا برای همین زود زدم بیرون که دیر نرسم

+ کم کم ساعت بیاد دستت حله حالا کجا رفتین

_ میگم دختر تو به تاریخ علاقه داری

+ اوهوم

_ یه چیزی بگم میتونی آمارش دراری

+ مگه مامور اطلاعاتن ولی حالا بگو

_ مامانم خونه سالمندان کار میکنه میدونی که بعد اونجا یه خانم هست …………….

کل ماجرا رو بی دلیل براش تعریف کردم

نمیدونم چرا اما اون خونه بهم یه حسی القا میکنه

یه حس آشنایی

+ خب اگر یارو تو دوران شاه مقام داشته باشه حتمی اسمش تو گوگل هست یا کتابخونه

یکم فکر کرد بعد ادامه داد

+ آها یه بخش کتابخونه برای کتاب های تاریخی شاید یه چیزی از دوران پهلوی و شاه بشه پیدا کرد

_ اما من عضو کتابخونه نیستم

و دمق شده بهش نگاه کردم

+ اشکال نداره یه روز که من خواستم برم بهت خبر میدم تو و ساجده هم بیاین

_ وای گفتی ساجده مطمئنم باهام قهره

خندید پرسید

+ چرا باز  ؟

_ هفته پیش اومده بود خونمون منم در که باز کردم دیدم بابام داره اسباب کشی میکنه کلا اون یادم رفت شروع کردم بحث با بابام بعد به خودم اومدم دیدم نیست که هیچ 2 روز باقی مونده مدرسه هم دیر میومدم زود میرفتم هیچ آخر هفته هم بهش زنگ نزدم دیگه محاله تا مدتی باهام حرف بزنه

+ فاتح

_ دقیقا

با حالت مظلومی به ساجده خیره شدم ولی انگار اون اصلا تو باغ نبود با اشتیاق داشت صبحونه اش میخورد

یلدا_ میگم ایموجی جون حالت خوبه

+ شبیه شکلک گرسنه شدم

یلدا _ یکی اینجا منتظره تو حرف بزنی

و با سر به من اشاره زد

+ هوم چه حرفی؟

_ مثلا دلخوری هست رفع بشه

+ چه دلخوری بگو شبیه شکلک کنجکاو شدم

_ مثلا من نرسیدم این چند روز زنگ بزنم و باهات حرف بزنم

+ مگه دوست پسرمی که برام مهم باشه

_ گند زد تو احساساتم

یلدا سرش زیر انداخته بود و میخندید

.. چه خبر سه تفنگ دار

سرم بالا آوردم با اکیپ غزل روبرو شدم

_ چی؟ نکنه اومدین دعوا

.. نوچ عزیزم اومدیم دیدار

.. خوب با دختر خانم حسینی رفیق شدین پارتی بازی میکنید

+ جانم چه پارتی بازی؟

.. مثلا یکیش گوشی آوردن تو مدرسه

یلدا .. خانم حسینی که گفتن دلیل قانع کننده بیارید شما هم میتونید بیاین گوشی تحویل بدین بعد مدرسه تحویل بگیرید

_ البته دلیل قانع کننده کجا بود وقتی فقط میخوان بعد مدرسه خانوادشون دور بزنن برن با بعضی ها ولگردی

.. هوی دختر جون بفهم چی میگی

_ نفهمم چی میشه؟

و شروع دعوا

میشه گفت مدرسه ما حتی از مدرسه پسرا هم بدتر خدا نصیب هیچکس نکنه کلاهش به اینورا بیوفته

همه منتظر روبروی میز خانم حسینی بودیم حتی یلدا هم همراهمون بود

+ برای تو بد نشه

یلدا .. چه میدونم

خانم حسینی .. خب خب دخترا  خوبه اینجا مدرسه دخترونه است

سرمون زیر انداختیم به پارکت نگاه میکردیم

خانم حسینی .. خانم رادش توضیح

_ بله من؟

به خودم اشاره زدم

خانم حسینی .. بله جنابعالی که نماینده کلاس و عضوی از شورا مدرسه هستید

_ چیزه خانم …

خانم حسینی .. شواهد هم نشون میدن تو این دعوا شما پیروز بودید

به غزل و دوستاش خیره شدم مقنعه هاشون پاره شده بود و موهاشون آشفته

کار دست من بود

سرم پایین انداختم مظلوم شدم بعد دوباره بالا آوردم

_ خانم حسینی ………

زود خودمون به پشت مدرسه رسوندیم همزمان ترکیدیم از خنده

مامانم میگفت من مهره مار دارم راست میگفت

یلدا .. وای دختر با اون قیافت دیدی بدبخت خانم حسینی دیگه نمی تونست چیزی بگه

_ دیگه دیگه

+ مرحبا به رفیق خودم

_ بیا بغلم عزیزم

سه تایی محکم هم بغل گرفتیم

_ میاین که سه تایی بریم خونه ما

+ باز چه خبره

_ من از اون خونه وحشت دارم

اگر رمان دختر تیمسار رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم عاطفه دهقان برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان دختر تیمسار

آفتاب : یه دختر کنجکاو که وقتی اول راهی قرار میگیره تا آخرش باید بره
فروغ : یه زن شکننده و آسیب پذیر که تو بازی روزگار خیلی چیز ها رو تجربه کرده اون باهوش و عاشق یادگرفتن چیزهای جدید

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید