
#پایان_خوش #کمی_پلیسی
تعداد صفحات
نوع فایل
جلد دوم رمان التیام و جلد دوم رمان یک عمر تاوان، مشترک هستند و با حضور شخصیتهای هردو رمان.
دختری که خواهرش با او دشمنی دارد و به خاطر دسیسههای او زندگیاش دچار مشکلاتی میشود.
ایجاد سرگرمی. نشان دادن تأثیر منفی افراط چه در دین، چه خوبی به دیگران و …
سخت و مقاوم بودن در برابر مشکلات و شکستهای زندگی.
سوگند و سوگل خواهر ناتنی یکدیگر هستند. سوگند سالها پیش مادرش را از دست داده و حالا با کشته شدن پدر و نامادریاش در بمباران جنگ، سرپرستی خواهرش را عهدهدار میشود. چند سال بعد، با بزرگ شدن سوگل و دلبستنش به متین، سوگند این را وظیفهی خود میداند تا خواهرش را راهنمایی کند و او را متوجه انتخاب اشتباه خود کند اما با مرگ متین، اتفاقات تازهای رقم میخورد.
ایستادهام… کنار جادهی زندگی به تماشای فراز و نشیب روزهایی که گذشت ایستادهام. به سختیهایی که کشیدهام نگاه میکنم؛ به رنجهایی که متحمل شدهام و اشکهایی که ریختهام. زخمهایی که روزگار بر تنم نشاند. زخم بر زخمم نشاند و من همچنان قدم برداشتم. هرچند مجروح، هرچند دلشکسته، هرچند تنها و ناامید اما پیش رفتم. چون ماده شیری وحشی و گستاخ، به چنگ و دندان گرفتم زندگیام را تا نشکنم. و تو درست زمانی رسیدی که پاهایم از رمق افتاده بود و قلبم انگار یکی در میان میزد. آمدی و برای زخمهایم، رنجها و دردهایم التیام شدی…
هق هق گریهاش بلند شد و منصور بی هیچ حرکتی، مات و مبهوت ایستاده و پاهایش خشکیده بود. زبانش بند آمده و حتی نفس کشیدن را از یاد برده بود.
ملافه توی مشتش جمع شد و با غیظ ادامه داد:
– چجوری ازش بدم نیاد وقتی همیشه مثل یه کوه بزرگ جلو من و خواستههام قد علم میکنه؟ کاش حداقل لیاقت عشق تو رو داشت و من دلم خوش بود که تو خوشبختی… ولی نیستی منصور. خوشبخت نیستی و داری تظاهر میکنی به خوشبختی و این از هر عذابی برای من بدتره!
منصور مثل مجسمهای خشکیده بود که حالا جان گرفته و تقلا دارد حرکت کند. سرش را که چرخاند، تمام عضلات گردن و فکش درد گرفت. تمام اجزای صورتش انگار فلج شده بود و هیچکدام برای واکنشی به حرف دخترک، کوچکترین حرکتی نداشتند. مقابل منصور نشست. با درمانگی لب باز کرد:
– خودت بگو منصور… خودت بگو حالا چکار کنم؟ چرا به هر ریسمونی چنگ میزنم نمیشه از بندت خلاص بشم؟ درد متین فقط نبودنش نیست… درد سر باز کردن یه زخم کهنه و قدیمیه.
صورتش را با دستها پوشاند و اشک ریخت. منصور به سختی لب باز کرد و گفت:
– داری چرند میگی… زده به سرت!
صدایش بیجان بود و لبخند محو و تمسخرآمیزی بر لب داشت. کمی به دخترک خیره ماند و با استهزاء ادامه داد:
– اونقدر تو این خونه تنها موندی و فکر کردی که خُل شدی… خودتم نمیفهمی چی میگی!
نگاهش را بالا گرفت و گفت:
– من میفهمم چی میگم… من دارم به اولین عشقم، به کسی که خودمو باهاش شناختم و از همون اول میدونستم یه عشق ممنوعهاس اعتراف میکنم. قرار نبود هیچوقت کسی از این راز دلم باخبر بشه، اما اون لعنتی خودش با دستهای خودش همه چی رو خراب کرد. من که میخواستم برم، من که میخواستم فراموش کنم، اما…
حرفش را ناتمام رها کرد و با چشمهای خیس از اشک به منصور خیره ماند که اخم غلیظی به چهره داشت.
سوگند : مهربان، دلسوز. افراطی.
سوگل : کینهجو. بلندپرواز. خودبین.
سینا : هوشیار. جدی.
منصور : سست اراده، طماع.