مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان دفتر خاطرات نازگل

هشتگ ها :

#پایان_خوش  #آنلاین #سرگذشت_واقعی #زن_دزدی #زن #لجبازی #پارانویید #شکاک #پلاس_سایز #ازدواج_اجباری

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

موضوع اصلی رمان دفتر خاطرات نازگل

در مورد دختری که بنابر دلایلی ربوده میشه و برای نجات خودش پا بر زندگی مردی می ذاره که هیچ شناختی ازش نداره.

هدف نویسنده از نوشتن رمان دفتر خاطرات نازگل

هدف اصلی نشون دادن حقیقتی تلخ که یک نفر ناخواسته قربانی توطئه میشه.
چطور جای خرابی و ویرانی یک پیشامد در زندگی در پی ابادی و سازندگی بود.

پیام های رمان دفتر خاطرات نازگل

+نشونه های اختلال پارانویید
+تابوشکنی ازدواج
+اطلاعات و شناخت ریشه ی رخداد آسیب هایی که در رمان مطرح شده
+بیان راهکار هایی که وقتی با چنان موقعیتی روبرو شدید چه باید کرد
+خواندن داستانی عاشقانه
+یه روی سکه نفرته و روی دیگه عشقه
+عدم اعتماد به خانواده و آسیب های مربوطه
+کارما

خلاصه رمان دفتر خاطرات نازگل

نازگل وقتی از خونه برای خرید خارج می شه توسط چندتا پسر دزدیده می شه و بهش تجاوز می شه چون می ترسید توسط خونواده اش پذیرفته نشه با صحنه سازی خودشو وارد زندگی مردی می کنه که بنا بر قانون روابط نامشروع مجبور به عقد و زندگی مشترک می شن.

مقدمه رمان دفتر خاطرات نازگل

این رمان بنا بر زندگی کارکتر اصلی ابرش نوشته شده.

