
#مثبت_15 #راز_آلود
تعداد صفحات
نوع فایل
فشار خانواده ها بر عدم صلاحیت جوانان در انتخاب علایق خود.
باند های مخفی فروش انسان و بازی های شرطبندی ممنوعه.
دین سد راه شناخت واقعی آدم ها نیست هرکسی با هر مذهبی میتونه انسان باشه.
چند جوان همخانه که بسته به شغل ممنوعه خود با مذهب های متفاوت به هم متصل شده و زندگی پیش میبردند. شعله های هوس رسیدن به آرزوهایشان انقدر بالا میرود که این کنار هم بودن و آرامش نسبی را دچار تزلزل میکند. آهوا در راه برگشت از یک مهمانی شبانه تصادف ناگهانیاش با مرد جوانی به نام آروکو و تصمیم نجات و مداوای او منجر به فاش شدن رازش میشود. در این حین عاشقانه چندگانه دیگر دوستانش را هم تحتالشعاع قرار میدهد.
میگویند طلوع همیشه رخدادی باشکوه است که وقتی می آید تاریکی را میشکند و تولدی دوباره به زندگی می بخشد.
اما من می نویسم گاهی غروب هم می تواند تولدی دیگر باشد.
توی استخر چرکین و سیاه باغ توده ای شناور بود.
کنجکاو استخر را با همان پاهای برهنه و کفش هایی که در دست
داشت دور زد.
شاخه ای از کنار درخت کاج کنار دیوار برداشت.
باد تندی وزید و بوی خون در هوا هم صدا با تار موهای لختش پخش
شد. دستش را روی دماغش گذاشت و حینی که به توده نزدیک میشد غر زد:
آه این دیگه چه کوفتیه بوی سگ مرده می ده!
خم شد و با سر چوب پارچه ی روی توده را کنار زد. شاخه از
دستش توی آب افتاد? و توده ی بوگندو را تکان داد.
هراسان قدمی به عقب برداشت. سکندری خورد و روی زمین افتاد.
لب هایش شوکه تکان خوردند.
_این… این یه جنازه است!
آهوا: محافظه کار و درونگرا.
آروکو: مرموز و سیاست مدار.
خشایار: درونگرای شاد.
اسما: عاشق بیقید.
زکریا: بطن عاشق و مرموز داستان.
آریل: بیمار اما خوددار.