
#پایان_خوش #عاشقانه #غمگین
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت دختری که به خاطر آزار و اذیت ناپدریش از خونه فرار میکنه و با پسری آشنا میشه که بهش کمک میکنه.
هدفم گفتن مشکلات جامعه و جلوگیری از اون ها بود. و هدف اصلیم این بود که بگم توی هیچ شرایطی تسلیم نشین. مثل دلسای توی رمان که با وجود اون همه سختی زندگی خودش رو از نو ساخت.
آگاه سازی جوانان از مصائب و عواقب مصرف مواد مخدر
اعتماد نکردن به هر شخصی غریبه
فاصله گرفتن از مصرف مواد مخدر
داستان درمورد دختری به اسم دلساست که با خانواده زندگی میکنه. ناپدری این دختر آدم خوبی نبوده و مدام دلسا رو اذیت میکرده تا دلسا میزنه به سیم آخر و از خونه فرار میکنه. وقتی شب بوده و هوا تاریک بوده چند تا آدمی که توی حال خودشون نبودن به دختر تنها ميبينن. دلسا با تمام سرعت از دست اونا فرار میکرده تا به ناجی توی زندگیش پیدا شده. این ناجی کسی نیست جز امیر رادمنش! اما چرا همین ناجی باید باعث نابود شدن زندگی دلسا بشه؟
با دیدن دختری که روی زمین افتاده بود و دوتا پسر بالای سرش ایستاده بودن، ماشین رو نگهداشتم و با تردید بهش خیره شدم. یعنی الآن باید کمکش کنم؟
خب به من چه که روی زمین افتاده و جیغ میزنه؟ بیخیال فکر کردن شدم و در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم. نگاه دختره به من افتاد و درخواست کمک کرد. اصلا به من چه ربطی داره که بخوام نجاتش بدم؟
ممکن بود حتی از اینجا رد هم نشم! با عصبانیت سری تکون دادم و در ماشین رو باز کردم و خواستم سوار شم که دختره با صدای خیلی بلندی گفت:
_اگه یکی از اعضای خانوادهی خودتم جای من بودن، اینجوری ولشون میکردی؟ آره؟
دختره راست میگفت. اگه خواهر خودم باران، اینجا و جای این دختر بود ولش میکردم؟ یه لحظه تصویر باران جلوی چشمم اومد. حتی تصور اینکه اینجا ولش کنم هم وحشتناک بود! از ماشین دور شدم و به سمت دختره که روی زمین افتاده بود، دوییدم.
با نزدیک شدن بهش، پسری که بالای سرش ایستاده بود با تعجب نگاهم کرد که مشت محکمی توی صورتش زدم. تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد. دختره از فرصت استفاده کرد و از روی زمین بلند شد.
با ضربهای که توی کمرم خورد سریع به عقب برگشتم که مشت محکمی توی صورتم خورد و باعث شد سرم کمی گیج بره. با عصبانیت به سمت پسری که پشتم ایستاده بود رفتم و یقهش رو گرفتم و روی زمین انداختمش.
مایع گرمی رو روی صورتم حس میکردم و فهمیدم که از بینیم داره خون میاد! یقهی پسره رو ول کردم و از روی زمین بلند شدم. پسره از روی زمین بلند شد و با حرص نگاهم کرد و بعد قدمی به سمت عقب برداشت و به سمت ماشینی که کمی دورتر از ما بود، دویید.
امیر: حمایتگر، جدی
دلسا: افسرده، غمگین، پشتکار بالا، تلاشگر
بهمن: انتقام جو، عصبی، خشن