مقداری از متن رمان دفتر خاطرات نازگل

تابستون بود و منم که ترم تابستونی نگرفته بودم و تمام تابستون بیکار بودم…اون سال خونواده ام بسیج شدن برای پیدا کردن خونه واسه عزیز که بیاد نزدیک تر ما…پیش هم دو تا خونه ی دو طبقه ای پیدا کردیم و تمام اثاثای عزیز رو من و مامان و بتول خاله چیدیم…مامان کل اثاث چینی از بابا شکایت می کرد و بتول خاله با عزیز گوش می دادن(البته این عزیز،مادرِ مادرم بود)عزیز حالا که خونه اش رو عوض کرده بود خیلی از تنهایی می ترسید برای همین هم یه مستاجر آورده بود اما مستاجرش کی بود!
دستمو روی زنگ خونه ی عزیز گذاشتم همون موقع بود که یه ماشین سفیدِ مدل بالا اومد از توی کوچه رد شد،نگاهم افتاد به راننده،عجب سر و قیافه ای داشت!حتی از نامزد آزیتا هم خوشتیپ و خوشکل تر بود!عجب جوون برازنده ای،اونم به من نگاه می کرد..ای کاش این همون نگاه بود که همه میگن با یه نگاه عاشق میشن،نگاهمو سریع برداشتم،نمی خواستم..هرگز نمی خواستم عزت نفسم بیاد پایین و پسرایی که من ازشون خوشم میاد فکر کنند که من محتاجشونم و یه دختر سبکم..سنگینی نگاه راننده رو روی وجودم حس می کردم..در باز شد و دخترخاله ام هنگامه پشت در ظاهر شد.
-سلام چقدر طول کشید در رو باز کردی!
هنگامه-دستم بند بود،سلام،دو ساعت پیش زنگ زدم خونه تون الان اومدی؟!خوبه همش یه کوچه فاصله دارین تا اینجا!
-مامانم مگه کاراش تموم میشه!؟نازگل؟ظرفا،نازگل؟لباسا رو تا کن..جارو کردی اتاقتُ؟حالا که اتاقتُ تمیز کرد هالُ هم یه جارو بکش…
عزیز-هیس چتونه دوباره؟!سلام،گفتم گل گاوزبون،آوردی؟!
-بله!گل گاوزبون برای چی می خواید؟!!
هنگامه-برای مستاجرشون
-دل درد دوره قائدگی داره؟!«هنگامه زد زیر خنده و دِ بخند..اخم کردم و گفتم»مرض،چته؟!مگه چی گفتم؟
هنگامه نشست لبه ی باغچه و هی خندید،عزیز هم با خنده گفت:
-مستاجر من یه پسر جوونِ مادرجون
-آهان،نمیری هنگامه اینقدر می خندی؟
عزیز-هنگامه هیس،زشته مادر
-نخند دیگه اَه
رفتم داخل خونه ی عزیز و دیدم عزیز یه عالمه ماهیچه بار گذاشته،خندیدم و گفتم:
-عزیز بد نگذره
عزیز-برای خودم نیست
-پس برای کیه؟
هنگامه-مستاجرش
-عزیز!«با خنده گفتم»یارو مهره مار داشته؟عاشقتون کرده که اینقدر بهش می رسید؟ماهیچه براش بار گذاشتید؟!جلل الخالق
هنگاه باز خندید و عزیز گفت:
-عه!تو چرا اینقدر می خندی؟!عاشقی چیه مادر جون،این بچه جون نداره
-نه،بازم یه لاغرمردنی دیگه؟
عزیز=منظورم این نبود که از لاغری جون نداره،مریضِ
-سرطان داره؟داره می میره؟چند سالشه؟خدایا،سرطان چی داره؟
عزیز-خدانکنه سرطان چیه؟نفوذ بد می زنی چرا؟!جوونِ گناه داره
-خب پس چشه؟
هنگامه در حالی که داشت مانتوش رو می پوشید گفت:
-معتاده معتاد!
-خاک بر سرم کنند«زدم تو سرم و گفتم»معتاده؟!!لابد ایدز هم داره،همین مونده بود اینجا بشه نعشه خونه..عزیز مستاجر قطع بود؟؟اصلا مامان اینا می دونند؟!
عزیز-مامان ایناتُ سننه؟!خونه ی منه منم هر کی رو دوست داشته باشم میارم
-وای!عزیز جادوت کردن
عزیز-خوبه خوبه توام
هنگامه شالش رو سرش کرد و گفت:
-من رفتم دیگه خداحافظ عزیز
عزیز-خدا به همراهت،ببین مواظب خودت باش ها،اون زلفاتم بکن تو
هنگامه-ای عزیز،اینا که گناه نداره خدا آزاد گذاشته
عزیز-لابد بهت وحی رسیده که آزاده هان؟!
هنگامه-آره دیگه،مامان بهتون نگفت؟!«صدای قدم های پا اومد و هنگامه با صدای خفه گفت»خودشه
-کی؟؟!
هنگامه-عشق عزیز
عزیز-وا!!!زبونتُ مار بگزه چرا به من اَنگ می چسبونی؟!
هنگامه خندید و رفت بیرون..من چشم به پله ها دوختم..منتظر نگاه کردم که یه آدم مفنگی بیاد پایین..عزیز زد به شونه ام و گفت:
-هان؟!
-صبر کنید
دقیق تر شدم تا بالاخره پاهاش معلوم شد،با شلوار چین بود..با صدای ضعیفی گفت:
-حاج خانم..یا الله
عزیز-بله؟بله؟
از پله اومد پایین..وا!!!چرا شبیه معتادها نبود!!؟قد بلند چهار شونه فقط انگار مریض احوال بود و رنگ و رو پریده..اَه جلل الخالق چقدر شبیه (…)چادرمو توی مشتم گرفتم و نگاهم روی صورتش زوم شد…این همون مدل لبهایی رو داشت که منو شیما سر خواننده ای که شبیه مستاجر عزیز بود دعوا می کردیم،همون چشم های سیاه،همون صورت و قد و قواره،حتی موهای ژولیده اش هم از جذابیت صورتش کم نکرده بود!عزیز می دونست که اگر سلقمه بهم نزنه من همونطور تو بحر قیافه ی مستاجرش که خیلی شبیه (…) هست می مونم…اصلا وهر کی شبیه (….) بود محال بود من از قیافه اش چشم بردارم!عزیز سلقمه زد و زیر لب گفت:
-حیا کن
-حاج خانم..این..فلاکسم خالی شده..
عزیز-بده من مادر جون،مراقب باشی از پله ها نیفتی..
روی پله ها نشست،عرق روی پیشونیش نشسته بود،عرقُ با پشت دستش پاک کرد و پیشونیشُ روی دستای قلاب شده اش که آرنج هاشُ روی زانوهاش گذاشته بود گذاشت…عزیز از توی آشپزخونه گفت:
-نازگل!نازگل خانم؟
اَه عزیز چه گیری دادی ها،حالا که یکی شبیه (…) و من می تونم نگاهش کنم عزیز یه ریز میگه نازگل نازگل..اَه
-بله عزیز؟
عزیز-مادرجون برو خونه ی آقای مهندس و اون پنجره ی بالای شیروونی رو باز کن،من که قَدم قد مرغه و نمی تونم..این بچه هم که راه رفتن براش مشکله چه برسه بره اون بالا
-حالا مهندس کی هست؟
عزیز-وا!!!همین مستاجرم دیگه
-عه!!!مهندسِ و معتاده؟!
عزیز-اومده ترک دختر
-نه بابا!!از کی تا حالا اینجا شده کمپ؟
عزیز-چرا اینقدر حرف می زنی؟این جوونُ دوستای ناباب گرفتار کردن این زیردست ها و شریکای وامونده اش..به خودش اومده دیده کل دارائیشُ داره می بازه و مصرف موادش بالاست..اونقدر که اگر ادامه بده ایست قلبی می کنه،مادر و پدرش هم نمی دونند معتاده..بهشون گفته شیش ماه میره یکی از این کشورها برای طرح گذروندن..اون بنده خداها هم باورشون شده،حالا اومده اینجا و خودشو اون بالا حبس کرده که درست بشه..به من هم سپرده هر چی داد و بیداد کرد در رو براش باز نکنم و محلش نذارم…
-آفرین،حداقل اینکه همت داره و داره ترک می کنه..
عزیز-این فلاکسُ ببر براش،برو اون پنجره رو هم بازکن«فلاکس چای روگرفتم و عزیز گفت»اون چشماتم فیلتردار کن
-وا!!عزیز راه افتادی ها
رفتم طرف پله ها و دیدم هنوز همونطوریِ،روبروش گفتم:
-آقا..آقا..آقای مهندس..وا!!!چرا جواب نمیدین!؟
آهسته با انگشت اشاره ام زدم روی شونه اش،انگشتم خورده نخورده سرشو بلند کرد..وا چقدر چشماش قرمز بود!

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان دفتر خاطرات نازگل

نازگل :حساس، انعطاف پذیر، مظلوم، احساساتی، عاشق پیشه
ابرش:هم ظالم هم مهربون، عصبی، جدی، وفادار، وابسته، کم حرف، عاشق

عکس نوشته

ویدئو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید