
#پایان_خوش #مثبت۱۸ #عاشقانه #واقعی #سرگذشت
تعداد صفحات
نوع فایل
این رمان سرگذشت واقعی دختریه که تو کودکی آزار جنسی دیده. پدرش که یه جراح سر شناسه با منشیش زو هم می ریزه و خانواده رو ترک می کنه . نگار با آسیب هایی که دیده به شدت گوشه گیر می شه تا مردی که فکر می کنه خواستگار مادرشه به خواستگاری نگار میاد…
وقتی بحث سرگذشت واقعی میشه همه دنبال یه داستان متفاوتن اما گاهی داستان آدم های معمولی با مشکلاتی که خیلی هامون درگیرش باشیم هم درست های زیادی بهمون بده. داستان نگار و سعید هم طنزه . هم آموزنده و هم پر از عشق . دوست داشتم همه بخونن و بدونن همیشه ناجی قرار نیست یه آدم بی نقص و موفق باشه … گاهی خودمون با همه زخم هامون ناجی خودمون و اطرافیانمون می شیم.
جنبه های پنهان لمس ها و تجاوزات کودکی
اثر خیانت والدین
اثرات مخرب رابطه با فرد متاهل
تاثیر منفی محدودیت های خانواده
اثر باور های خانواده رو بچه ها و زندگی جنسی اون ها.
نگار همیشه گوشه گیر و خجالتی بود. اما این خجالتی بودن تا وقتی که نرفته بود دانشگاه اذیتش نمیکرد. تو دانشگاه بخاطر کم حرفی تنها موند و کم کم توجه استاد نسبتا جوونش رو به سمت خودش جلب میکنه. مردی که سالها پیش زنش طلاق گرفته و پسر نوجوونش خودکشی کرده! مردی که علاقه عجیبی برای بدست آوردن نگار خجالتی داره. در حدی که حاضره حتی خلاف خواسته نگار هر کاری کنه… اما همه چیز با ورود سعید به ماجرا زیر و رو میشه …
ما معمولی ها ، درسته خیلی عادی هستیم، خیلی زیادیم، خیلی مشکلات داریم اما … ماها خیلی قوی هستیم… چون با وجود معمولی بودن راه خاص خودمون رو پیدا میکنیم و میریم. با وجود نداشتن پول و پارتی و حامی ما میتونیم تو این دنیای سخت نفس بکشیم ، پیشرفت کنیم و شاد باشیم . این رمان داستان زندگی منه… نگار یه دختر معمولی …
هیچی نگفتم. بذار کیوان خودشو رو کنه. کیوان پا رو پا انداختو گفت
– من تورو همینجور که هستی میخوام. چیز زیادی ازت نمیخوام جز اینکه آرامش زندگی من باشی.
خیره به چشم هام نگاه کردو گفت
– من میتونم برات خدمتکار بگیرم دو روز در هفته بیاد کل خونه رو تمیز کنه! اما غذا رو دوست دارم خونگی و دستپخت تو باشه ! رو غذا حساسم . اما خودم بهت میگم چطور بپزی .
بازم نگاهش کردم. کیوان گفت
– مهمونی و پارتی و دور همی با دوستام دلم میخواد لباستو خودم انتخاب کنم .
مکث کردو گفت
– من رو لباس هم حساس هستم . مخصوصا… لباس خواب
ابروهام بالا پرید. لباس مخصوصا لباس خواب . حالش خوش بود ؟ این حرف ها اونم الان؟ کیوان لبخندی به سکوت من زد و گفت
– نگار… من دوست دارم برام لباس های متنوع بپوشی. خودم برات هر مدل لباس خواب بخوای میگیرم اما ترجیح میدم خودتم سوپرایزم کنی.
سکوت کردم و به صورتش نگاه کردم. داشت منو نگاه میکرد اما انگار تو افکارش بودو گفت
– دوست ندارم کار کنی، تو خونه میخوام تمام وقت در اختیار من باشی. هر لحظه خواستم در اختیارم باشی. هر جا که خواستم .
