
#عاشقانه #درام #روانشناسی #قاتل_سریالی
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت دختری که نقابی بر گذشتهاش نهادهاند!
ایجاد سرگرمی
نشان دادن کمک به دیگران و نجاتِ زندگی…
آدمها در بدترین موقعیت هم نباید سکوتت کنند. بلکه باید خود را از مهلکه نجات بدهند و به دیگران هم کمک کنند.
از قتل لیلا دو ماه میگذرد، اما نجواهای قاتل دامنگیر بهترین دوستِ لیلا، یعنی طنین شدهاند. او درگیر روزگار و معماهای عجیبش میشود؛ همچنینِ درگیر پسری که مُدام تعقیبش میکند و او را زیرِ نظر دارد. حقایقی تلخ افشا میشوند، پردهها کنار میروند و او چارهای ندارد، جز آنکه هشدار پیش از مرگ لیلا را باور کند!
دستی از پشت روی دهانم نشست. دست دیگرش را اطراف گلویم حلقه کرد. دست و پا زنان، جیغ میکشیدم. فریادم پشت دستان قدرتمندش، خفه میشد. با پا در را بست و حال تنهای تنها بودم! هنگامی که آن پارچهی سفید را روی دهانم قرار دادم، تمام عضلات بدنم منبسط شد. نمیتوانستم دست و پا بزنم. نمیتوانستم فریاد بکشم. سرم شُل شد و از پشت روی شانهاش افتاد. چشمانم سیاهی رفتند و کمکم لامپهای خانه هم مقابل چشمانم کمنور شدند.
پیش از اینکه در سیاهی مطلق فرو بروم، نجوایش در گوشم گُم شد.
– آروم بخواب…
طنین: زیبا و ظریف، درونگرا و کمصحبت، دچار فوبیا، نفرت از باران، چشمهای سبز، نقش اصلی داستان و با زندگی مرموز!
رُهام کیانی: پسرِ 29 ساله، ورزشکار، درونگرا و کمصحبت، جدی بودن، مرموز و در ظاهر جذاب، تیم لباسهایش معمولا مشکی و رنگهای تیره است.
لیلا: مهربان، نویسنده، توسط یک قاتل مجهول به قتل رسید
رامین: برادر بزرگتر طنین، دانشجوی رشتهی جانورشناسی، موهای قهوهای کوتاه
سرگرد: مردی میانسال و جدی، با افکاری مرموز، معمولا لباسهایش فُرم چهارخانع و قرمز و مشکی دارد.
خانم بُکایی: از ماموران ویژهی پلیس، دختر او نیز به قتل رسیده و گذشتهای مرموز دارد، زنی زیبا و ساده
پدرِ طنین ( ناصر رحیمپور ): مردی میانسال، روانشناس، دارای ذهنی متفکر، با افکاری که سعی در پنهان کردن آنها از طنین دارد.
امیر: پسری که به تازگی، همسایهی طنین و خانوادهاش شده و در پی او نیز، اسرار پنهانی وجود دارد.