
#ازدواج_مجدد #افسردگی #مواد_مخدر #حجله #حجله_مراکشی #پایان_خوش #مثبت_15 #بر_اساس_واقعیت
تعداد صفحات
نوع فایل
داستان یک عشق ممنوعه و دردسر های ورود به یک خاندان بزرگ مراکشی و پر حاشیه…
انتقال تجربه، نه صبر زیاد خوبه، نه اعتماد به نفس زیاد!!! تعادل تو زندگی و گرفتن حقت از هر چیزی مهم تره.
انتقال آگاهی در مورد تعصبات اشتباه خانوادگی، افسردگی، مواد مخدر و دروغ.
همیشه صبور بودن، آرامش و موفقیت نمیاره! گاهی هر چقدر صبوری به خرج بدی، فقط حقت و خودت رو از دست میدی… همونطور که گاهی غرور و اعتماد به نفس بیش از حد میتونه تو رو تو دردسر بندازه … وقتی نوه یه تاجر بزرگ مراکشی که سالها تو تهران زندگی میکرد، عاشق یه دختر ممنوعه شد، فکر نمیکرد قراره وارد بازی بشه که هم مجبوره در مقابل رفیقش قرار بگیره، هم در مقابل خانواده! فکر نمیکرد رسومات مراکشی خاندانش قراره مسیر سختش رو سخت تر کنه! فکر نمیکرد گذشته و دشمنی های قدیمی بتونه آینده رو سخت تر از سخت کنه، اما زندگی همیشه پر از سوپرایزه… مخصوصا وقتی که عاشق میشی… رمان ترنم در سال 1395 نوشته شده و یک عاشقانه خانوادگی و پر ماجراست، لحظه های درام ، نفس گیر و شادی داره که در نهایت به پایان خوش میرسه. ماجرای این رمان بر اساس یه اتفاق واقعی در قالب رمان، نگارش شده ، اما تمام اسم ها، مکان ها ، روابط و … ، مستعار و انتخاب نویسنده هاست.
پس حجله مراکشی این شکلی بود، همه جا پر از شمع و عود، روی رو تختی و زمین و میز آرایش گل های رز سرخ پر پر بود . یه پارچه سفید پاپیون زده هم دست بلور بود که لبخندی به من زدو به سمت تخت رفت. پارچه رو گذاشت رو تختو گفت
– شمع هارو روشن کنم همه چی تمومه
امیر گفت
– نمیخواد؛ تا همینجام بسته
گیتی خانم رو به من گفت
– ترنم جان، دخترا کمک کنن لباستو عوض کنی
امیر قبل من جواب داد
– لازم نیست خودم هستم؛ میتونین برین همه
بلور سریع گفت
– طبق رسم منو نبات میمونیم
با این حرف بلور امیر اخمی کردو گفت
– لازم نکرده؛ هر دو برین بیرون
نبات مکث نکردو از اتاق رفت بیرون . اما بلور ایستادو گفت
– من نمیرم .
اینبار گیتی خانم بود که عصبانی گفت
– برو بیرون بلور؛
بعد رو کرد به من گفت
– کاری داشتی خدمتکار پشت در هست
اما قبل از اینکه من جواب بدم امیر گفت
– لازم نیست؛ همه برین پائین؛ امشب این طبقه میخوام خالی باشه؛ اینم فکر کنم جز رسومات باشه که حرف داماد امشب حرف آخره …
***
قبل از اینکه هر کدوممون بخوایم پشیمون بشیم بدون دعوت وارد شدم
هوا از ریه هاش خالی شدو عقب رفت درو پشت سرم بستم و گفتم
– ترنم
ایستادو فاصله بینمون رو پر کردم
با چشم های تب دار نگاهم کرد، گفتم
– نمیتونم بی خیالت شم …
لبش رو تر کردو با صدای ضعیفی گفت
– پس؛ نشو؛
مثل جرقه یه انفجار همین جمله اش کارمو ساخت. تو آغوشم کشیدمش و تبدار و بی تحمل..
ترنم، درونگرا، احساساتی، صبور.
امیر، پر تلاش، مغرور، تا حدودی دیکتاتور حتی در عشق.
سام، خوشگذرون، کینه ای، دروغگو.
ملک حسان، مغرور ، خود رای، دیکتاتور، سنتی.