بازم فقط نگاهش کردم دستی تو موهای پر پشتش کشید . بلاخره به چشم هام نگاه کردو گفت
– من رابطه از عقبو دوست دارم… خیلی راجع بهش خوندم که چطوری باشه تا تو هم اذیت نشی …
انگار از سکوتم خوشش اومد. فکر کرده بود این سکوت یعنی با همه چی موافقم . لبخندی زدو گفت
– پاشو بیا اینجا ببینم
***
حالم خوب نبود. گوشیمو برداشتم تا چک کنم
با دیدن ده تا پیام از سعید لبخند زدم
حداقل یه نفر تو دنیا منو واقعا میخواست
با این فکر پیام آخر رو باز کردم.اما با خوندنش یخ شدم
سعید نوشته بود
– درکت نمیکنم نگار. چرا یهو منو پس میزنی . حس میکنم با من رو راست نیستی . اگه واقعا نمیخوای رابطمون بره جلو چرا خودت میای خونه ام. چرا با بوسه مشتاقی بعد یهو منو پس میرنی . خیلی فکر کردم. هر بار فقط حالم گرفته تر شد. خودت بگو . چرا منو پس میزنی .
انگار از درون فرو ریختم. گوشیو گذاشتم کنار
فقط به سقف نگاه کردم. جوابی نداشتم به سعید بدم
جواب زیاد داشتم. اما جوابی که به سعید بدم نه
داغون بودم. از درون خورد شده بودم
***
با صدای ویبره گوشیم از جا پریدم. سعید پیام داده بود
– گیبرکس ماشین اشتباهی تو کیف تو نیفتاده؟
هنگ دوباره پیام خوندم. نمیدونستم گیر بکس چیه. اما چون کیفمو گذاشته بودم رو صندلی پشت. گفتم نکنه چیزی رفته تو کیفم. نوشتم
– الان نگاه میکنم
رفتم سراغ کیفمو چک کردم. چیزی نبود. برای سعید نوشتم
– نه تو کیف من نیست
سعید نوشت
– خیلی ریزه ها دقیق چک کردی ؟ میخوای کیفتو بیار پائین خودم چک کنم
– پائین ؟ مگه نرفتی ؟
– نه دیگه بدون گیربکس نمیتونم ماشین روشن کنم
استرس گرفتم. کیفمو رو تخت خالی کردمو نوشتم
– وایسا یا بار دیگه چک کنم. چه شکلیه؟
سعید نوشت
– ریزه . مشکی
نمیفهمیدم این یعنی چه شکلی. بلند شدم و رفتم اتاق پسرا و پرسیدم
– گیربکس ماشین چه شکلیه ؟
هر دو هنگ نگاهم کردن و گفتم
– اصلا چقدریه ؟
نامی گفت
– گیربکس ماشین ؟! همونیه که چرخ هارو حرکت میده. اندازه ماشینه دیگه
دهنم باز و بسته شد. ای سعید نامرد. برگشتم اتاق نوشتم براش
– خیلی نامردی منو میذاری سر کار
علامت خنده فرستادو گفت
– گفتم شاید نقشه ام بگیره باز بیای پائین
براش علامت عصبانی فرستادم که نوشت
– اوه اوه مامانت اومد.
نگار ، خجالتی بود و ترسو اما کم کم مصمم شد و با اراده. ریز نقش و ضعیف اما با نمک و گاهی شیطون
سعید که شر و شیطون بود. اهل هر خلافی بود . راهی نمونده بود نرفته باشه. از همه چیز جوک میساخت و عاشق نگار بود
کیوان افتخاری یه استاد دانشگاه دیوانه با انحرافات جنسی
بنفشه دوست نگار بود که باعث آشنایی نگار و سعید شد
۱ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
داستان خیلی خیلی قشنگ و آموزنده است دوستش دارم